- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۲ سالهاست من و فراموشی سرِ «تو» جنگ داریم ! محمد غفاری 5 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۲ در حباب کوچک روشنایی خود را می فرسود... گوش دادم در خیابان وحشت زده تاریک یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد زیر پا له کرد در خیابان وحشت زده تاریک یک ستاره ترکید گوش دادم ... نبضم از طغیان خون متورم بود و تنم ... تنم از وسوسه متلاشی گشتن روی خطهای کج و معوج سقف چشم خود را دیدم چون رطیلی سنگین خشک میشد در کف ‚ در زردی در خفقان داشتم با همه جنبش هایم مثل آبی راکد ته نشین می شدم آرام آرام داشتم لرد می بستم در گودالم گوش دادم گوش دادم به همه زندگیم... فروغ فرخزاد 2 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۲ گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد... 3 لینک به دیدگاه
R@M!N 2978 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۲ هر روز به این پایِ بیخاصیت میگویم مرا پیشِ یارم ببر امّا . . . . به محلِ کار میرسم به محلِ خرید به محلِ خواب! علیرضا روشن 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۲ گله و شکایتی نیست.... حال و هوای این روزهایم را با جان می پذیرم.. حتی اگر مالامال باشد از نامهربانی تو... 5 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۲ روزهای من مانند مورچه های گرسنه از بغلم گذشتند آن قندها کجاست که بویش را نشنیدم. لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۲ مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست! ز پا اين بند خونين بر كنم نيست اميد آنكه جان خسته ام را به آن ناديده ساحل افكنم نيست! فریدون مشیری لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۲ بعضی " آه " ها را هر چقدر هم که از ته دل بکشی باز هم سینه ات خالی نمیشود امروز سینه ی من پر است از آن " آه " ها ...! 1 لینک به دیدگاه
s.z.e 811 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۲ تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود تو هم تنها شدی اما کجا حالت مثه من بود اگه دلگیری از دنیا منم مثل تو آشفتم ولی من جای تو بودم به مردم راست می گفتم یه دردی سوخت تو سینه ام که تو از خاطرم بردی من اون زخمی رو خوردم که تو از حس کردنش مردی تقاص دل کشی های یه آدم تو همین دنیاس بذار ما رو بسوزونن جهنم تو همین دنیاس تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود تو هم تنها شدی اما کجا حالت مثه من بود 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ نبودنت آزار می دهدمرا.. حتی در مجازی ترین دنیای امروزی.. “من”دلبسته ام به اسمی که میدانم می فهمدمرا من دلخوش کرده ام به دیدن نام تو با نبودنت” این دلخوشی کودکانه را از من نگیر” 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ فهمید... نفسِ راحت کشیدن این روزها...لذتی دارد... در پنهان کاری نبود.... فهمید که من دوزاریم کَج بود در آن لحظه!..حالا صاف شد... 7 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم... تمبر و پاکت هم هست! و یک عالمه حرف... کاش کسی جایی منتظرم بود... 6 لینک به دیدگاه
تک ستاره 524 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ دلتنگی عین یه جای شکسته رو عینک آدمه هرجا نگاه میکنی میبینیش 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۲ می بینم صورتمو تو آینه با لبی خسته می پرسم از خودم این غریبه کیه از من چی می خواد ! اون به من یا من به اون خیره شدم باورم نمی شه هرچی می بینم چشامو یه لحظه رو هم می ذارم به خودم می گم که این صورتکه می تونم از صورتم برش دارم ... می کشم دستمو روی صورتم هرچی باید بدونم دستم می گه منو توی آینه نشون میده می گه این تویی نه هیچ کس دیگه ! جای پاهای تموم قصه ها رنگ غربت تو تموم لحظه ها روبروی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا ... آینه میگه تو همونی که یه روز می خواستی خورشید رو با دست بگیری ولی امروز شهر شب خونه ت شده داری بی صدا تو قلبت می میری ... می شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه ! آینه می شکنه هزار تیکه می شه اما باز تو هر تیکه ش عکس منه عکسا با دهن کجی بهم می گن چشم امید رو ببر از آسمون روزا با همدیگه فرقی ندارن بوی کهنگی میده تمومشون ....... 8 لینک به دیدگاه
lie 2101 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۲ یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته خدارو شکر خوشبختی چقدر این گفتنش سخته... 5 لینک به دیدگاه
sa-ed 85 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۲ من ازاینکه ازتودروغی شنیدمبه این حال و روزو به این شک رسیدمتو اماکه انگاربهونت همین بودگذشتی چه اسون چه اسون چقد زود... 2 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۲ ای دنیا خنده ام می گیرد از تقلاهایت که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی! ای دنیای پر از سراب این را بدان : اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد. اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم. اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم. اصلا هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش ولی همیشه این را بدان من ، خدا را دارم. 6 لینک به دیدگاه
sa-ed 85 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۲ شنیدم که:چون قوی زیبا بمیرد, فریبنده زاد و فریبا بمیرد... شب مرگ، تنها نشیند به موجی رَود, گوشه ای دور و تنها بمیرد. در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود, در میان غزلها بمیرد... گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد... شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد... من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد... چو روزی زآغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد.. تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد... 1 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۲ در مزار آباد شهر بی تپش صدای جغدها هم نمیاید به گوش اخوان ثالث 6 لینک به دیدگاه
sa-ed 85 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۲ خواب اصحاب کهف قصه تکراری ماست...! ما همانیم که در غار دلت پوسیدیم... 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده