Aria_sh 246 ارسال شده در 29 مرداد، 2011 دل خوش از آنيم که حج ميرويم غافل از آنيم که کج ميرويم کعبه به ديدار خدا ميرويم او که همينجاست کجا ميرويم حج بخدا جز به دل پاک نيست شستن غم از دل غمناک نيست دين که به تسبيح و سر و ريش نيست هرکه علي گفت که درويش نيست صبح به صبح در پي مکر و فريب شب همه شب گريه و امن يجيب 2
zahra22 19501 ارسال شده در 29 مرداد، 2011 دلم گرفته ... به اندازه ی تمام لحظه های تنها بودن به اندازه ی عمق تمنای رها شدن و به اندازه ی وسعت معنای زنده بودن دلم تنگ است ... برای روزهایی که نمی آیند برای پرندگانی که نمی خوانند و برای خنده هایی که گریزانند دلم پریشان است ... به خاطر درهای بسته به خاطر یک راز مبهم سربسته و به خاطر اشتیاقی که به گل نشسته بغضی است که راه چاره را گم کرده و چشم هایی که نیاز باریدن را به سرحد اوج رسانده و انتظار آمدنی که مرا ذره ذره به نابودی کشانده ولی هنوز هم دلم گرم است ... به وجود مهربان وجودی که تکیه گاه من و توست به وجود سراسر جودی که پشت وپناه من و نوست هنوز هم قلبم می تپد ... به عشق یک لحظه نگاهی که تمام دنیای من و توست به امید لطف و شفاعت او که جبران گناه من و توست 4
تینا 15116 ارسال شده در 29 مرداد، 2011 فکر میکردم نگاهش بامن است گر نباشم ارزویش مردن است فکر میکردم امتداد روح ما در یک تن است 2
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 30 مرداد، 2011 تو اگر می دانستی که چه رنجی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن... آه! از من خسته نمی پرسیدی ... که چرا تنهایی...!!! 2
zahra22 19501 ارسال شده در 3 شهریور، 2011 آسمون آرزومون پر از ابرهای تيره آسمون آرزومون پر از ابرهای تيره لالايی واست بخونم تا شايد ، خوابت بگيره اگه از خواب نپريدی ، توی خواب خدا رو ديدی يه جوری بپرس ازش كه ، دلامون چرا اسيره باز كه چشماتو نبستی ، ببينم باز كه نشستی می دونم ، يه جوری هستی ، كه دلت از همه سيره برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دل واسه عاشق نبودن راه نداره ، ناگزيره چشای تو شده خسته ، بغض آرزوت شكسته اما باز تو فكر اينی اگه من رو نپذيره بهتره بيدار نشينی ، بهتره بيدار نشينی ، اونو توی خواب ببينی واسه ديوونه بودن عزيزم ، هميشه ديره خوش به حال بعضی مردم ، كه شدن تو زندگی گم خوش به حال بعضی مردم كه شدن تو زندگی گم التماس بی گناه ها پيششون چه قدر حقیره نه به فكر عطر ياسن ، نه به فكر التماسن خنده داره واسشون كه دل ما ، يه جايی گيره چی بگم ، شبم تموم شد ، نديدم اونو ، حروم شد كاش می دونست يكی اين جا ، بد جوری واسش می ميره كاش كه بود يه قطره بارون واسه طرح نامه هامون برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از كسی كه تو كويره كاش كه بود يه قطره بارون واسه طرح نامه هامون به دل هميشه دريات از كسی كه تو كويره 2
zahra22 19501 ارسال شده در 3 شهریور، 2011 تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم. دست هايم از ياد مشعل ها تهي شده بود. همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود. مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد. لحظه ام از طنين ريزش پيوند ها پر بود. تنها مي رفتم ، مي شنوي ؟ تنها. من از شادابي باغ زمرد كودكي براه افتاده بودم. آيينه ها انتظار تصويرم را مي كشيدند، درها عبور غمناك مرا مي جستند. و من مي رفتم ، مي رفتم تا در پايان خودم فرو افتم. ناگهان ، تو از بيراهه لحظه ها ، ميان دو تاريكي ، به من پيوستي. صداي نفس هايم با طرح دوزخي اندامت در آميخت: همه تپش هايم از آن تو باد، چهره به شب پيوسته ! همه تپش هايم. من از برگريز سرد ستاره ها گذشته ام تا در خط هاي عصياني پيكرت شعله گمشده را بربايم. دستم را به سراسر شب كشيدم ، زمزمه نيايش در بيداري انگشتانم تراويد. خوشه فضا را فشردم، قطره هاي ستاره در تاريكي درونم درخشيد. و سرانجام در آهنگ مه آلود نيايش ترا گم كردم. ميان ما سرگرداني بيابان هاست. بي چراغي شب ها ، بستر خاكي غربت ها ، فراموشي آتش هاست. ميان ما "هزار و يك شب" جست و جوهاست 5
Sepideh.mt 17530 ارسال شده در 3 شهریور، 2011 شیشه نازک احساس مرا دست نزن... چندشم می شود از لکه انگشت دروغ! 4
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 3 شهریور، 2011 غریبه نمیدانم گنجشک ها که آنقدر شبیه همند چطور همدیگر را میشناسند و نمیدانم چقدر شبیه من هست که تو دیگر مرا نمیشناسی! 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 شهریور، 2011 دوباره تَش زده بر قلب نازک سیگار هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار تو طبق عادت هر روز می نویسی باز به روی صندلیت " عشق " با نوک سیگار و سرفه می کنی و یاد حرف های منی که گفته بودم انگار با تو که سیگار ، برای حنجره ات خوب نیست دست بکش و دست می کشی از آخرین پُک سیگار نه ! جای پای کسی نیست جز خودت این جا فقط زمین و تن بی تحرک سیگار کسی نمی رسد از راه ، سخت می رنجی و می روی که ببینی تدارک سیگار نجمه زارع 6
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 5 شهریور، 2011 مـــــن نبودنت را ، تــــــاب می آورم رفتنت را ، تحمـــــّل میکنم ...... فراموش شدنم را ، بــــاور میکنم... امــــــا...... فــــــراموش کردنــــــت...دیگر...کـــــارِ مــــــن نــــــیست ....!!! 2
sarooneh 2052 ارسال شده در 5 شهریور، 2011 این روزها به اندازه کافی غصه میخورم تو دیگر ببرایم لقمه نگیر...... 6
zahra22 19501 ارسال شده در 6 شهریور، 2011 من چی؟ ما چی؟ تو چی؟ ما کجای این قصه هستیم؟ ما چقدر دیده می شیم؟ ما چقدر تاثیر داریم؟ وقتی من بمیرم چند نفر فقط و فقط برای ادای احترام به خودم نه کس دیگه ای توی مراسمم شرکت می کنند؟ یا واقعاً متاسف می شن؟ من چقدر توی شیرین کردن زندگی های بقیه تاثیر دارم؟ چقدر می تونم خرابی های زندگی رو تعمیر کنم؟ چند نفر وقتی من بمیرم به یادم لبخند می زنند و با خودشون می گن اون چقدر آدم خوبی بود و فلان روز فلان جا به من کمک کرد... کاش آدم بتونه زندگیش رو زنده گی کنه و هر کس و هر جا که هست خوب باشه ... 2
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 6 شهریور، 2011 هر آنچه که دوست بداری را ... میخواهم حتی مرگی که سمفونی اش با تو باشد ... 8
sarooneh 2052 ارسال شده در 6 شهریور، 2011 شاید دیوانه باشم ولی وقتی به تو فکر میکنم مدتها نوازشت را احساس میکنم.... 5
*mishi* 11920 ارسال شده در 7 شهریور، 2011 پرسید "سکوت کنم یا زندگی ؟" گفتند "فرقی نمیکند ...! زندگی با تو کاری میکند تا ناچار شوی سکوت کنی... آخر راه ..." 7
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 7 شهریور، 2011 کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد ,کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه درویش بود ......,کاش تا دل می گرفت و می شکست ............عشق می آمد کنارش می نشست ,کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت 2
zahra22 19501 ارسال شده در 7 شهریور، 2011 عادت می کنیم به همه روزها... هفته ها... سالها... عادت می کنیم به همه ی حرفهایی که می شنویم به همه درد هایی که می کشیم به همه آرزوها... خوابها... خیالها... حتی به مرگ هم عادت می کنیم ساده تر از آنچه که فکرش را می کردیم... 4
ارسال های توصیه شده