niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ چقد معنا داره این روزها دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت می نوش ندانی از کجا آمدهای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت تا زهره و مه در آسمان گشت پديد بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد من در عجبم ز مي فروشان كا يشان به زانكه فروشنده چه خواهند خريد 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت خونابه ز دیده میبرانم ز غمت هر چند به لب رسیده جانم ز غمت غمگین مانم چو باز مانم ز غمت 1 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد خود این خلاصه ی غمهای روزگار منست 1 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ ترک دنیا هرکه کرد از زهد خویش پیش آمد پیش او دنیا و بیش 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش 5 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ شکر می گوید خدا را فاخته بر درخت و برگ شب ناساخته 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا 4 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۸۹ آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست؟ خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد؟ کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد؟ لعلی ار کان مروت بر نیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟ شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟ گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد؟ صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد؟:ws44::ws44::ws44: 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ دارم ز جان اي مهلقا مهر تو پنهان در بغل باشد مرا از فرغتت داغ فراوان در بغل در كنج عزلت سربرم دور از رقيبان دغل هر شب خيالت را كِشم اي ماه تابان در بغل 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ لاله داغدیده را مانم کشت آفت رسیده را مانم دست تقدیر از تو دورم کرد گل از شاخ چیده را مانم نتوان بر گرفتنم از خاک اشک از رخ چکیده را مانم... 2 لینک به دیدگاه
Miladt 3681 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ماست که در هر سر بازار بماند 2 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست زاهد،خوشدل كه ترك ِ دنيا كرده مِي خواره خجل كه معصيت ها كرده ترسم كه كند اميد و بيم آخر كار ناكره چو كرده،كرده چون ناكرده 3 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم و تو در دلم نشستی 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم و تو در دلم نشستی يا رب به كرم به من درويش نگر در من منگر در كرم خويش نگر 2 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم زکجا آمده ام امدنم بهر چه بود به کجا میروم اخر ننمای وطنم 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ مگذار که غصه در میانت گیرد یا وسوسههای این جهانت گیرد رو شربت عشق در دهان نه شب و روز زان پیش که حکم حق دهانت گیرد 2 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ روا نباشد اگر ز من کناره جویی که من ز بهر تو از جهان کناره کردم... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ روا نباشد اگر ز من کناره جوییکه من ز بهر تو از جهان کناره کردم... مسلمانان مرا وقتي دلي بود كه با وي گفتمي گر مشكلي بود به گردابي چو مي افتادم از غم به تدبيرش اميد ساحلي بود 2 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده