masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۵ میخوام پیاممو با شکلک بگم اگه تونستید معنی کنید... :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:(50)::love070::icon_pf (44)::sleep1::bigbed: 10 لینک به دیدگاه
alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۵ چای حسود نیست... گاه یک استکانِ چای هم حکم یک دیوار میشود ، در هجوم رَمه چشم اغیار؛ اشکِ چایِ داغ نشسته روی شیشه چون حجابی میشود که دل سردت را گرم می کند، شوریدگیت را دو صدچندان جمع می بندد تو را با خیالت ... چایت که سرد شد تو می مانی و خیالی و رمه ای از چشم های اغیار! (زندانی تردید) 8 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۵ قبلا دلم میخواست زندگیم یه ذره تنوع داشته باشه یه ذره از پشت سیستم بلند شم کار دیگه انجام بدم الان که کلی زندگیم تغییر کرده دلم برای روزای که پشت سیستم بودم تنگ شده برای یادگرفتن زبان و نرم افزار حتی ادمای مجازی که می شد گفت بهترین دوستام بودن 14 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۵ همه نستالژی بازن..منم نستالژی بازم! دوستان این جیب شلوارها یادتون هست؟ می شد نصف لوازم یک کیف رو داخلش جا داد! موبایل... شناشنامه... سوئچ در انواع و اقسام مختلف... پول از درشت تا ریزش... یک مشت اجیل.... سی دی.. دفترچه یادداشت... شکلات... لواشک... آدامس.... این ناخونگیر چند کاره ها... و تنی چند از ابزارالات ضروری و غیر ضوروی... باور کنین الان من دستم تو جیبم جا نمی شه چه برسه این موارد!!!! . . . جیب شلوار هم جیب شلوارهای قدیم...می شد باهاش حتی اسباب کشی کرد.... 14 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۵ حکایت من حکایت آدمی هستش که آدمی که ....آره آدمی که نمیدونه چی بگه..چی بنویسه...نمیدونم چی جور نیست یا شایدم من فرق میکنم..قاطی کردم ریختم بهم ...از وقتی که گند زدم به زندگیم یا شاید قبل تر درست نمیشه هیچی درست نمیشه...حس میکنم ته چاهم هر چی دست و پا میزنم میرم ته تر ..خدا به دادم برسه نمیخوام درست بشه...کمترم گند بزنم و فراموش کنم چه جوری با دست خودم زندگیمو به فنا دادم 7 لینک به دیدگاه
alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۵ من از هنر بویی نبرده ام اما اعتراف میکنم قلبی عاشق هنر در سینه دارم امشب قلبم درد کشید مسحور غرق تماشای درد کشیدنش شدم که بی دست چه زیبا درد را می کشید، دردهای ناکشیدنیرا، دردهایی که برای دیگران بی معناست ... پس به کشیدنت ادامه بده که خوب می کشی... (زندانی تردید) 5 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۵ تاریخ عضویت03-07-2011 چه جالب!..کی باورش میشه.6 سال قبل من عضو این سایت شدم. یک دنیای مجازی و غریب ... اون موقه ما با dial up connetion میومدیم تو سایت .. 9 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۵ گذشته رو نمیشه تغییرداد ... ولی، «حال» رو ،میشه/ . . .شُکر... 9 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۵ با اون دوستام موافقم من میگم بعضی خاطرات گذشته مثل گل ته کفش میمونه که باید اونقدر رو به جلو کفش هارو کشید تا کنده بشند و بیفتند روبه جلو مهمه زیاد نباید نگاهمون به عقب باشه البته برا قیاس لازمه ولی اگه باعث ایستت میشه بکن بنداز دور 10 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۵ مگه میشه خدا این همه بد بیاری؟؟؟مگه من چقد بدم ؟ شایدم تو بن بستم خبر ندارم 9 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۵ می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست سرخوشانِ، دل خوشانِوالا 8 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۵ هنوز برام عجيبه!!! ظهري بخاطر مشكلي كه تو خيابون برام پيش اومده بود ٨بار با ١١٠ تماس گرفتم! ٥بار بوغ اشغال... ٣بار هم هرچي صبر كردم برنداشتن!!! نا اميديم به آينده ده برابر شد!! :| 12 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۵ بعضي وقتا هر چيم بهت خوش ميگذره هنوز اين ذهن كرمش نميشينه كه تو بايد الان جاي ديگه ميبودي حواسش پرت نميشه دلش يه جا ديگه رو ميخاد ولي من كه از رو نميرم باز حواسش پرت ميكنم 11 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۵ میگم چی میشد از همون بچگی راه و روش کنار اومدن با چیزایی رو که دست خودمون نیست رو بهمون یاد میدادن هوم؟ مث یه قاعده-فرمول-روش و سبک میشد فک میکنم زندگی خیلی راحت و بدون دردسر و ناراحتی پیش میرفت چ میدونم!شاید ------- چهارشنبه سوری تون مبارک اللهی که به آرزوی دلتون برسید 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۵ باورم نمیشه کابوس 20روزه ام تموم شد هرچند یکم خرده کاریش مونده ولی اصلش انجام شده . هرچند میشد اینکار با حجم راحت تری تکمیل بشه ولی خب اینم از تقریبا آخرین کار سنگین امسال من امیدوارم توی سال جدید اینجوری کار فشرده بهم نخوره بعید میدونم دووم بیارم. 128 خانم 114 آقا ثبت کلی کلی یه 10 نفری هم ثبت کردیم که الان کارشون نمیشه . هرچند یه حجم کار سنگین دیگه هم منتظرم هست تا اردیبهشت باید تحویل بدم ولی خب اونو سعی میکنم این مدلی نذارم بشه. خلاصه پدر پدر جدم اومده پیش چشمهام با هم اختلات میکنیم :icon_pf (34): ولی بالاخره کار انجام شد. کلش شد 10 تا برگه و فقط خدا میدونه این ده تا برگه چقدر سنگین هستند. 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۵ امسال تعطیلاتی ندارم کل عید سرکارم اصلا حس نو شدن سال رو ندارم 95 سال بدی بود برام امیدوارم 96 سال بهتری باشه و آرزوم سلامتی خانوادم بخصوص پدر و مادرمه،پیشاپیش عیدتون مبارک دوستانم 13 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۵ دوست ظریفی دارم چند وقت پیش اومده می گه: سام! می دونی کی(چه زمانی) از مهندس بودنم متنفر شدم؟! گفتم کی؟! (قبلش فک کردم می خواد چه جمله ی حکیمانه ای بگه! مثلا بگه از وقتی که مهندس ها مهر و امضاشون رو می فروشن! یا مثلا زمانی که ناظر های نمیرن سر مراحل ساخت ساختمون..تو خاک برداری خونه همسایه ترک بر میداره دیوارهاش..یا سقف می اد رو سرشون!....یا تنی چند از این موارد که مشمول شورای انتظامی مهندسین میشه...) ولی دریغ از این موارد! گفت: از این پیامک های تبلیغاتی که نظام مهندسی می ده! مراسم چهلم پدر فلانی رو 10 بار برام پیام کرده....ولی نمی گه من سهمیه ی بلیط کنسرت بابک جهانبخش دارم..دوستم اومده می گه چرا نیومدی!!! امروز رفتم روابط عمومی شستمشون...پهنشون کردم رو طناب...واسادم خشک شدن..اتو هم کشیدمشون! . . .بله...ما همچین مهندس هایی هستیم(خودمم قاطی شون هستم) پ.ن: پست آخر صفحه قبل رو مشاهده بفرمایین...من نوشتم دیگه اصلا دیده نشد پست شاهدخت عزیز..وجدان درد گرفتم موقع نوشتن) 11 لینک به دیدگاه
alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۵ ثروتم «هو»ست... حروف چه با ارزشند و کلمات چه پرمعنا زمانیکه دست هم را بگیرند و از جاده قلم عبور کنند تا در دشت کاغذ آرام گیرند... خدایا «ثروت» را در قلمم قرار ده و آنرا ارزشمند گردان «فقر» را از ذهنم پاک کن تا ایمانم به مسلخ تباهی نرود، «قدرت» را در قلبم ودیعه بگذار تا جاده سربالای عشقت را تاب رفتن کنم «منصبم» را در اشکم بنه تا شوریدگی پیشه کنم در پیشگاهت... که من انسان ثروتمندی شوم (زندانی تردید) 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اسفند، ۱۳۹۵ تمام عمرم به همه اعتماد کردم، فکر کردم همه خوبن مگر اینکه خلافش ثابت بشه، جامعه منو به جایی رسوند که امروز دایره افرادی که بهشون اعتماد دارم از 6 نفر بیشتر نیست و اونها هم پدر و مادر و برادر خواهرام هستن، هزینه زیادی دادم برای اینکه بفهمم کسی خوب نیست مگر اینکه خلافش ثابت شه. 14 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۵ :sigh: این همه تلاش کردم زحمت کشیدم سه سال همش نرم افزار و کلی مطالب عمرانی و متره خوندم بعد سه سال با زنگ زدن مکرر مدیرعامل یکی از شرکت ها بهم گفتن بیا کار آموزی تو کار اموزی خودمو جا کردم نه ماه اواره معلوم نبود کار اموزم یا نه بهم حقوق میدن یا نه !! ولی تا اونجا که می تونستم کار کردم اول امسال بهم حقوق ماهیانه می دادن در حد یه مهندس نبود ولی خداروشکر بود و فکر می کردم ادامه بدم بهتر میشه جایگاهم خوب بود مسئول فنی بودم و کنترل پروزه تقریبا همه چی خوب بود حتی یه ماه پیش مدیر عامل به همه گفته بود بهترین کارمندمه همه میومدن می گفتن مگه چی کردی ( دقتم تو اسناد مناقصه زیاد بود باعث شد یه مناقصه اول شدیم ولی بعد به خاطر مناقصه های بعدی به اسناد خودشون پشت کردن او شدن ما کنسل شد ) امروز نیم ساعت اخر بهم گفتن تو تعدیل نیرو منم هستم شرکت کار نداره !! داغون شدم همه زحماتم و رنج هایی که کشیده بودم اومد جلو چشمم بیکار شدم باز تجربه بدیه تلخهههه تلخ :4564: 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده