sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ من همان نی شدم... که در من دمیده اند و من به جای ناله... فقط سکوتم طنین انداز شد... 5 لینک به دیدگاه
parniyan71 560 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۲ چند روزیست که حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفال میزنم حافظ آن ساعت که فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه میپنداشتیم 6 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۲ هيچ گاه به بي تو بودن عادت نخواهم كرد يا بمان... *يا* ندارد فقط بمان... 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۲ روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بياراست بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت امروز همه روی زمین زير پر ماست بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيز میبينم اگر ذرهای اندر ته درياست گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد بنگر که ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست ناگـه ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست بـر بـال عـقاب آمـد آن تير جـگر دوز وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهی وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن اين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست چون نیک نگهکرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست:icon_pf (34): 9 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۲ بهم گفتن با عشق جمله بساز! ولی من یا عشق جمله نساختمممم. من با عشق دنیامو ساختممم. 6 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۲ شاید دیگران سرم را گرم کنند. ولی وقتی کنارم نیست دلم رل هیچکس گرم نمیکند. 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۲ خدایااااااااا.. از گناهانم بگذر همان گونه که از آرزوهایم گذشتی!!!!!!!! 6 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۲ به دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را چه کنمممم تباه کردم همه روزگار خود را! شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با من همه مو به مو شمارم غم بی شمار خود را 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۲ منتظر زمانی هستم تا کمی آرام بگیرم... خودم نه...خودم غرق آرامشم... تبِ کارهایم کمی آرام بگیرد... تا باز بیشتر بنویسم... این روزها وازه هایم رسمی ست تا ادبی! منزلشان این روزها بیشتر در ورق پاره های اداری و آموزشی ست تا کهنه ورق های دفتر واژه هایم.. 6 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم 5 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۲ دختران تنها آرزوهای کوچکی دارند شبیه اینکه مَردی نگران جایی منتظرشان باشد... 5 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۲ لحظه دیدار نزدیک است.... باز من دیوانه ام، مستم. باز می لر زد دلم ، دستم. باز گویی در جهان دیگری هستم.... های! نخراشی به غفلت صورتم را، تیغ! های! نپر یشی صفای زلفم را ، دست ! و آبرویم را نر یزی ، دل! ــــ ای نخورده مست ـــ لحظه دیدار نزدیک است... 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۲ باز ما ماندیم و شعر بی طپش وانچه کفتارست و گرگ و روبه است باز میخواهم صدایی بر کشم لیک میبینم صدایم کوته ا ست 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۲ وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونان که بايدند نه بايد ها... مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم عمري است لبخند هاي لاغر خود را در دل ذخيره مي کنم : باشد براي روز مبادا ! اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست آن روز هر چه باشد روزي شبيه ديروز روزي شبيه فردا روزي درست مثل همين روزهاي ماست اما کسي چه مي داند ؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد ! 8 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۲ بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست گفتی ز ناز بیش نرنجان مرا برو و آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست و آن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور و روی موسی عمرانم آرزوست زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آن های و هوی و نعرهی مستانم آرزوست گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست دی شیخ با چراع همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود جستهایم ما گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد کی آن عقیق نادر ارزانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست باقی این غزل را ای مطرب ظریف زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست میشه با تک تک بیت ها سالها زندگی کرد... 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۲ ای دل ! قـــیامت به پا نــــکن ؛ هـــمین تنـــگ شـــدنِ تــو قــــیامتی ست برای خــــودش ! 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ به باران گفتم: ببار! و باران بارید و بارید تا غرق شدم . . . صدای جوانیم را از عمق هفتاد سالگی میشنوید... لینک به دیدگاه
خانوم اسفندیاری 465 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ بهر هر یاری که جان دادم بپاس دوستی دشمنی ها کرد با من در لباس دوستی 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ مواظبم باشید دست هایم را بگیرید می گویند آلزایمر گرفته ام اما من فقط دنیایتان را نمی شناسم 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده