رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در صدا کردنِ نام تو

یک «کجایی؟!» پنهان است.....

یک «کاش می‌بودی»!

...

یک «کاش باشی»!

یک «کاش نمی‌رفتی»!

من نام ِ تو را

حذف به قرینه‌ی ِ این همه دلتنگی و پرسش

صدا می‌زنم.....

لینک به دیدگاه

گرچه عمریست غریبانه فراموش توام باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام باورم نیست که بیگانه شدی با من و من همچو یک خاطره کهنه فراموش توام شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست من پرستوی خزان دیده و خاموش توام

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 4 هفته بعد...

آخر بیدار می شوم

و می بینم هستی

بی که دنبالت بگردم !

برایت از نبودن هایت می گویم

تو گوش می دهی

می خندی به شلختگی ام

شام دست نخورده را

با آشغال های شبهای گذشته دم در می گذاری

و یک بی خیال می دهی به کابوسم !

.

.

.

روزهای زیادی مانده !

بیدار می شوم ...

لینک به دیدگاه

پایان!

خط آخر نامه های خوانده نشده!

واژه ای شگرف و پر معنا!

پایان... نشانه ی چیست؟

خیره در چشمان معشوقت روبروی هم , سکوت, بغض , فریاد بی صدا , و واژه ای که همواره در ذهنت تکرار می شود. آنچنان زل زده ای که گویا دیگر نخواهی دید!

بر می گردی و آرام آرام دور می شوی!قدم زنان بی آنکه نگاهت را به پشتت متمایل کنی می روی و می روی.

و نگاهت می کند آنکه گفته بود:

پایان

آنقدر نگاهت می کند تا در شلوغی هجوم انسانها محو گردی و...

اینجاست لحظه ی آغاز یک پایان دیگر!

و اکنون

.

.

 

پایان

لینک به دیدگاه

s2swdq14y67n4knuir9z.jpg

 

من در اين جمع قريب

 

چه غريبانه غريب افتادم

 

تو قريبي اي دوست

 

تو مرا از غم غربت به قريبي برسان

 

sigpic47124_7.gif

میروم اما دلـم پیش شماستـ...

میروم اما نـگاهم با شماستـ...

گاه گاهی از مـنم یادی کنید...

راحت روحم دعـاهای شماستـ...

لینک به دیدگاه

حکایتم کن

 

برای دستهایی که مرا جستند

 

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

 

برای لبهایی که ترانه ام کردند

 

و بعد شاید مرثیه ای

 

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

لینک به دیدگاه

به كنار تپه شب رسيد.

 

با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست.

 

دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم

 

و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم،

 

شهاب نگاهش مرده بود.

 

غبار كاروان ها را نشان دادم

 

و تابش بيراهه ها

 

و بيكران ريگستان سكوت را،

 

و او

 

پيكره اش خاموشي بود.

 

لالايي اندوهي بر ما وزيد.

 

تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت.

 

و ناگاه

 

از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد.

 

در ته چشمانش، تپه شب فرو ريخت.

 

و من،

 

در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...