پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ امروز وقتی فهمیدم زنی با چنین شمایل و با چنین فشاری زیست میکند پیستون گشاد کردم، فشار دان پاره کردم و یاطاقان . . . . دادم . . . . . 5 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ عقاید نئوکانتی از ان من شقایق نورماندی از ان تو 7 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ طرف ما مرگ هم طاعون داره.... طرف ما کلکسیون بدبختیه...... 5 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ چقدر سخته آدم بین ی دوراهی گیر کنه... :JC_thinking: 7 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ یعنی بگم لعنت ؟ بگم تف بگم چی اخه ؟ گور به گور شی زندگی 5 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ زندگی کردن به چه قیمت؟! به قیمته سختی ها و مشکلاته چی اخه؟! 3 لینک به دیدگاه
ho0da 2321 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ هیچکی مثل من عاشق...به احساس تو مومن نیست.... 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست.... شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست.... خیلی شعر قشنگیه 9 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ یک حسی بهم میگه در اثر سکته قلبی در پای درختی بالای کوهی میمیرم...... نمیدونم هرکسی باخودش لحظه مرگش را چگونه می اندیشد،اما اندیشه من اینست. فقط ای کاش این جسد، از روی این کره خاکی، این شن ریزه در کهکشان بینهایت، توسط سگ ها پاره پاره نشود. کود درختی شود،درخت شاخه دهد و کلاغی خسته فقط لحظه ای روی درخت بنشیند و دوباره برود. 23 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست.... بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند..و تو از او رسم محبت بیاموزی 14 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ گاهی چقد سخته صداقت... لا به لای هر واژه از گفتنش باید...بجنگی که بگم یا نگم... و چه عذابی بد گفتن ....که قابل مقایسه با لجظات گفتن نیست... ولی باز صداقت.....تلخی صداقت بهتر از شیرینی دروغه.....دروغ یک عمره.... 10 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ کاش میشد اون لحظه رو از تاریخ حذف کرد کاش ساعت 8 صبح اون روز هرگز وجود نداشت...کی نبود اون لحظه رو میفهمید...همه درگیر خودشون بودن،گم شدن اون لحظه ضرر بحال چه کسی بود؟ گم نشدنش همه عذابه برای امروز من کاش من زاده اون لحظه گمشده در هیچ بودم...کاش نبودم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 12 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ کاش سکوت نمی کردم....کاش زود تر می گفتم...حس و واژه گره نخوردن.... نتونستم..... گفتم...اما دیر شد.... دیگه نمی دونم ..... فقط نمی دونم چرا نتونستم زودتر بگم.... 15 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ من هر کاری که انجام میدم برای اینه که اون لحظه تکرار شه و تو بازم بخندی... بیمار خنده های توام بیشتر بخند................................ 12 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتباق دلی دردمند راشاید که بیش از این مپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند رابگذار سر به سینه ی من تا بگویمت: اندوه چیست...عشق کدام است...غم کجاست... بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان، عمریست در هوای تو از آشیان جداست، دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کار خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی و آرام و روشنی، من چون کبوتری که پرم در هوای تویک شب ستاره های تو را دانه چین کنم، با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح...بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب... بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند...خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب 9 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ من پیرو پیامبری هستم که بزرگترین معجزه اش ربودن سیب ممنوعه ای از بهشت برین بود . . . . . 14 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ بدترین احساس ها رو وقتی سرما خوردم دارم! 9 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ اینم صدمین صفحه دلنوشته ها یادش به خیر هزارمین صفحه تاپیک خس و خاشاکم خودم شروع کرده بودم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ I want to be where the people are... 20 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ عذاب میکشم وقتی میبینم فاصلمون باهم فقط اندازه یک نفسه.........اما دلامون به اندازه هزاران دل از هم دورن.... 16 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده