ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۲ تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنم ! حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛ خیلـﮯ وقتــ استــ مـُرده امـ ...! دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟ ! تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ... ؟!؟ 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۲ بی تو برای خودم مردی شده ام مردی که هنوز برای خودش گریه میکند … 6 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۲ دنــیـــا ادامــــه لــبـخـنـد تــــوســت .. کــه تــــا آخــــریــــن لـــبــخـنـد مــــن کـــش مــــی آیــــد ؛ تـــو لــب بـــــرمــیــچــیـنــــی و مـــن .. جـــایی مـــیـــان آســـمـــان و زمـــیـــن .. مـعـلق می شــــوم .. 2 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ به کلاغ ها بگویید: قصه ی من تمام شد.... یکی" " """ بود و نبودم "" را با خود برد...... امان از دست کلاغ ها.......... 7 لینک به دیدگاه
reza.dd 194 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ شب است و یاد تو مرا پر از ترانه میکند چه کرده ای که دل چنین تو را بهانه میکند 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ گلایه ای نیست.. خود آغوش گشوده ام بر این بَلا... فقط نمی دانستم درد این بلا... تا به اعماق استخوانم نفوذ می کند... از مرز قلب گذشته...رد شده... به استخوانی پشتی رسیده...می خواهد فرار کند از تن... ولی این میان یک منفذ خالی همیشگی می گذارد... برای تیر کشیدن های گاه و بی گاه... 7 لینک به دیدگاه
m@f 1923 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۲ متنفرماز انسان هایی که دیوار بلندت را میبینند ولی به دنبال همان آجر لق دیوارت هستند ...که تورا فرو ریزند و تو را انکار کنند و از رویت رد شوند... 8 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۲ پایانی ندارد.. می گذرد.. گاهی با عشق به زنده بودنت... گاهی با مهر به لبخندت... گاهی با غم به دوریت.. نظاره کن... ثانیه هایم را... می گذرد بی آنکه حتی ذره ای از وجودت در درونم کاسته شود.. چه روزهایی می گذرانم.. وصف حالم را فقط ستارگان می دانند... تو چه میدانی؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ من در آینه نگاه کردم دیدم هیهات تا نهایت تنهاست. "محمدرضا عبدالملکیان" 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ من دلم می خواهد،بنویسم از عشققلمم باش و بگودل هر پاره ی کاغذ تنگ استبویس:دل هر شیشه مه روی زمینی سنگ است 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ پایانی ندارد..می گذرد.. گاهی با عشق به زنده بودنت... گاهی با مهر به لبخندت... گاهی با غم به دوریت.. نظاره کن... ثانیه هایم را... می گذرد بی آنکه حتی ذره ای از وجودت در درونم کاسته شود.. چه روزهایی می گذرانم.. وصف حالم را فقط ستارگان می دانند... تو چه میدانی؟؟؟ تقدیم به خواهر خوبم آرزو تو چه میدانی حال وروز کسی را که دگر هیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند؟ تو چه میدانی حال و روز کسی را که دگر اشکی برای جاری کردن نداشته باشد؟ تو چه میدانی حال وروز کسی را که به هر طرف نگاه میکندسیاهی میبیند؟ تو چه میدانی؟؟؟؟ 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۲ تا شب زلف تو سرفصل غزل خوانیهاست زندگینامه ی من شرح پریشانیهاست با تو من پنجرهای روبه طراوت دارم که بهار نفسش گرم گل افشانیهاست 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۲ آنقدر مدارا کردهام , که دیگر مدارا عادتم شده … وقتی خیلی نرم شدی , همه تو را خم میکنند … سیمین دانشور 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۲ آرامم! دارم بهخیالِ تو راه میروم بهحالِ تو قدم میزنم آرامم!... دارم برایِ تو چای میریزم کم رنگ وُ استکان باریک پر رنگ وُ شکسته قلم آرامم! دارم برایِ تو خواب میبینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشمهایِ قشنگِ تو! صدایِ جانَم گفتنِ تووُ برایِ تو مُردنِ، من! آرامم، بهخوابی پراز خیلی دوستت دارم! پر از کجا بودی پر از سلام، دلم برایِ تو تنگ شده است دارم برایِ تو خواب میبینم آرامم! کنارِ تو حرف میزنم چای میریزم تنَت را بو میکنم وُ لبت را میبوسم دستت را میگیرم و بهسمتِ پاییز قدم میزنم وُ دل، بهدریا میزنم وَ به تو سلام میکنم سلام علاقهیِ خوبم علاقه جانِ من من به خیالِ تو آرامم. میدانی؛ من سالهاست به دوست داشتنِ تو آرامم. 11 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ مادرم فکر می کند خوبم ، زندگی بر مدار می گذرد روزهـای همیشه سـرد ِ من ، در لباس ِ بهار می گذرد صبح ها فکر می کنم که شب است ، عصرها فکر میکنم که شب است مدتی می شود که فهمیدم ، زندگی توی غار می گذرد دورم از او که دووسـتـش دارم ، او که تکــرار ... نه ! نخواهد شد! بعد از این روزهای سرشارم ، تا ابد بی قرار می گذرد حق ندارم که عاشــقـش باشــم ، حق ندارم که حرف هم بزنم مــادرم ! خوب نیستم اما ، خوب ِ من روزگار می گذرد ... طاهره نوروزیان 10 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور مرابه خانه ای ببرکه یاس درآن نفس زده به باغ پرستاره ای که ماه در آن قدم زده مرا ببر به قصر عشق جدا شو از غریبگی سکوت را بهانه کن در این سراب خستگی در این سکوت دلپذیر هوا پر از ترانه شد نوای دل نشین یار صدای بی بهانه شد مرا ببر مجال نیست برای دل قرار نیست جز این نگاه عاشقت شفای درد ما چیست؟ 10 لینک به دیدگاه
nika2 77 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ پُرم از اتفاقات آمده و نیامده حقیقت و سراب شبهاي پر از خیـــال و هـــراس روزهايي پر از تـردید و انتظــار انگار تقدیر هم صبر مرا محک می زند هر چه من دَم نمی زنم ، ضرباتش را کاری تر می زند آرام بگیر ، خستگی در کن خیالت آسوده باشد ، جای زخم هایت به این زودی التیام نمی یابد 8 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۲ کاش میدونستی... اونی که نشسته... همیشه خسته نیست! شاید جایی برای رفتن نداره! 12 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۲ مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کردهام تحقیق دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق (حافظ) 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده