رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

محکومم به:

1-زندگی

2-خنده زورکی

3-محرومیت از خوشی ها کودکی

4-دلخوشی های الکی

  • Like 12
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

چقدر بلا تكليفي سخته ......

چقدر تنهايي عذاب اوره ......

چقدر غربت غمگينه ....

وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

  • Like 10
ارسال شده در

خدا پدر مادر پائلو کوییلو رو بیامرزه که باعث شد برای بار چهارم "کیمیاگر" رو بخونم:ws33:

فوق العادست

  • Like 13
ارسال شده در

تا میگه ببخشید باید سریع ببخشیش

وقتی ازش بخوای ببخشدت میگه امکان نداره :ws3:

حالا چرا؟

چون یه کوچولو بهش نشون دادی مثل خودش رفتار کردن چه حسی داره.فقط یه کوچولوهاااا ....اگه مث خودش رفتار میکردی که سرتو میذاشت لب باغچه پخ پخت میکرد :ws3:

  • Like 21
ارسال شده در

خیلی سادست .. " دوست دارم " .. اما خیلی حرفه

 

خیلی سادست .. " اشتباه کردم " .. اما خیلی مردونگی می خواد

 

خیلی سادست " فراموشش کردم " .. اما خیلی شیرینه

 

خیلی سادست " حرف زدن " .. اما خیلی سخته " عمل کردن "

 

 

الکترون و پروتون با تمام اختلافشون سالهاست کنار هم زندگی می کنن ..

 

می دونی چرا ؟

 

چون به یه چیز اعتماد دارن ..

 

یه چیز نامرئی

 

تو اسمش رو بذار جاذبه ..

 

مهناز میگه مجموع انرژی های هسته ..

 

من میگم چون خواستن با هم باشن ..

 

چون گفتن می خوایم یه چیز باشیم ..

 

مهناز میگه " اتم "

 

من میگم " ما "

 

 

من و من میشه " من "

 

تو و تو هم میشه " تو "

 

فقط من و تویم که میشیم " ما "

 

 

وقتی ده تا جای خالی بین انگشتای هم رو پر می کنیم

 

یعنی اتصال دائم .. زمین هم اگه بینمون دهن باز کرد .. یا با هم میریم پایین

 

یا نردبون هم میشیم .. سخته ولی دوباره میایم بالا ..

 

 

می دونی الکترون با خودش چی فکر می کنه ؟

 

میگه هرچی باشه ..

 

هرچی هم با هم نخونیم ..

 

بازم یه اتمیم ..

 

بازم دورت می گردم ..

 

حالا می دونی پروتون چی فکر می کنه ؟

 

میگه بازم یه اتمیم !

 

بازم نمیذارم بری .. نمی تونم بذارم بری

 

بازم دورت می گردم .. !

 

 

و اتم ساخته شد . .

 

حالا هی با پاک کنت رو دستای من خط بکش . . !

  • Like 19
ارسال شده در

دیده نابینا بود ، بینی بار عینک کشد.

 

گر بار هم کشیدید نیک روزیتان برپاست.

گر بینی بار عینک نکشد، لیک نابینایی دیده اسباب شکستنش خواهد شد.

 

بار هم را بار خود دانید.

 

 

 

چو بوی حق به مشام رسد با سر بدویید

لیک متانت را ز یاد مبرید.

 

:rose:

  • Like 11
ارسال شده در

آدم دلش ميگيره اينجا رو مي خونه... :hanghead:

نميدونم چرا اينو مي نويسم... ولي خب ديگه... %281371%29.gif

خيلي از ماها هميشه خودمونو عذاب ميديم... به هر وسيله اي...

به زمين و زمان فكر مي كنيم. به آينده... به گذشته... به اطرافيانمون... به اطرافيان اطرافيانمون... ولي يادمون نيست كه اين ماييم كه داريم لحظه رو از دست ميديم.

"حوضچه ي اكنون"مون رو گم كرديم!

واسه يه بارم كه شده به لحظه فكر كن... زندگي كن، همين حالا... smoke.gif

طعم بعضي دوستيا مث آدامسيه كه از جويدنش خسته شديم ولي به هر دليلي نمي خوايم دورش بندازيم! تحملش مي كنيم ولي ميدونيم كه اين وصله نچسبه.... آيينه نيست... كسي نيست كه اگه همراهتم نباشه به يادته...

خب راحت باش... بذارش كنار... هيچي نميشه... (مگه اينكه جوري بذاري كه دوس نداري گذاشته بشي!) %281070%29.gif

تا يه جايي رو پيدا مي كنيم كه حرف دلمون رو بزنيم،شروع مي كنيم به شكايت... كم كم باورمون ميشه كه چقدر بد بخت و بيچاره و تنهاييم. با اين حال كافيه ببينيم كسي كه كنارمون نشسته خيلي مشكلات بزرگتر و پيچيده تري داره... اون موقع ست كه خيلي ساده مشكلات پيچيده مون رو فراموش مي كنيم...

حالا كه اينقدر ساده س ... پس چرا همين حالا اين كارو نمي كني؟! %281085%29.gif

باور كن زندگي طعم خوشاينديست... watermelonsmileyf.gif

 

%28202%29.gif

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 27
ارسال شده در

در بیکران دو چیز افسونم می کند:

آبی آسمان و خدا...

آن را می بینم و می دانم که نیست

و او را نمی بینم و می دانم که هست...!!!!!!:ws37:

  • Like 17
ارسال شده در

مینویسم ، نه برای خواندن که برای نوشتن مینویسم.

مینویسم و میدانم این نوشتن مثل ابری بارانی ، احساسم را روی زمین میریزد.

مینویسم تا پر شود این صحنه از کلمات ناقصم. مینویسم تا باشم.

  • Like 8
ارسال شده در

بنظرم خیلی خوبه هر چیزی رو برای خندیدن و خنداندن بهانه نکنیم...

:icon_gol:

  • Like 11
ارسال شده در

زندگی تا مرگ

کمتر از عرض یه نخ

امشب دو بار اشک ریختم

یه بار توی سوگ از دست دادن یکی از مهربونترینای دنیا

یه بار از شوق برگشتنش پیشمون

 

دوست دارم مادر بزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

  • Like 18
ارسال شده در

دلم هیجان می خواد :sigh:

خسته شدم... خیلی خسته

خسته ام قلمی بده خودم را خطی خطی کنم....

  • Like 13
ارسال شده در

حرمت نگه دار دلم ، گلم ،

کاین اشک خونبهای عمر رفته من است

میراث من ، نه بقید قرعه نه به حکم عرف

یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو

مهر و موم شده به اتش سیگار متبرک ملعون....

  • Like 11
ارسال شده در

اینجا زمین است...

ساعت به وقت انسانیت خواب است!

عجب موجود سخت جانی است دل...!!!

هزار بار تنگ میشود،

میشکند،

میسوزد،

میمیرد!

و باز هم میتپد...!!!

 

 

  • Like 14
ارسال شده در

هیچ وقت با صدای بلند گریه نمی کنم

هیچ وقت کسی متوجه گریه هام نمیشه

و هیچ کس نمی فهمه وقتی سالها بی صدا گریه کنی

و یکباره صدای بلند هق هقت رو با گوشای خودت بشنوی

خورد میشی از شنیدش......................

  • Like 15
ارسال شده در

قانون شماره یک زندگی : از هیچ کسی توقع نداشته باش تا ازت توقعی نداشته باشن !

 

توقعات : بلای خانمانسوز، خطرناک تر از کراک و شیشه

 

 

 

  • Like 29
ارسال شده در

آرامش.....

چقدر خوبه که به عمق معنیش فکر کنی....اوونوقته که واقعا میبینی آرومی....:icon_gol:

  • Like 14
ارسال شده در

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند, زیبایی هایش را بیرون بکشد، تلخی هایش را صبر کند...

 

آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند؛

 

یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند و بگوید حق با توست

  • Like 30
ارسال شده در

از این دنیا و این روزا و این آدما بیشتر از این نمی شه انتظار داشت...

 

همه از این می گن که آدما بد شدن...اما هیچ کس نمی گه چرا؟ نمی گه چی شده که آدما اینقدر سنگ دل

 

شدن...هیچ کدوم نمی خوایم قبول کنیم که شاید یه روزی یه جایی خودمون مشوق خیلیا بودیم که به جای قلب یه

 

تیکه سنگ بذارن توی سینشون که تنها شباهتش با اون قلب صدای تالاپ تلوپشه...مثل خیلی از ماها که داریم کم کم

 

سنگ دل می شیم، بدجنس می شیم!!!! اینو درک می کنیم اما خودمونو می زنیم به اون راه.........!!!!

 

آدمای این دنیا طلسم شدن...خودشون خودشونو طلسم کردن و راه شکستنشم بلد نیستن!!!

 

من خیلی وقتا خواستم از آدما بکنم و دور شم...اما نمی شه ... به دیدن آدما نیاز داری... به دوست داشتنشون... حتی

 

نیاز داری که توی خیابون غریبه هارو که از کنارت رد می شن تماشا کنی...!!! نمی شه از آدما دور شد یا سعی کرد که

 

عوضشون کرد.

 

تنها باید همونطور که هستن دوستشون داشت...همین!!!:icon_gol: :icon_gol: :icon_gol:

  • Like 22
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...