رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آنکه میخندد ،

خبر هولناک را

هنوز نشنیده است

  • Like 7
  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

تنها بی هوائی،

آدمی را خفه نمی کند!

گاهی، هوائی شدن،

آرام ، آرام

بدون رو سیاهی،

خاموشت می کند!

  • Like 10
ارسال شده در

نصف حرفهایت دروغند و

نصف دیگرش را هم

هرگز بر زبان نمی آوری .

 

آیدین روشن

  • Like 9
ارسال شده در

نه فیلتــ ـر بودم

نه زنــ ـدانی

با لبـــ ‌هاش اما

نمی‌گذاشتــ حرفــ ــ بزنم،

دیکتــ ـاتور من

...

!

  • Like 7
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

من آن پرنده را که می خواند در سر من

و مدام می گوید که دوست ام داری

و مدام می گوید که دوست ات دارم

من آن پرنده ی پُرگویِ پُرملال را

صبح فردا خواهم کشت ...

 

ژاک پره ور

  • Like 9
ارسال شده در

هر شب روی تخت من زنی تنها می خوابد

و من تا صبح، به آرامی

اشک هایش را پاک می کنم ...

  • Like 9
ارسال شده در

گفت: حالت را نمی پرسم چون می دانم خوبی ...

عکس هایت همه با لبخند اند !!

 

و نمی دانست

 

عکاس که می گوید سیـــــــــب

 

من یادِ حماقتِ آدم می افتم و

 

... پوزخند می زنم !!!!

  • Like 7
ارسال شده در

خسته نشدی مترسک؟

 

چرا انقدر دستهایت را باز میکنی،

 

وقتی میدانی کسی در اغوشت نمیگیرد.

  • Like 8
ارسال شده در

چه زیباست که

 

لحظات شب به انتظار نوازش خورشید بیدارند،

 

و درخت در خواب زمستانیش،

 

جوانه می بیند،

 

و آسمان با خنده ی صبح،

 

شبنم را به زمین هدیه می کند.

 

چه زیباست که عشق از کلمات لبریز می شود.

 

آهسته گام بردار،

 

صمیمیت ما به روی بال شاپرک ها جاریست.

 

بستر رویاها از جنس ابریشم نرم احساس است.

 

در رد پای بودنت،

 

گل های ایمان و اعتماد رویید.

 

اعتراف می کنم که:

 

"عشق ناموس زندگیست"

 

وشیدایی من نه در کلام،

که ریشه در پرتوهای روشن خورشید دارد

  • Like 5
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

خسته ام گیج و منگ .... و آنسو تو ایستاده ای لبخند میزنی یا زهر خند

به این روزگار سرگردانی من ...

کاش بدانم پشت این لبخند آغوش مهربانست یا .....

خسته ام خسته ...

بد درد یست که تکیه بر دیوار بدهی که نمیدانی پشت ان کوهست یا دریا !

  • Like 5
  • 5 هفته بعد...
ارسال شده در

گاه، دلتنگ دستهای تو، بغض می کنم و دیگر هیچ کس ...

هیچ کس نمی فهمد من، کجا بودم، که بودم ...

اصلا از کجای این دنیا پیدا شده ام ...!

  • Like 9
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

حالــــم خوب است

امــــا......

دلــــم تنــــگ آن روزهایی شده که می توانستم از تــــه دل بخــــندم...

  • Like 10
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

هراس

یعنی‌ ...

من باشم

تو باشی‌

و حرفی‌ برای گفتن ...

نباشد !

 

نیکی‌ فیروزکوهی

  • Like 7
ارسال شده در

این روزها اگر خون هم گریه کنی

عمق همدردی دیگران با تو

...

یک کلمه است:

" آخی "

  • Like 7
ارسال شده در

شاید دوباره روزی دیدمت

پس از مرگ

توی باغ بهشت

نمیدانم آنروز به جرم داغی که بر قلبم زدی

بسویت خواهم آمد

یا از تو خواهم گریخت ..

  • Like 5
ارسال شده در

چشمانم را که میدزدم

از تو فرار نمیکنم ٬

از لحظه ای فرار میکنم که از درون چشمانم غم درونم را بخوانی

  • Like 7
ارسال شده در

سالهاست عبور کرده ام از خویش...

یادم بخیر...

  • Like 8
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

طوریم نیست! زمین خورده ام...

روحم درد می کند!

  • Like 9
ارسال شده در

خواستـــــــــــی دیگر نباشی …

آفرین چه با اراده !!

لعنت

به دبستانی که تو از درسها یش

فقط تصمیم کبری را آموختــــی

  • Like 10
ارسال شده در

زن که بـاشـے ، عـاشـق شـوے "چـشـم سـفـیـد" خـطـابـَت مـے کـنـنـد !

راسـت مـے گـویـنـد . .

 

چـشـمـانـَم سـفـیـد شـد بـه جـاده هـایـے کـه

"تـو"

مـُسـافـر هـیـچـکـدام نـبـودے . .

( آذیـ ـن بـیـگـدلـے )

  • Like 7

×
×
  • اضافه کردن...