رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

آخر ساله یهویی یاد یه چیزی افتادم..روزگاری خیلی فعال بودم تو زندگیم و هم تو این دنیای مجازی خصوصا این انجمن.. یه دفعه مثل ترمز ای بی اس متوقف شدم .خصوصا اینجا ..در اصل میشه گفت درجا خشکم زد ودیگه بعداز اون احساس امنیت و راحتی نکردم اینجا و یواش یواش فعالیتم کمرنگ شد و تموم شد.. دقیقا یادم نمیاد کی بود فقط یادمه یه روز اومدم و دیدم گاهنوشته های شخصیم پاک و ویرایش شدند.. به حریم شخصی مجازیم تعرض شده بود.. با دلیل غیر منطقی!! این بدترین و ناجوانمردانه ترین کاری بود که کسی میتونست در حق کسی روا بداره!! یهویی یادم اومد خواستم بنویسمش تا دیگه دنبال علت این نگردم که چرا میل ورغبت ندارم فعالیت کنم. .. گذشته ها گذشته ولی جای اونای که بی علت دلتو شکوندن همیشه موندگار رو قلبت و روحت میمونه.. مثل جای بخیه هیچ وقت اثرش از بین نمیره.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دیشب موقع خواب یهو به این فکر کردم که اگه بخوابم و فردا که بیدار میشم دیگه چشمام جایی رو ببینه، چیکار کنم؟؟

واقعا ترسیدم! با تمام وجود! و گریه ام گرفت...

ترسیدم از اینکه دیگه نتونم صورت آدمایی که دوسشون دارم رو ببینم( این اولین چیزی بود که به ذهنم رسید...نمیدونم چرا...)

بعدش یاد تمام بدی هایی که کردم افتادم...

امروز صب که چشمامو باز کردم و چشمم افتاد به در و دیوار تکراری اتاقم، واقعا خوشحال شدم

خدایا منو با خاطر همه بدی هام ببخش

خدایا ممنون که با لطفت با ما رفتار میکنی و نه از روی عدالتت...

(حال این روزام خیلی غریبه...)

  • Like 9
لینک به دیدگاه

میشینم و فکر میکنم: اسفند 91 یه آدم شکست خورده بودم یه آدم داغونننننننننن عید 92 کارم به سی سی یو کشید دنیا برام تاریک و تار بود عید 94 داره میاد خوب نیستم همونم ضربه های اون زخم رو روحمه رو جسممه ولی این زخما دیگه باز نیست بستس مثل استخونی که میشکنه تو عکسبرداریا جوش خورده اما تو سرما تیر میزنه اون زخما تیر میکشه ولی دیده نمیشه

  • Like 15
لینک به دیدگاه

وقتی شرمنده ی پدر و مادر باشی...

 

برای همه ی لحظه هایی که پدرم یا مادرم رو از سر نادونی و جوونی ناراحت کردم و دلشونو شکوندم به خودم لعنت میفرستم....

 

فرزند خوبی نبودم ...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

جالبه...حدود 5 یا 6 سالی میشه که من تو این سایت عضوم...ولی..

گاهی تو بعضی تالارا وقتی میبینم بچه ها همدیگه رو میشناسن و با هم حرف میزنن به فکر فرو میرم!..بعضیا چقد راحت ارتباط برقرار میکنن..یه جورایی خوبه:icon_redface:..

هیچ وقت نتونستم تو دنیای مجازی راحت باشم...:icon_gol:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عااااااااااااااااشق روزای آخر سالم....عاشق هیجان مردم.....

عاشق اینکه یه شب قبل از سال تحویل تو خیابونا راه برمو مردم و ببینم..

هولا هولا هولا:hapydancsmil::w02:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ازت میخوام که برگردی ؛ فرهادت تنهاست ...

 

بانویم، خانمِ خانمها بود. و صدایی خوش داشت...چهرهٔ ‌اش پاک چنان گلها بود...و دگر نیست که بر شانه ی او...سر گذارم آرام...و نوازش کنمش...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نمی دونم چرا همیشه این سایت های مشاوره یا روانشناسا می گن:

نکات دیگه ای هم وجود داره که ما خانومها باید رعایت کنیم تا هم آرامش زندگی خودمون بیشتر بشه هم رابطمون مثله روز اول شیرین و جذاب باشه.

می شه یه بار هم یه پست بزنید که چه جوری"آقایون"می تونن کاری بکنن که زندگی جذاب شه؟

:banel_smiley_4:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...