- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ یکی از اتفاقاتی که دوم سوم راهنمایی که بودم دغدغه مهمی برام بود داستان سمیه و شاهرخ بود.اون زمان ازون اتفاق خیلی ترسیدم.تیتر روزنامه ها بود. سمیه که بچه گاندی بود و با شاهرخ که همسایشون بود دوست بود.یادمه اونا می خواستن اول خونوادشون رو بکشن بعد هم خودشون رو.خواهر سمیه رو کشتن.رفتن زندان و شاهرخ اعدام شد و سمیه چون حامله بود اعدام نشد. این داستان اون زمان خیلی سر زبونا بود. شبیه این اتفاق حالا زیاد می یفته.اما انگار عادی شده کم کم برامون.... 21 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ می گمااااا....چه لذتی تو کارای یواشکی از سوی اجرا کننده هاش هست؟! یواشکی دست کنی تو جیب یارو...یواشکی پشت در گوش واسی ببینی چی می گن... یا پیشرفته ترش از لای سولاخ در نگاه کنی که هم صدا داشته باشی هم تصویر...مثه صدا و سیمامون!!! چه لذتی داره یواشکی نوشته یارو رو عوض کنی....؟! یک نقطه کم کنی....یک ویرگول اضافه کنی....یا اگه با تصویرش حال نکردی..تصویر رو حذف کنی...همه ی اینا یواشکی هاااااا.... صداشم در نیاری...انگار نه انگار.... به قول اون ترانه وزین... انگار نه انگار... سَرَم با دلبری هات چقد بلا آوردی... دل من که نمی خواست...ولی اومدی بُردیش!!! بازخوانی معین خراباتی انگار نه انگار سَرَم با کارای یواشکیت....چقد بلا آوردی.... دل من به جهنم!!!!....شعورم رو تو بُردی!!!! شوما هم از کارای یواشکی مثه من بدتون می آد؟! پ.ن:در موقعیت یواشکی قرار گرفتین...فکر این نباشین کی به کی هست!!!!فکر این نباشین که شهر هِرتِ.....فکر این باشین که در این مسلخگه اخلاق....چه دیده بشین چه دیده نشین....بازنده خودتونین و بس!!! هَی وای من! عجب بد رفتم رو منبر! صلوات..ختم مجلس. 13 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ چه راهی واسه رام کردن من وجود داره ؟؟ چرا آخه تا زور بالای سرم نباشه کاری رو انجام نمیدم ؟؟ چرا واسه برنامه ریزی خودم ارزش قائل نیستم ؟؟ چرا من اینجوریم؟چرااااااا 16 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ حس میکنم دارم کم میارم.. خسته شدم.. 19 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ نمیدونم داریم کجا میریم و چه بر سرمون داره میاد...ولی من هم خسته شدم 22 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ چند روزه دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم چرا هیچی خوشحالم نمیکنه؟ اصلا دنیا برام ارزشی نداره شاید فقط بخاطر اطرافیانمه که ادامه میدم دوست دارم بخوابم دیگه بیدار نشم خستم 19 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ داشتم نگاهی به گفته های پابلو نرودا مینداختم، امشب یک جمله ای ازش خوندم و ترجمه کردم گذاشتم تو تاپیک گفته های تعمق برانگیزم، به نظرم محشر بود. گفته بود: (بالاخره در یک روزی خاص و در مکانی خاص، واقعیت خود را پیدا میکنی. آنجاست که برای تو تلخ ترین یا شیرین ترین لحظه زندگیت رقم خواهد خورد.) . . . حرف عجیبی زده و من رو بدجوری به فکر فرو برده. اون لحظه که میبنم هرچی از خودم ساخته بودم همش یک کوه پوشالی بود که با بادی فرو میریزه. یک حقیقت تلخ از خودم رو تجربه کردم. تازه تصمیم میگیرم، برم تکه تکه خانه افکارم رو به جای کاه با آجر بسازم. شاید و فقط شاید بتوانم دوباره یک حقیقت شیرین از خود واقعیم رو داشته باشم.... 24 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۱ آی کسایی که همدیگه رو دوست دارید ...میشه برای ابرازش به همدیگه زودتر اقدام کنید؟ امروز فهمیدم کسی رو که خیلی وقت پیش دوست داشتم اونم یه احساس متقابل داشته !سالها گذشته و هیچ کدوممون ابرازش نکردیم حتی نشونش ندادیم به خاطر تردید... و حالا موقعی این راز بیرون افتاده که دیگه خیلی دیره! 33 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ فردا قراره برم مصاحبه برای کار...... یعنی میشه قبول شم.......... دعام کنید دوستان عزیز 18 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ دیشب رفتم شهربازی خیلی خوش گذشت!! یه چیز تو این مایه ها بود 19 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ مجلسی ملی! بعده خشکوندن دریاچه اورمیه که تو بلند مدت زندگی میلیون ها نفر رو به خطر میندازه نمیشه انتظار داشت به خطر انداختن زندگی 120 هزار نفر (آمار خودشون) اون هم تو کوتاه مدت رو از دست بدن! نماینده بوکان عثمانی گفته تصویب قانون به خاطر یه زلزله در شان مجالس نیست!! نماینده کهگلویه و بویر احمد هم گفته همه جای ایران سرای منه و نباید قوانین مختص مناطق خاصی تصویب بشه!!! 27 شهریور تو برخی مناطق زلزله زده برف باریده! نمیدونم سرمای اردبیل رو چند نفر تجربه کردن! اگه تجربه کردین شاید بتونین سرمای روستاهای اون منطقه رو هم درک کینین! از طرفی هم مطمئنا حمله حیوانات گرسنه مثل خرس و گرگ رو هم زمستونا شاهد خواهند بود! کاش صدای زجه ی زلزله زده ها رو هم به وضوح درخواست های مکرر مردم برای قیلترینگ گوگل میشنفتن! واقعا این اگه تبعیض نیست چیه؟ توهمه منه؟! 21 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ 5 شنبه عروسی یکی از دوستامه و بله برون یکی دیگه از دوستام ! همون دوستایی که یه زمانی فقط به جشن تولد هم دعوت می شدیم .اما حالا به عروسیشون !! یعنی ما انقدر بزرگ شدیم ؟؟ 21 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ چقدر دوستام عوض شدن چه بده حتی دیگه نشه با بهترین دوستا هم حرف زد 19 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ گاهي زندگي انقدر تكراري ميشه كه فراموش ميكنيم داريم زندگي ميكنيم فراموش ميكنيم زنده هستيم ، فراموش ميكنيم كه هستيم يهو به خودت مياي .... هه من كي ام ؟؟؟ اينجا چكار ميكنم ؟؟ يهو ياد شعر مولانا ميفتي ، از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ..... بعد ميبيني خيلي داري پوچ ميشي و گنگ چشمات رو محكم ميبندي و فشار ميدي ، سرت رو محكم تكون ميدي ، ميگي : اه اه بي خيال بي خيال ... هر خري هستم .... دنيا چيه ؟؟ باز ادامه ميدي و فراموش ميكني كه ، آره ، واقعا هستي ... هستي اما توي اين باغ نيستي 21 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ یعنی یه وضعی شده که فقط کافی خورشت بادمجون یا غذای با بادمجون ببینم.. یعنی جدیدا افسردگی میگیرم .. نمیدونم چم شده یه روزی عاشقش بودم.. دیگه حتی حالم هم از خوردنی های که یه روزی دوستشون داشتم بهم میخوره و با دیدنشون افسرده میشم..نگرانم .. چون این وضعیت برای افرادی هم که دور و برم بودن و هستند داره اتفاق میافته.. خدا عاقبتمو بخیر کنه 14 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ دیدی یه وقتایی یه خیابونو که نمی شناسی می ری، می بینی همه دارن دور می زنن! هول برت می داره و می پرسی چی شده؟ می گن: نرو ! تهش بسته است! ولی تو با خودت می گی : باید برم این تنها راه باقی مونده واسه رسیدن به مقصده! دیگه وقتی برای برگشتن نیست با خودت می گی اونا نمی دونن که چقدر به رسیدن و تونستنت باور داری اما شایدم تو به تجربه اونا اعتماد نداری!! کدومش آرومت می کنه؟ بری و تمام باورت نابود شه، جاش یه تجربه بمونه و تو هم تو راه برگشت با التماس به بقیه بگی این کارو نکنن؟! یا نری و واسه همیشه حسرت شاید می تونستمش به دلت بمونه؟! 21 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ اسکایپ و یاهو و ایمیل نبود! اصلا کسی توی خونه اش کامپیوتر نداشت هنوز! تلفنم گرون میفتاد!مخصوصا از این طرف!هفته ای یه بار بیشتر تلفنی حرف نمیزدیم با فامیل،اونم نهایت 5 دقیقه! ما بودیم و پستخونه و نامه رسون! اشتیاقی که هر روز باهاش بیدار میشدیم،امیدی که هرروز باهاش برمیگشتیم خونه تا درو باز کنیم و یه نامه از لای در بیفته پایین. جر و بحثایی که همیشه سر اینکه کی اول نامه رو باز کنه و بلند برای بقیه بخونه داشتیم. نامه های چندین و چند صفحه ای که برای هم میفرستادیم و چیزی نبود جز اتفاقاتی که برامون میفتاد،گزارش بلندبالای نمره های کارنامه هامون،قربون صدقه ها و اشک و آه هامون از دوری! با عکسایی که با دوربین یاشیکای داغونمون مینداختیم و میفرستادیم تا ببینن و توی نامه بعدی بگن پریسا چقد بزرگ شده! نامه برای من نوستالژی قشنگیه که همیشه توی پاییز میاد سراغم،شاید چون سالگرد شروع فصل نامه نویسی منه!چند روز پیشا شد 15 سال! امروز الکی صندوق پستمونو باز کردم ببینم توش چه خبره!خالی بود! یه لحظه فک کردم چقد خوب میشد اگه همین روزا یکی واسه من یه نامه میفرستاد! 21 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۱ میگم خدارو شکر باز این استخرو جکوزی هست...وقتی خسته ام یا بی حوصله یا ..... میریم حالو هوامون عوض میشه....... 9 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۱ یه ارزو کن وفایل ضمیمه رو باز کن صبح که پاشد اینترنت ملی شده بود خلاص 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده