Aria_sh 246 ارسال شده در 24 تیر، 2011 عاشقانه ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر تو ام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیام بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگیها کرده پاک ای تپشهای تن سوزان من آتشی در سایۀ مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخهها پُر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست این دلِ تنگِ من و این بار نور؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمیانگاشتم درد تاریکیست دردِ خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سرنهادن بر سیهدل سینهها سینه آلودن به چرکِ کینهها در نوازش، نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کفِ طرارها گمشدن در پهنۀ بازارها آه ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره، با دو بال زرنشان آمده از دوردست آسمان از تو تنهاییم خاموشی گرفت پیکرم بوی همآغوشی گرفت جوی خشک سینهام را آب، تو بستر رگهام را سیلاب، تو در جهانی اینچنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم بهراه ای به زیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونههام از هُرم خواهش سوخته آه، ای بیگانه با پیراهنم آشنای سبزهزارانِ تنم آه، ای روشن طلوع بیغروب آفتاب سرزمینهای جنوب آه، آه ای از سحر شادابتر از بهاران تازه تر، سیراب تر عشق دیگر نیست این، این خیرگیست چلچراغی در سکوت و تیرگیست عشق چون در سینهام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم، من نیستم حیف از آن عمری که با «من» زیستم ای لبانم بوسه گاه بوسهات خیره چشمانم به راه بوسهات ای تشنجهای لذت در تنم ای خطوط پیکرت پیراهنم آه میخواهم که بشکافم ز هم شادیام یکدم بیالاید به غم آه میخواهم که برخیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای این دلِ تنگِ من و این دود عود؟ در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش و این آوازها؟ ای نگاهت لایلای سِحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب شُسته از من لرزههای اضطراب خُفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیاهای من ای مرا با شعور شعر آمیخته این همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی فروغ فرخزاد از مجموعۀ «تولدی دیگر» 5
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 27 تیر، 2011 رنگین کمان متولد نمیشد اگر باران و آفتاب متحد نمیشدند . . . من و تو پر تضادتر از آن دو نیستیم! 8
sweetest 4756 ارسال شده در 30 تیر، 2011 عاشقانه تر از این نیست که در واپسین لحظات باورم از بودن تو باور نکنم که رفته ای 7
Sanaz. 445 ارسال شده در 1 مرداد، 2011 دلم مي خواست هر روز صبح پله ها را با هم پايين مي آمديم تا لب حوض تا بوسه آب به دستهايت و برگشتني - توي بغلت - پله ها را دو تا يكي بالا مي رفتيم ... من يك شمعداني ام توي گلداني كه در حلقه فلزي نرده هاي راه پله گير كرده است... 9
آرماندیس 4786 ارسال شده در 6 مرداد، 2011 انسان هم دگردیسی دارد پوست می اندازد اما نتیجه،گاهی دیو می شود نه پروانه... 11
Sanaz. 445 ارسال شده در 9 مرداد، 2011 عادت می كنی به نام فروردین به نام كوچك ات به نام كوچه ها... عادت می كنی به كفش های تازه خیابان های تازه تر... به تمام شهر عادت می كنی ! اما فقط عادت می كنی ...! 8
- Nahal - 47858 ارسال شده در 9 مرداد، 2011 رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم. خدایا می شود استعـــــفا دهم؟! کم آورده ام ...! 12
Ssara 14641 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 امشـــب ... پـر از بغضـم ... " شـانــه ات " سـاعتی چنــــد رفیــــق ؟؟!!! 6
zahra22 19501 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 شتاب مكن كه ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تكه ای نان گم شود هرگــز نتــوان آدمـی را به خانه آورد آدمی در سقـوط كلمات سقــوط می كند و هنگام كه از زمین برخیزد كلمات نـارس را به عابران تعـارف می كند آدمی را توانایـی عشق نیـست در عشق می شكنــد و می میــرد 6
sweetest 4756 ارسال شده در 21 مرداد، 2011 شب را در آغوش میگیرم تا باور کنم با منی وحشتم از روز هاست که با خیالت در کوچه ها پرسه میزنم نکند در عطر بهار نارنج پنهان شوی؟!! من با سایه تو زندگی میکنم میترسم.... نکند هوا ابری شود...! 8
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 22 مرداد، 2011 شاعر: مهتا حسینی تنها ترین من با تو چه آسودست این ابر پابرجا بی تو چه آلودست تو عمق خورشیدی از نسل تابیدن بی تو چه قدر دور رویای خوابیدن دور از منی اما نزدیك تر از روحی آروم و خوش قلبی با اینكه یك كوهی فردا برای ماست امروز طاقت كن خیال بارون و با خنده راحت كن یك لحظه ی آروم به عشقمون فكر كن دعای لبخند رو روی لبات ذكر كن دستام و باور كن كه بی تو می لرزه چیدن دستات هرگز نمی ترسه شروع من این جاست ادامه ی من باش حقیقته این عشق فقط نگو ای كاش صدات زدم عاشق نگو كه نشنیدي برگردنگاهم كن ديدم كه خنديدي 3
sweetest 4756 ارسال شده در 22 مرداد، 2011 وقتی تو نیستی سرشان را بالا نمی آورند گل های آفتابگردان خانه ی ما . . . 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 26 مرداد، 2011 تو حجم بسته ی رازی ، اگر درست بگویم تو ارتفاع نمازی ، اگر درست بگویم تو عقل سرخ شهابی ، تو فصل سبز نیازی تو شرح گلشن رازی ، اگر درست بگویم دل گرفته ی ما را ، غمت گرفته به بازی خوش است آینه بازی ، اگر درست بگویم تو نفی فاصله هایی ، میان عشق و دل من ولی چه دور و درازی ، اگر درست بگویم دلا به حال تو افسوس میخورم که نرفتی تویی به ماندن راضی ، اگر درست بگویم دل مسافر من به یاد ساقه ات ای گل شکسته خواند نمازی ، اگر درست بگویم 5
zahra22 19501 ارسال شده در 26 مرداد، 2011 من امشب می میرم منو کی میتونه نگه داره؟ تو نمیتونی! ستاره ها نمی تونن! میرم به آسمونا چشمام چشمام هم نمی تونن من رو نگه دارن من امشب می میرم یه شعر می نویسم و برای تو خواهم مرد به یک دلیل خواهم مرد من امشب میمیرم فقط برای تو حتی ستاره ها هم من رو نمی تونن برگردونن تو هم نمی تونی چشمام هم نمیتونن من و بگیرن چشمانم می گریند میمیرم امشب میمیرم 3
*mishi* 11920 ارسال شده در 26 مرداد، 2011 بالاپوش کهنه ام گرم است آنگاه که خیال تو می گذرد.. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4
ارسال های توصیه شده