sweetest 4756 ارسال شده در 8 شهریور، 2011 چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی وقتی هم که آخر سر می فهمی اش دیگر خیلی دیر شده و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست.. 5
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 8 شهریور، 2011 در حضور خارها هم میشود یک یاس بود، در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود میشود حتی برای دیدن پروانه ها، شیشه های مات یک متروکه را الماس بود دست در دست پرنده، بال در بال، نسیم ساقه های هرز این ویرانه را هم داس بود کاش میشد حرفی از "کاش میشد" هم نبود، هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود 3
sweetest 4756 ارسال شده در 8 شهریور، 2011 کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خودرا با تو میگویم نان شادی ام را با توقسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم! 8
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 تو از من بی خبر من از تو بیتاب نمیایی مرا یک شب تو در خواب یقین حال دل هستی ندانی لب من تشنه و لعل تو سیراب تو از من بی خبر من از تو دلتنگ جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ دلم از شیشه است اما ندانم چه کس بر شیشه من میزندسنگ 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 گاهی خیال می کنم ازمن بریده ای بهترزمن برای دلت برگزیده ای ازخودسوال می کنم آیاچه کرده ام؟ درفکرفرومی روم ازمن چه دیده ای؟ فرصت نمی دهی که کمی درددل کنم گویاازاین نمونه مکرر شنیده ای ازمن عبورمی کنی ودم نمی زنی تنهادلم خوش است که شاید،ندیده ای یک روزمی رسد که درآغوش گیرمت هرگزبعیدنیست،خداراچه دیده ای؟ 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 غریــــبه بود... آشـــــــنا شد... عـــــادت شد... عــــــــشق شد... هســـــــتی شد.........روزگـــــــار شد... خســـــــــته شد.... بی وفـــــــــا شد... دور شـــــــــــد.... بیـــــــــگانه شد.... حــــــــــسرت شد.... فراموش نـــــــــــشد... 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 دامنم را نِگهِ قوي تو دريا مي كرد وقتي از ساحل ِ بدرود تماشا مي كرد خانگي بود دل و وسوسه ي كوچ نداشت ماكيان را تبِ قشلاقِ تو دُرنا مي كرد استوايِ نگه ! آن ظهر پُر از مِهرِ مرا اُفق ِ قطبي ِ چشمانِ تو يلدا مي كرد رفت ايّام خوشي ها كه در آن كودکِ دل توي گهواره ي دستانِ تو لالا مي كرد نوترين شعر ِ من از دفترِ آغوش تو بود رودكي را غزلِ چشم ِ تو نيما مي كرد هر پگاهان كه بر اين دامنه مي روييدي آفرين بود كه بر قدِّ تو اَفرا مي كرد حيف! در كوچه ي آغوش ِ تو گُم مي كردم آن چه را دل به رهِ عشق تو پيدا مي كرد 3
zahra22 19501 ارسال شده در 9 شهریور، 2011 دیگر بزرگ شده ای.این چه کاری ست؟؟فکر کرده ای هنوز بچه ای؟؟ باشد قبول ! همه ی اینها درست ولی گاهی دلم برای قهر های کودکانه ام تنگ میشود. گاهی هوای بچگی ام را دارم و هوای خاطره هایم.خاطره خوش بازی های کودکانه کشیدن موی دختر همسایه، بی هوا شادی کردن ها،پرواز های خیالی روی بال بادبادک ، مشق های نیمه نوشته و آلو های مرد بقال... خاطره ی برفی که باریده بود و شورو اشتیاقی که برای پوشیدن چکمه های قرمزم داشتم. خاطره ی زمین خوردن ها، مداد شکستن ها و خاطره ی حیاط مدرسه که چهار تکه بود: سنگ ریزه ، سیمان ، علف های کوتاه وبلند و برگ های پاییزی یادم هست همیشه دوست داشتم روی برگ های پاییزی اش بنشینم ؛ قدم بزنم و انشاء بنویسم ! هوای سر شکستن هایم را دارم.هوای گریه های معصومانه. دلم برای قهر های کودکانه پسرک ِمو طلایی ِهمسایه که هم بازی دیروزم بود تنگ میشود! هوای فرار های نرفته ام را دارم و هوای سنجاق قرمزی که هدیه گرفتم و خیلی دوستش داشتم. امروز ولی عادت کرده ام بشنوم " دیگر بزرگ شده ای" این روزها گاهی برای فرار از مسئولیت بر سر هم فریاد می کشیم و گاهی یکدیگر را تحقیر میکنیم دیگر حال و هوای بچگی را نداریم ! چه خوب میشد دل هایمان را برای پرواز هم قسم میکردیم .. پرواز از پیله ی بزرگ بودن ... از پیله ی نا مهربانی... چقدر زود بزرگ شدیم !! کاش کودکی هایم در خاطره هایی دور ، زنجیر نمیشد... این روزها شاید سکوت تنها حرفی باشد که دوستت دارم را خوب هجی میکند... بگذار ساعت ها سکوت کنم ... 4
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 10 شهریور، 2011 هر چه زیبایی و خوبی كه دلم تشنه اوست مثل گل, صحبت دوست مثل پرواز, كبوتر می و موسیقی و مهتاب و كتاب, كوه, دریا, جنگل, یاس, سحر این همه یك سو, یك سوی دگر, چهره همچو گل تازه تو! دوست دارم همه عالم را لیك هیچ كس را نه به اندازه تو! 3
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2011 هرگز فراموش نخواهم كرد كه برای داشتن تو دلی را به دریا زدم كه از آب واهمه داشت ...! 9
sweetest 4756 ارسال شده در 16 شهریور، 2011 نگرانت هستم عشق من این دیگر دست خودم نیست! فصل شیرینی لحظه هاست اما من همچنان تابستان که می شود... دلم شور می زند!!!!! 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 18 شهریور، 2011 تنها صدای آشنا در این برهوت کلامت را می شناسم تنها سخن خاطره انگیز به شکوه این خاطرات مرا به یاد بسپار تا دوباره تصویر خیال انگیزت در آیینه وجودم نقش بندد بیا تا در جشن تکرار ثانیه ها در طلوع ستاره رنگ ببازیم بیا تا باور یکی شدن در آیینه ها چشم ها را بر دنیای تازه تری بگشاییم 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 18 شهریور، 2011 این دل اگر کم است بگو سر بیاورم یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم از کتف آشیانهای خود برای تو باید که چند جفت کبوتر بیاورم از هم فرو مپاش ، برای بنای تو باید بلور و چینی و مرمر بیاورم وقتش رسیده این غزل نیمه سوز را از کورههای خودخوریام در بیاورم 3
sweetest 4756 ارسال شده در 20 شهریور، 2011 آب از اتفاق گذشته و ما... یادم نیست خواب گریه را می بینیم یا گریه را خواب می کنیم... 7
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 23 شهریور، 2011 باور نکن تنهایی ات را ... من در تو پنهانم تو در من از من به من نزدیکتر تو ... از تو به تو نزدیکتر من باور نکن تنهایی ات را تا یک دل و یک درد داریم تا در عبور از کوچه ی عشق بر دوش هم سَر می گذاریم دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها ... من با توام هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه ی دل باور نکن تنهایی ات را من با توام منزل به منزل ... 4
خاله 3004 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 نمیدانم ! دل من نازک است یا چشمان تو تـــــــــــیز! هر گاه نگاه به تو می دوزم بند دلم پاره می شود 10
taghdir 2528 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ ! می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ... غمی که مرا فرا خواهد گرفت وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ... و من بغض خواهم کرد و غرق در لذت خواهم شد ... می گویند آدمی به خدا نزدیک است ... بسیار نزدیک ... هر گاه که اندوهگین باشد ... هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...! 5
taghdir 2528 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 ورق می خوریم همچون دفتری کهنه در باد ... و برگ هایمان در خاک گم می شوند ... و با باد همسفر و در آب جاری ... و روزی خواهد رسید که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ... و آن روز دانه های درشت کلمات از هیچ متولد خواهند شد ...! 5
taghdir 2528 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 نه ! شکايت نکن کوه هم که باشد گاهي دم غروب که مي شود انگار دلش مي لرزد ... به خدا قسم اصلا انگار طور ديگري ست ! انگار ايستاده مي افتد ايستاده مي گريد و ايستاده مي ميرد ... پس گلايه نکن ! ... از تو چه پنهان با تمام بي پناهي ام گاهي ايستاده در پس همين وجود در پس همين خنده هاي سرد در پس همين گريه هاي گرم هي مي ميرم و زنده مي شوم ! ... سخت است صبور باشي ... و در حجم اين سکوت نـفـسـت بنـد نيـايـد ...! 5
taghdir 2528 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 هنوز به زندگی عادت نکرده است و رنج می برد از ایستادنش روی زمین که سیاره را سنگین تر می کند ... می خواهد بخار شود بادکنکی شود گره خورده با نخی به انگشت کودکی ... هنوز به زندگی عادت نکرده است ... وقتی شروع می کند به دویدن بی آنکه از جغرافی چیزی بداند تمام زمین را دور می زند آنچنان تنگ مرگ را در آغوش می فشارد که گویی نخستین معشوقش را ! هنوز به زندگی عادت نکرده است و هر صبح نگاه که می کند به من گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...! " شبنم آذر " 3
ارسال های توصیه شده