Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ تیزپری، تندروی ،زرد چهر باخته با گلشن تابنده مهر آمد و از ره بر گل جا کشید کار دو خواهنده به دعوا کشید زین به جدل خست پر و بال ها زان همه بسترد خط و خال ها تا که رسید از سر ره بلبلی سوختهای ، خسته ی روی گلی بر سر شاخی به ترنم نشست قصه ی دل را به سر نغمه بست نیما یوشیج 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ تو مرد ترانه های باد در دل کوه پیچیدی پژواک صدایت دشت را لرزاند. کوزه ام کنار چشمه شکست و با سوزنی که خال بر گونه ام کوبیده بودی لب هایم دوخته شد به مردمکانت. 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ تو گریانی بیا با هم بگرییم به زندانی بیا با هم بگرییم تو هم مانند من از جمع یاران پریشانی بیا با هم بگرییم مهدی سهیلی 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ مرنجان دلم را که این مرغ وحشی زبامی که برخاست مشکل نشیند 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ در گشودند به باغ گل سرخ و من دل شده را به سراپرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ با زبان بلبل خواندم در سماع شب سروستان دست افشاندم در پریخانه پر نقش هزار آینه اش خویشتن را به هزاران سیما دیدم با لب آینه خندیدم من به باغ گل سرخ همره قافله رنگ و نگار به سفر رفتم از خاک به گل رقص رنگین شکفتن را در چشمه نور مژده دادم به بهار من به باغ گل سرخ زیر آن ساقه تر عطر را زمزمه کردم تا صبح من به باغ گل سرخ درتمام شب سرد روشنایی را خواندم با آب و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم هوشنگ ابتهاج 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ مرا چشمیت خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو :(87): 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ ول کنید اسب مرا راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را و مرا هرزه درا، که خیالی سرکش به در خانه کشاندست مرا. رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن. سرزمینهایی دور جای آشوبگران کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان. نیما یوشیج 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ شب از شبهای پاییزی ست از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور ملول و سخته دل گریان و طولانی شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی من این می گویم و دنباله دارد شب خموش و مهربان با من به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ، دل برکنده از بیمار نشسته در کنارم ، اشک بارد شب من اینها گویم و دنباله دارد شب اخوان ثالث 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ به چمن رفتم و چون گل نفسي گوش شدم بلبل از گل گله ها داشت كه از هوش شدم 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ ماندم به خماری که شراب تو بجوشد پس مست شود در خم و از خود بخروشد آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری با من به بهایی که تو دانی بفروشد مستم نتوانست کند غیر تو بگذار صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست بایست دعا کرد که سرچشمه نخوشد مستی نبود غایت تأثیر تو باید دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟ تو ماده ی آماده دوشیدنی اما کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد حسین منزوی 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند من از نا باوری آنجا محبت آرزو کردم 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ من مرغ کور جنگل شب بودم باد غریب ، محرم رازم بود چون بار شب به روی پرم می ریخت تنها به خواب مرگ ، نیازم بود هرگز ز لابلای هزاران برگ بر من نمی شکفت گل خورشید هرگز گلابدان بلور ماه بر من گلاب نور نمی پاشید نادر نادرپور 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ دو چشمش به سان دو نرگس به باغ مژه تیرگی برده از پر زاغ 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ غربت یک دوست را زمزمه می کرد از سر باران تاته پاییز تجربه های کبوترانه روان بود باران وقتی که ایستاد منظره اوراق بود وسعت مرطوب از نفس افتاد قوس قزح در دهان حوصله ما آب شد سهراب سپهری.... پدر صاحب بچه مان در آمد تا این آمد:obm: 2 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ دیدی ای دل كه غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ در سفره مرگ آمده است صداي آمدن دندان بر لقمه همراه با صداي گلولهست كه پشت همين ميدان در ابتداي همين كوچه بر سينهي جوان تو ميتازد و باز ميكند آنرا همچون سفره و لقمه بغض ميشود گلوله ميشود گلوي مرا ميبندد گلوي من بستهست گلوي من بستهست در سفره مرگ آمده است بهمن 57 طاهره صفارزاده 2 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ ترا من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ ما نوشتیم و گریستیم ما خنده کنان به رقص بر خاستیم ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ... کسی را پروای ما نبود. در دور دست مردی را به دار آویختند : کسی به تماشا سر برنداشت ما نشستیم و گریستیم ما با فریادی از قالب خود بر آمدیم پ.ن:آتیش می زنه این احمد شاملو 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده