- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ آدم ها زیادند ولی کسی برای دوست داشتن نیست 12 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ وقتی همه چیز خوبه مدام بهش شک میکنن! شک نکن همینه... فقط صاف ببینش 15 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ راست میگفت....;) دوست داشتن آدمها، دوست بودن آدمها، بودنشان اصلا، هیچ شبیه چیزی که دلمان میخواهد نیست....!!! . . اما من خستهام، از بس که نمیتوانم به تمامی خودم باشم. هی کمام، هی مواظبم، هی نگرانم. دلم میخواهد خودم باشم، وقتی خواستم مهربان، وقتی خواستم... وقتی ضربه میخورم، بیرحم. . . اما همهاش نصفهنیمهام. حرفش را هم همه جوره میخورم: سرد، ناتمام، نامهربان. می دانم، میدانم، میدانم… باید مثل طوفان باشی. خودت. کامل. ویران هم کردی، کردی. بقیه میتوانند نشانههای آمدنت را ببینند و جایی پناهی بگیرند، یا اگر دوست دارند همراهت بیایند. . . . مثل نسیم که باشی، هی مکث کنی، روی گونهها، لای موها که بپیچی، میگیرندت، نفست میبُرد، کمجان میشوی و عادی… آخرش هم فراموش میشوی...!!! . . میدانم، اما نمیتوانم....:( 16 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ وقتی بچه 7 ساله بودم،همیشه تو اتوبوس به دانشجوها و جوانان نگاه میکردم،میگفتم هنوز خیلی مونده به اینها برسم. امروز به پیرمردها تو اتوبوس نگاه کردم،گفتم هنوز خیلی مونده به اینها برسم. آمدم خانه دیدم موهام دارن سفید میشن !!!!! وقتی پیر بشم،نمیدونم به چه کسی در اتوبوس نگاه خواهم کرد. 30 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ سر تا پا که نیاز باشی بی نیازی را باور نخواهی کرد!! زن همواره ناز است و نیاز.............. 21 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ تهران اصلا شهر قشنگی نیست...... وقتی تو خیابان هاش راه میرم،فقط منتظرم زودتر تموم بشه. گرمای زیاد و مردمش،منو اذیت میکنه،ای کاش خانه ام در روستا بود......... 21 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ یه حالی دارم که چند وقته آزارم میده! حس تنهایی! حس غربت! حس شکسته شدن! حس خورد شدن! حس له شدن با یه کامیون 10 تن! گریه های یواشکی! اشکای آروم! .......... امیدوارم هیچ کس حال منو نداشته باشه... 20 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ تو میری آره میدونم نمیگم که بمون پیشم ولی تا لحظه رفتن یه عالم :icon_gol: میشم :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v 17 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ امشب همش یاد گذشته میوفتم !!!!!! یه روز وقتی 5 سالم بود رفتم نانوایی و چندتا نون خریدم،اما نانوا 2 تومان بقیه پولم را نداد،من هم حریفش نشدم. ناراحت برگشتم خونه،خونمون فقط پدربزرگم بود،دستمو گرفت و با عصایش و در حالیکه پا درد هم داشت باهام کلی راه اومد تا بقیه پولم را پس بگیره. وقتی دستش تو دستم بود،احساس خیلی خوبی داشتم که کسی میخواد حقم را بگیره. دلم برای دستان مهربانش تنگ شده و بسیاری از دستان مهربان دیگر....... ای کاش جرات بوسیدن دست های پاک را داشتم. 29 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ من تو بچگی خیلی خواب پرواز میدیدم،اما خیلی وقته خواب پرواز ندیدم. ای کاش میتوانستم همین حالا پر بگشایم و بروم به آشیانه زیبایی و انسانیت. اینجا گویا آشیانه کرکس ها شده. 15 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ خیلی چیزها در من عوض شده. بعضی ها را خودم تغییر دادم و بعضی ها را فقط متوجه شدم که تغییر کردن. اما کی؟ و کجا را؟ نمی دانم...! 16 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ بلد بودی حرفاتو بزنی که روزگارت این نبود!!.... زوری که نیست.... (با خودمم) 23 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ یه محبت کوچیکمون گاهی تو ذهن بعضیا خیلی پررنگ باقی میمونه چقدر خوبه سوپر من میشیم سوپرمن لحظه های سخت دیگران 10 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ خیلی دلم میخواد قوی باشم! اما سخته! 9 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ گاهی میگیم کاش برمیگتیم به عقب چقد خوب بود یه روز اتفاقی دفتر خاطرات اون زمانو پیدا میکنی میبینی اون موقع هم مشکلات بود فقط اونموقع یه امیدی داشتی که الان نداری اون امیدس که زندگی رو شاد میکنه کاش دوباره همه امید داشته باشن 10 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۰ امشب دوباره اون بیماری قبلیم اومد سراغم ولی دلداریهای کسی که عاشقانه دوستش دارم گویی مرحمی بود بر این درد کهنه............... خدایا کسی را دوست دارم از من نگیر 15 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ خسته از دنیای مجازی.... مبهوت در دنیای واقعی...!!! چیکار کنم؟؟!! . . 20 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ کلاس سوم دبستان است. یکی از بچه ها از لای نیمکت موشکی را برداشت و به سمت معلم انداخت. معلم بازگشت و فقط به چشمان من خیره شد. فرصت دفاع به من نداد. فقط مرا بیرون آورد و چند سیلی محکم در گوشم زد،تنها پاسخم به او اشک بود و سری که پایین انداختم. 27 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ شب عروسی بود و من یک بچه 4 ساله. چشم تو چشم گوسفندی بودم که قرار بود،برای شب عروسی سرش را ببرند. گوسفند هم نگاهم میکرد. انگار به من میگفت طنابم را پاره کن،نذار سرم را ببرند،میخواهم زنده بمانم..... اما نمیتونستم هیچ کاری براش کنم،تقدیرش این بود که خونش برای تبرک بریزد و من اشکی برایش بریزم. 31 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ خدا جونی کی میشه این مامی من حالش خوب بشه ..... خدا جونی نگا کن دیگه ... مامی منو نگا کن ... میخوای بغلش کنی .... :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v 17 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده