moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۱ آن دستهای سبز فراوان نشانده اند بر بیکرانگی از بوته های سبز بهاری عظیم را زمین زیر پای من از این کرانه سبز تا آن کرانه سبز مشرف آزاد تهرانی 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ زندگی از بس گهی عزت گهی هم خوار دارد چرخ بازیگر از این بی مهریا بسیار دارد 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است . از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است . از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری نشسته اند کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را شکسته اند. من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام . احمد شاملو 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ می خواه و گل افشان کن ، از دهر چه می جویی این گفت سحر گه ، گل بلبل تو چه می گویی 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ یله شد در باغستان خشک معجزه وصل بهاری کرد سراب عطشان برکه ئی صافی شد و گنجشکان دست آموز بوسه شادی را در خشکسار باغ به رقص در آوردند شاملو 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ دست با دوست در آغوش نه حد من و تست منم و حسرت بوسیدن خاک پایی شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است گر برای دل خود ساخته ای دنیایی 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ یک شبی از آن شبهای تنهایی با سری پر از افکار سودایی رفتم به خواب دیدم معبدی نور باران تک درختی در میانش سر به سوی آسمان بسان هیبت البرز شکوه بی مثالی داشت وقاری بی نهایت سبز یقین کردم ازلی درخت دانش است سر کشیده از معبد عشق رنگ حسادت نداشت ذات خساست نداشت مفهوم تکامل بود و تعبیر نجابت از پس حریر خواب دانشی فرزانه دیدم چنبره در درون هر خزه هر حشره حرمتی دیدم در نیش مار کرامتی در میوه ی کاج به دل گفت میوه هایش به سبد دست به دست خواهد رفت و نسیم نفسش شهر به شهر با شوق بی انتها چون زائری برهنه پا کردم بسویش دستی دراز اما اشارتی بود و گذشت نشئه یی بود و پرید ناهید عباسی 2 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ دل اگر بود باز مي ناليد كه هنوزم نظر باو باشد او كه از من بريد و تركم كرد پس چرا پس نداد آن دل را واي بر من كه مفت بخشيدم دل آشفته حال غافل را 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد بیرون زده ام تا پدرم پرده ی شب را کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد خمخانه بیارید که آن باده که باشد در خورد خماریم به پیمانه نگنجد میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا جای دگر این گریه ی یمستانه نگنجد مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد در چشم منت باد تماشا که جز اینجا دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد دور از تو چنانم که غم غربتم امشب حتی به غزل های غیربانه نگنجد حسین منزوی 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد 2 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ دور از تو چنانم که غم غربتم امشب حتی به غزل های غیربانه نگنجد چه با احساس و قشنگ ديو شب از دل تاريكي ها بي خبر آمد و طفلك را برد شيشه پنجره ها مي لرزيد تا كه او نعره زنان مي آمد 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ در تیره شب هجر تو جانم به لب امد وقت است که همچون مه تابان به در ایی 3 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ یار مردان خداباش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ ای مسافر ای جداناشدنی گامت را آرامتر بردار از برم آرامتر بگذر تا به کام دل ببینمت بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم آه که نمی دانی سفرت روح مرا به دو نیم می کند و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید مهدی سهیلی 3 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست 3 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟ و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟ 3 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است 3 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ تو كيستي كه من اينگونه بي تو بيتابم شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم 3 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم تورا میبینم و میلم زیادت میسود هردم 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می کند هر دم،فریب چشم جادویت 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده