رفتن به مطلب

باز بوی بـاورم خـاکستری ست...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

من می خواهم به کودکی خویش بازگردم

 

به پاک ترین رویاها ...

 

به آنچه مرا هفت ساله بودن بیاموزد

 

که همه چیز را با رنگ های کودکانه بیامیزد ...

 

نادر ابراهیمی

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 424
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

با این چمدان مندرس

 

نمی توانی تمام دریا را با خودت ببری

 

بادبان های ابدی را تا کن

 

در چمدانت بگذار

 

و راه آسمان را پیش گیر

 

تنها

 

برو !

 

خاطره ها به زمین دلبسته اند . ..

 

کیانا رشیدی

لینک به دیدگاه

من كه روزي اشك خواهم ريخت

بگذار امشب

كه دلم پر از طپش عشق است

ودر گوشم

پر از سكوت كلمات مهرباني است

گريه سر دهم

بگذار بغض هايم را

كه تلخند

به شيريني

گريه بيارايم

واز باران چشم هايم

رنگين كمان بسازم

بگذار كه همه جا پر از رنگ شود

رنگي براي دل رنگ باخته ام

براي صورت رنگ پريده ام

براي ابعاد هندسي نقاشي خاطراتم

چقدربا شعر قلم زده ام

چقدر همراه پرنده پريده ام

چشم باز مي كنم

در چهار راه حقيقت

باز به درختي تكيه داده ام

و خيال پرواز را

با خود پر واز عوضي گر فته ام

آن كبوتر كجا

ومن كجا

از بس در جا زده ام

جاي پايم روي اسفالت هاي خيابان سوت و كور

حكاكي شده اند

تو به من مي خندي

من كه به درختي تكيه داده ام

و رنگين كمان گريه ام

خيابان را نقاشي كرده است

من به خود مي آيم

از خنده هاي تو ...

من كه يك روز گريه خواهم كرد

چرا از امروز شروع كنم

بگذار بخندم ، به بلندي قهقهه هاي تو

من كه درونم پر از پوزخند است

به زندگي ...

وبر لبم هزاران لبخند را

براي روز ديدار او

به امانت گذاشته ام

اما بعد از اينكه گريستي و خنديدي

چه خواهد ماند

شايد ياد خنده ها و ياد گريه ها

و شايد دوباره گريستن ها

من كه روزي گريه خواهم كرد ...

بگذار بگريم ، بگذار بگر يم

لینک به دیدگاه

تنها نشسته‌ای

چای می‌نوشی

و سيگار می‌کشی

هيچ‌کس تو را به ياد نمی‌آورد ...

اين همه آدم

روی کهکشان به اين بزرگی

و تو

حتی

آرزوی يکی نبودی ...!

 

فخری برزنده

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

یك نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟

 

صبح تا نیمه شب منتظری

 

همه جا می نگری

 

گاه با ماه سخن می گویی

 

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی !

 

راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟

 

صدفی در دریا است؟

 

نوری از روزنه فرداهاست

 

یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

چه قدر سلول هایم را

به اشباع حس دوری می رسانی

هر شب

وقتی که آمدن ات را

در خواب هم دریغ می کنی از من نگاه کن

که چگونه حجم حضورت

به انعقاد رگ های نازک من می رسد

وقتی که هر شب

لباس شعرمی پوشی

و پروانه وار

روی دفتر من

به رقص در می آیی ...

لینک به دیدگاه

باران

دیوانه ات کند

آن قدر که فکر کنی

تهران

لندن است

و هر چه منتظر بمانی

شاهزاده نیاید

و هر چه فکر کنی

یادت نیاید

کجا ؟

کی ؟

با کی ؟

عوض کرده ای

لباس هایت

کفش هایت

جایت را ... !

 

" مهدی مظفری ساوجی "

لینک به دیدگاه

تنها که می شود

 

به تنهایی اش ادامه می دهد

 

 

 

تنها که می شود

 

زیبا می شود

 

این تابلو را به دوش می کشد

 

این تابلو را زندگی می کند

 

 

 

زیبا می شود

 

 

 

زیبا که می شود

 

به تنهایی اش ادامه می دهد

لینک به دیدگاه

حوصله می خواهد

 

عاشق شدن

 

آنهم از نوع زنانه اش

 

که گیج کننده است و حساس.

 

و آزادی به میزان دلخواه

 

مثل فلفل و نمک در هر غذا

 

و آب می خواهد برای آبیاری

 

و رنگ می خواهد

 

یک قوطی آن هم آبی

 

غوطه ور در آسمان فکر

 

و خوشبینی می خواهد

 

بسیار بسیار بسیار

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

سالهاست دنیا را

با تمام جاذبه هایش

پشت درب این خانه منتظر گذاشته ام

وقتی بیرون میروم

خودم را نمیبرم

وقتی برمیگردم

خاطره ی جدیدی به خانه نمی آورم

ساکتم

و تنها صدایی که از دیوار در می آید

تیک تاکِ ساعت است

برو و باور کن

تنهایی هیچ وقت برای دو نفر جا ندارد..

لینک به دیدگاه

بیا تا فارغ از تقدیر فردا ...دمی هم صحبت پیمانه باشیم ...چه میدانیم شاید لحظه ای بعد ...کنار هم ولی بیگانه باشیم..

16.gif

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

 

 

توی این غروب دلگیر جدائی ............توی غربتی که همرنگ چشاته

همیشه غبار اندوه .......روی گلبرگ لباته

 

حرفی داری روی لبهات.... اگه آه سینه سوزه

اگه حرفی از غریبی ............................اگه گرمای تموزه

 

تو بگو به این شکسته قصه ها ی بی کسی تو

اضظراب و نگرانی ات ........................................حرفهای دلواپسی تو

 

نمیتونم غریبه باشم ........................توی آئینه چشمات

تو بذار که من بسوزم ...مثل شمعی توی شبهات

 

 

 

af1e9b69ccc94ff39393.gif

 

 

 

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

 

گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش .

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

آن رهگذر آزاد

از راه رسید

آهسته گفت :

سلام رنگ پریده

عصر زندانی شما بخیر!

چه میکنی با دیوار ؟ ؟ ؟

تا از تلخی نگاهش

یک فنجان قهوه نوشیدم

به رسم تعارف!

تازه دانستم

که (( سالهاست تنهایم ...!))

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

آسوده و بیخیال

روی پل سوت میزنم

میشود همه جیز را فراموش کرد

در آن پایین

رودخانه بی تفاوت جاری ست

و جیرجیرک ها

زیر پوست شب به خواب رفته اند!

(رسول یونان)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...