رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

هوای یه عده از مردا رو داشته باشین.

 

مرد را باید درک کرد.

 

مرد هم اطمینان میخواهد.

 

باید فدای خستگی های مرد شد.

 

کلافگی های مرد را باید فهمید.

 

همانقدر که پشت فریاد ها و بغض های یک زن دلتنگی نمایان است....پشت سکوت و بی تفاوتی مرد هم بی تابی است.

 

تمام کاسه و کوزه هارا به پای اخم مرد نشکن "دخترک"....

 

مردها گاهی اخم هایشان هزار معنا دارد.غیراز آنچه که از خیال تو میگذرد.

 

مرد قصه که مردانه پای همه بهانه هایش به ایستد.زن ها وقتی تمام خود رادر یک چهاردیواری که مردانه برایش ساخته ای ببیند...دنیا را هم که بیاورند بگذارند جلوی چشمانش؛تنها تو را میبیند...تنها تو را میخواهد.

 

همانقدر که زن باید باشد

 

مرد هم باید باشد

 

درکت میکند اگر مردانه چهاردیواریش را ساخته باشی.

 

"نوشته شده درهزاروسیصدو نودوپنچ/نه/یازده"

 

عطیه

  • Like 8
لینک به دیدگاه

بعد کلی خستگی ناشی از یه شب و روز بی خوابی یه دودیقه اومدم خونه تو سکوت خواستم بخوابم که از در و دیوار برام بارید:banel_smiley_4:...

اولش یه خواب که منو برد تو دوران بچگی بعدشم صدای تلفن که ای کاش از پریز میکشیدمش خونه که کسی نبود:w000:

 

من این نگاه و خوب میشناسم :ws37:

یادش بخیر یا به شر؟

از همون بچگی که پا به پا بزرگ شدیم و هم سن سال بودیم همیشه میخواست اذیتم کنه از نظر قدرت بدنی من قوی تر بودم اما مامان میگفت کاریش نداشته باش یه بار که تو سن 5 سالگی کلی عصبی شده بودم مامانم با آرامش بهم گفت: دخترم اون یه خورده مریضه و این اصلا دست خودش نیست تو که دلت نمیخواد به خاطر این باهاش دعوا کنی؟منکه چشام 4 تا شده بود گفتم: مامان چش شده؟چرا مریضه ؟گفت: براش دعا کن اما این یه راز بینمون بمونه باشه؟گفتم: قبوله:w16:

 

بعد اون کاریش نداشتم-سر لوس بازیاش سر اینکه نمیذاشت یه غذا بخورم-همش بهونه میاورد وقتی میومد خونه مون یاد بالعکس حتی شده بود هلم بده که انگشتم در رفت -نق زدن و گریه و زاری -بهونه گیری های الکی که سعی کنه توجه و به خودش جلب کنه-و...:banel_smiley_4:

من تو تمام این سالها واقعا کاریش نداشتم -حتی مامانم بهم میگفت وقتی اونا میان خیلی تو چشم نباشم و نبودم...:5c6ipag2mnshmsf5ju3

بزرگتر که شدم فهمیدم اسم این مریضی حسادته و مادرم به بهترین شکل ممکن منو قانع ام کرد ...

 

 

دعا میکنم این مریضی به کل از وجود همه پاک بشه هر وقت حس کردید میخواد تو دلتون نفوذ کنه برا اون فرد دعا کنید تا خودتون به آرامش برسید:icon_redface::icon_gol:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

کسی که آشغالش رو کف خیابون میندازه با اون گاوی که از سر بی شعوری تاپاله میندازه هیچ فرقی نداره.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

گاهی، از ی سری تصمیماتی که گذشته گرفتم؛ بدجوری پشیمون میشیم.

فقط میخواستم اعتراف کنم!

هزینه هایی پرداخت میکنم که بعدها باید دنبال اون هزینه ها بیفتم...

داشتم فکر می کردم چی میشد اگر اون تصمیمات رو نمی گرفتم، این ذهن شروع میکنه بر اساس کلی مدلهای استدلالی، پیش بینی میکنه ک الان چ و چ داشتی. shame on u

ی دفعه ی صدایی میگه کی گفته؟ کی گفته ک میتونی پیش بینی کنی؟ شاید هم تا الان مرده بودی! شایدم ورشکست می شدی. شاید فراری بودی!

این تقابل همیشه هست. اما واقعا ب نظرم "دومی" دید پخته تری ه.

بله، ما هرچ می کنیم، هزینه هایی داره ک باید پرداخت کنیم!

ما تصمیماتی می گیریم و از آینده اش مطمئن نیستیم؛ چ اینکه اگر اون تصمیم رو ب مدل دیگه ای بگیریم، از اینده اون کار هم مطلع و مطمین نمی تونیم باشیم.

چشم فلسفلی، احول ه.

میگم ک یادم بمونه...:icon_gol:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

چند وقته حال و اوضاع شرکت رو میبینم خیلی نگران اینده خودم ایران و نسل های بعد میشم .

یعنی تهش چجوری میشه ؟! چه جوری ادما می خوان خودشونو جمع و جور کنن ؟

این خیلی خطر ناکه چند وقت پیش یه دونه از همکارام میگفت این مدل ساده و رو راست نمی تونی کار رو پیش برد باید دروغ گفت و.... تا بتونی پیشرفت کنی . :hanghead: همه باید گرگ شن انگار !! :sigh:

خیلی نگرانم !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تا حالا انقد گیر نکرده بودم خسته ام از تمام راه هایی که جلوم هست از راه هایی که نیست...کاش فرصتی داشتم که چن لحظه زمین از بالاترین نقطه ببینم یا شایدم سوار تاب بشم دلم میخواد به مسئولین این پارکا بگم ای بابا یه دونه تاب مناسب سن بزرگا نیست هر چی جون کندم نتونستم سوار تاب بشم خب چه کاریه برمیدارن کوچیک میکنن تاب بیچاره رو..من با تاب سواری اعصابم آروم میشه...خب الان چیکار کنم:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

خسته ام از این دنیا...خسته از این همه ظلم و نامردی....

باید رفت ....نباید ساکت ماند....

سخت است دل کندن از تمام چیزهایی که داری و یا در ارزوی آنی.....

سخت است دل کندن از کسانی که دوستت دارند و در نبودت برایت اشک میریزند .....

اما باید رفت...

اندکی تفکر.... اخر خواهیم مرد در این دنیای فانی....

خواه در این خاک خواه در خاک غربت.... چه شیرین اگر برای هدفی پاک...نه ناگهانی و با کوله باری گناه....

در دیدار با یزدان پاک چه جوابی خواهیم داشت در مقابل این سکوت؟!!....

سخت است اما باید رفت ......

 

#دلنوشته از کوروش

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ترمز قطار همه رو میندازه رو هم و همه ی آی بلند میگن

ی خانم پیری اون وسط : اه ایرانی جماعت وحشین

خودمو جمع میکنم و میگم شما ایرانی نیستید یا خودتونم وحشی هستید

نگاه میکنه و هیچی نمیگه :banel_smiley_4:

والاااا

  • Like 9
لینک به دیدگاه
ترمز قطار همه رو میندازه رو هم و همه ی آی بلند میگن

ی خانم پیری اون وسط : اه ایرانی جماعت وحشین

خودمو جمع میکنم و میگم شما ایرانی نیستید یا خودتونم وحشی هستید

نگاه میکنه و هیچی نمیگه :banel_smiley_4:

والاااا

:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

ایرانی جماعت تو هر جای دنیا بی ادب ترین و بی شعور ترین افرادی هستند که می توانید پیدا کنید.

کاش یه سری از مشتری ها حداقل ۱% حدس میزدن کسی که داره تو اون فروشگاه کار می کنه شاید ایرانی باشه‌ . یعنی بد و بیراه و فحش های چیز دار یه دقیقه شونه. خود مهم پنداریشون همه رو کشته.....

آدم آب میشه وقتی میفهمی هم وطن!!!!! هات چقدر آدمهای مزخرفی هستن و چقدددددر بی ادب و پر رو و بی شخصیت و طلبکارنه برخورد می کنند. انگار فروشگاه ارث پدرشونه و کارمندای اونجا برده و نوکرشون.

آه, حالم به هم خورد از هر چی ایرانیه....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این قلبایی که میشکونن و عین خیالشون نیس به خیالشون شوخی کردن.

 

-----

تا حالا جاییتون زخم شده؟

 

که زخم عمیق باشه یا سطحی فرق نداره ها.

 

سوزش داره در هر صورت.

 

سطحی سریع خوب میشه.گاها کمی جاش میمونه.که به مرور زمان اونم جاش خوب میشه.

 

ولی عمیق...

 

زخم باز میشه...

 

داخلش حتی دیده میشه...

 

بعد بخیه میزنیم...

 

بعد دیدید یکم گوشت اضافه میاره؟مثل سابق نمیشه که....

 

اطرافش چروک میشه...

 

هرکاری کنی اون زخم عمیق جاش معلومه همه میفهمن که زخمت عمیق بوده و بخیه خورده و گوشت اضافه اطرافش اونجارو کمی زشت کرده...

 

حالاام که شکر خدا عمل جراحی خوب میکنه....دیگه کمتر معلوم میشه....

 

----

 

قلب بشکنه....بخیه بخوره...

 

باکدوم عملی خوب میشه؟؟؟

 

عمل باز که میگن خوب میکنه؟؟؟؟

 

یا کرم رژودرم چطور؟؟؟

 

----

 

قلب شکست دیگه کارت تمومه رفیق.

 

----

 

"دل نوشته هزاروسیصد و نودوپنج/نه/پانزده"

 

عطیه.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

کی بشه که خونایی که ریختین دامن‌گیرتون بشه...

 

اگر اون همه کشتار دروغ بود چرا از ترس به خودتون می‌پیچید و منتشر کننده‌ی فایل رو زندانی می‌کنید؟

 

تاریخ شما را جنایت‌کار می‌دونه

 

و چقدر زود خواهد بود اون روزی که به تاریخ بپیوندید.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

امروز مصاحبه كاري داشتم بهم گفتن ساعت يك بعد ازظهر شركت باشم

حداكثر دو ساعت هم مصاحبه طول ميكشه

اما تا شيش و نيم عصر طوول كشيد

طولاني ترين مصاحبه عمرم

قبلش استرس مصاحبه فني رو داشتم اينكه چقدر مي تونم از دانسته هام و تجربه هايي كه بدست اوردم دفاع كنم

اما وقتي مصاحبه تخصصيم تموم شد و مصاحبه كنندگان بهم گفتن يه چايي بخورم و استراحتي بكنم تا بريم سراغ مصاحبه شخصيتي و روانشناختي

داشتم بال در مي اوردم از اينكه مصاحبه تخصصيم عالي بود اينو كامل از چهره و حالات صورت مصاحبه كنندگان

و سرهايي كه به نشانه تاييد به همديگه تكون ميدادند و اون تيك هاي درست و تاييد كه تو بندهاي فرم ميزدن مي تونستم بفهمم

سناريوهايي كه بهم ميگفتن و ازم ميخواستن تحليلشون كنم و راه حل نرم افزاري ارايه بدم

 

اما...

هميشه امايي وجود داره اماي لعنتي !

مصاحبه شخصيتي و روانشناختي شون خيلي سخت تر بود هيچ وخت اينجور كسي منو با خودم روبرو نكرده بود

تناقض هاي زيادي بين خواسته هام با ويژگي هاي شخصيتيم بود

شركت

بزرگترين شركت توليد كننده نرم افزار تو ايرانه با بيش از دو هزار كارمند

پروژه؟

يه پروژه خيلي بزرگ و ملي چندين ساله

با ساعات كاري پرفشار

...

من با ساعتهاي زياد كاري مشكلي ندارم تو شركت فعليم هم شده حتي تا نصف شب شركت باشم ولي من ادم كار تحت استرس و فشار نيستم

 

از همه بدتر بهم گفتن ممكنه اصلا تا هفته ها كدي ننويسم و بيشتر رو بيزينس مسئله فكر و كار كنم

در حالي كه هنوز تكنولوژي هاي زيادي تو حوزه برنامه نويسي هس كه من بايد يادبگيرم

و اين شركت اين فرصت رو بهم نميده

 

قبل از رفتن استرس و ترس اينو داشتم كه نكنه منو از نظر فني رد كنن ولي

ولي برعكس الان اونا منو ميخوان ولي من ترس برم داشته

اينكه نتونم و وسط كار كم بيارم

:sigh:

حقوق و مزاياش عالي

امكانات رفاهي

صبحانه

ناهار

شام

باشگاه ورزشي

مسافرت

همه چيش عالي

 

اما اگه برم و نتونم دووم بيارم تقريبا همه چي از دست ميره

از طرفي پروژه اي كه تو شركت فعليم قراره استارت بخوره يه پروژه خيلي جالبه اينجا خودم تصميم گيرنده هم هستم اما اگه اشتباه كنم اشتباه به پاي من نوشته ميشه

 

.....

روز اولي كه كارمو توي يه شركت كوچيك شروع كردم اونم به عنوان كاراموز يادمه

اون روزم دغدغه داشتم و ترس

الانم كه نزديك به دوسال از كسب تجربه ام گذشته

ترسم خيلي خيلي بيشتر شده

فشار كاري و روحي زيادي رو حس ميكنم

بخصوص كه بايد تك و تنها دور از خونواده به فكر مسايل حاشيه اي زندگي هم باشم

ازشون يه هفته فرصت خواستم

بهم گفتن اگه هفته ديگه بياي يه مصاحبه شخصيتي و روانشناختي ديگه اي هم باهم داشته باشيم تا ما كاملا مطمئن شويم تو اين شغل رو ميخواي يا نه

باور كنيد بدتر از جلسه بازپرسيه

 

 

اللن واقعا بايد چيكار كنم ؟

ترس از شكست

ترس از كم اوردن

ترس از مچ نشدن با اعضاي تيم

ترس از پيشرفت نكردن و سالها درجا زدن

ترس از دست دادن فرصتها

ترس از خود چيز پنداري

 

كسي مي تونه به من كمك كنه ؟

از وقتي از در اتاق مصاحبه اومدم بيرون تا الان كه دارم اينارو مينويسم تا شايد ذهنمو سامان بدم همش دارم فكر مي كنم

چيكار كنم

بهترين تصميم چيه

  • Like 11
لینک به دیدگاه

از آخرین باری که اومدم انجمن و حسابی توش گشتم خیلی وقته گذشته !

اعتراف میکنم همه ش مشغول فوضولی و سرکشی تو پروفایل دوستانیه که روزگاری گل سر سبد انجمن بودن البته جایگاه ویژه ای در قلب من دارند !

اومدن به اینجا حس خوبی بهم نمیده شاید به خاطر اینه که دیگه نمیتونم اون لحظات شاد گذشته در اینجا رو تکرار کنم ! ( البته اگر از اتفاقات ناگوار پیش امده در گذشته فاکتور بگیریم ) بهر حال همه رفتن دنبال زندگی خودشون همون طور که من رفتم !

به قول شاعر

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست. خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

شاد و موفق باشید :icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یکی از باگای زندگیم اینه از هر کی خوشم میاد اونور دنیاست و از هرکی بدم میاد بغل گوشمه:banel_smiley_4:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

الان دارم درک میکنم که چرا در غرب دانشجویان علوم انسانی از باهوش ترین قشر جامعه انتخاب میشن برعکس ایران، حتی این اعتقاد وجود داره که یکی از علل پیشرفت غرب به همین دلیل باشه،

واقعا درک و تحلیل یک جمله کوتاه دشوار تر از حل مسائل ریاضی و مهندسیه.

برای یک جمله مجبور شدم یک کتاب 280 صفحه ای رو بخونم تا درکش کنم.:hanghead:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...