niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقیبنگر که ز خون تو به هر گام نشان است تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بُت پرستان کِنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت 2 لینک به دیدگاه
shanli 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ توبه کردم ز شور و بیخویشتنی عشقت بشنید از من به این ممتحنی از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت میسوخت مرا که توبه دیگر نکنی 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ يوسف گم گشتهي ما زير بند زلف توست گه گهي ما را خبر زان زلف خم در خم فرست 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ يوسف گم گشتهي ما زير بند زلف توستگه گهي ما را خبر زان زلف خم در خم فرست ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است رو شاد بِزی اگر چه بر تو ستمی است 2 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تو كه از صورت حال دل ما با خبري غم دل با تو نگويم كه نداني دردم.... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تو كه از صورت حال دل ما با خبريغم دل با تو نگويم كه نداني دردم.... می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا کي چو باد سربدواني به واديم اي کعبهي مراد ببين نامراديم 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا کي چو باد سربدواني به واديماي کعبهي مراد ببين نامراديم مَی خور چو ندانی از کجا آمده ای خوش باش و ندانی به کجا خواهی رفت 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ آنچه بر عاشق دلخسته روا دانستی فلک آخر سرت آورد که حقت این است 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ آنچه بر عاشق دلخسته روا دانستی فلک آخر سرت آورد که حقت این است تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بُت پرستان کِنشت 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت تو غره بدان مشو که مَی نخوری صد لقمه خوری که مَی غلام است آن را :icon_pf (44)::icon_pf (44): 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ابر آمد و زار بر سَرِسبزه گریست بی باده ی گُلرنگ نمی باید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته ام خانه عقل به یک بار برانداخته ام به جفا از در خود دور مگردان ما را تا بجویم دلی را که در انداخته ام 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته امخانه عقل به یک بار برانداخته ام به جفا از در خود دور مگردان ما را تا بجویم دلی را که در انداخته ام می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ الا یا ایها الساقی ادرکاسا و نا ولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 2 لینک به دیدگاه
بوف کور 476 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ الا یا ایها الساقی ادرکاسا و نا ولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها انرا که بوی عنبر زلف تو ارزوست چون عود گو بر اتش سودا بسوز ساز 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده