رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

چند روزیست که حالم دیدنیست

 

حال من از این و آن پرسیدنیست

 

گاه بر روی زمین زل میزنم

 

گاه بر حافظ تفال میزنم

 

حافظ آن ساعت که فالم را گرفت

 

یک غزل آمد که حالم را گرفت

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

 

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم

لینک به دیدگاه

روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست

واندر طلب طعمه پر و بال بياراست

 

بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت

امروز همه روی زمین زير پر ماست

 

بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيز

می‌بينم اگر ذره‌ای اندر ته درياست

 

گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد

جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست

 

بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد

بنگر که ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست

 

ناگـه ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی

تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

 

بـر بـال عـقاب آمـد آن تير جـگر دوز

وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

 

بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهی

وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست

 

گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن

اين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست

 

چون نیک نگه‌کرد و پر خويش بر او ديد

گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

به دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را

چه کنمممم تباه کردم همه روزگار خود را!

شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با من

همه مو به مو شمارم غم بی شمار خود را

لینک به دیدگاه

منتظر زمانی هستم تا کمی آرام بگیرم...

 

خودم نه...خودم غرق آرامشم...

 

تبِ کارهایم کمی آرام بگیرد...

 

تا باز بیشتر بنویسم...

 

این روزها وازه هایم رسمی ست تا ادبی!

 

منزلشان این روزها بیشتر در ورق پاره های اداری و آموزشی ست تا کهنه ورق های دفتر واژه هایم..:icon_redface:

لینک به دیدگاه

لحظه دیدار نزدیک است....

 

 

باز من دیوانه ام، مستم.

 

 

باز می لر زد دلم ، دستم.

 

 

باز گویی در جهان دیگری هستم....

 

های! نخراشی به غفلت صورتم را، تیغ!

 

 

های! نپر یشی صفای زلفم را ، دست !

 

 

و آبرویم را نر یزی ، دل!

 

ــــ ای نخورده مست ـــ

 

 

لحظه دیدار نزدیک است...

لینک به دیدگاه

باز ما ماندیم و شعر بی طپش

وانچه کفتارست و گرگ و روبه است

باز میخواهم صدایی بر کشم

لیک میبینم صدایم کوته ا ست

لینک به دیدگاه

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما

چونان که بايدند

نه بايد ها...

مثل هميشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض مي خورم

عمري است

لبخند هاي لاغر خود را

در دل ذخيره مي کنم :

باشد براي روز مبادا !

اما

در صفحه هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هر چه باشد

روزي شبيه ديروز

روزي شبيه فردا

روزي درست مثل همين روزهاي ماست

اما کسي چه مي داند ؟

شايد

امروز نيز روز مبادا باشد !

لینک به دیدگاه

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

 

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره‌ی مشعشع تابانم آرزوست

 

گفتی ز ناز بیش نرنجان مرا برو

و آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

 

وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

و آن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

 

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

 

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

 

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور و روی موسی عمرانم آرزوست

 

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن های و هوی و نعره‌ی مستانم آرزوست

 

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

 

دی شیخ با چراع همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 

گفتند یافت می نشود جسته‌ایم ما

گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

 

هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کی آن عقیق نادر ارزانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست

 

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست

 

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

 

میشه با تک تک بیت ها سال‌ها زندگی کرد...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...