سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس, كه چنان زو شده ام بى سر و سامان كه مپرس. كس به اميد وفا ترك دل و دين مكناد, كه چنانم من ازين كرده پشيمان كه مپرس ... بسیار این شعر رو دوست دارم سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست آنکس که شد آشنای دل از ره درد با خویشتنش هزار بیگانگیست 1 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت ازرده ی گزند مباد 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ من همت باز دارم و کبر پلنگ زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگ روزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ بر پر تذرو غلطم و سینهٔ رنگ 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم معلوم نشد كه در طربخانه ي خاك نقّاش ازل بهر چه آراست مرا 2 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم اینم همی ستاند و آنم نمی دهد 2 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ درویش را نباشد برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی که اتش در ان توان زد 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ در دایرهای که آمد و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست 1 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرد در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی و زان دل خستگانت راست انبوهی فراهم تو را من چشم در راهم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است. حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد 4 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ دل عاشق به پیغامی بسازد خمارآلوده با جامی بسازد مرا کیفیت چشم تو کافی است ریاضت کش به بادامی بسازد 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ دل عاشق به پیغامی بسازد خمارآلوده با جامی بسازد مرا کیفیت چشم تو کافی است ریاضت کش به بادامی بسازد در اصل ز انديشه ي دوري فرياد در هجر ز درد ناصبوري فرياد 5 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ دل تو کی ز حالم با خبر بی کجا رحمت باین خونین جگر بی تو که خونین جگر هرگز نبودی کی از خونین جگرها با خبر بی 3 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۸۹ یک شبی پروانگان جمع آمدند در مضیفی طالب شمع آمدند جمله می گفتند می باید یکی کو خبر آرد ز مطلوب اندکی 5 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۸۹ یک شبی پروانگان جمع آمدند در مضیفی طالب شمع آمدند جمله می گفتند می باید یکی کو خبر آرد ز مطلوب اندکی يك جرعه ي مي ز ملك كاوس به است از تخت قباد و ملكت طوس به است هر ناله كه زندي به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۸۹ ته که ناخواندهای علم سماوات ته که نابردهای ره در خرابات ته که سود و زیان خود ندانی بیاران کی رسی هیهات هیهات 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده