رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس,

كه چنان زو شده ام بى سر و سامان كه مپرس.

 

كس به اميد وفا ترك دل و دين مكناد,

كه چنانم من ازين كرده پشيمان كه مپرس ...

بسیار این شعر رو دوست دارم :icon_gol:

سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست

 

دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست

 

 

آنکس که شد آشنای دل از ره درد

 

با خویشتنش هزار بیگانگیست

  • Like 1
لینک به دیدگاه
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب

سال​ها بندگی صاحب دیوان کردم

معلوم نشد كه در طربخانه ي خاك

نقّاش ازل بهر چه آراست مرا

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو را من چشم در راهم

شباهنگام که میگیرد در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

و زان دل خستگانت راست انبوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

 

گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه
دل عاشق به پیغامی بسازد

خمارآلوده با جامی بسازد

 

مرا کیفیت چشم تو کافی است

ریاضت کش به بادامی بسازد

 

 

 

در اصل ز انديشه ي دوري فرياد

در هجر ز درد ناصبوري فرياد

  • Like 5
لینک به دیدگاه
یک شبی پروانگان جمع آمدند

در مضیفی طالب شمع آمدند

جمله می گفتند می باید یکی

کو خبر آرد ز مطلوب اندکی

 

 

 

يك جرعه ي مي ز ملك كاوس به است

از تخت قباد و ملكت طوس به است

هر ناله كه زندي به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...