رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'فرهنگ'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

23 نتیجه پیدا شد

  1. seyed mehdi hoseyni

    سوغات فرنگ

    [h=1]درباره سوغات فرنگ و نویسنده اش[/h] " سوغات فرنگ، خاطرات غیرحرفه ای یک دیپلمات از کار و زندگی در اروپا" مجموعه یادداشت های کوتاه و پراکنده اینجانب از سبک کار و زندگی بخشی از مردمان مغرب زمین در مدت اقامت متناوب یازده ساله در کشورهای مختلف اروپاست. البته غالب یادداشت ها مربوط به نخستین اقامت سه و نیم ساله ام در پاریس در حد فاصل سالهای 1373 تا 1376 است. از همان ابتدا که نخستین ماموریت دیپلماتیک خود را در یکی از پایتخت های مهم اروپایی آغاز کردم، در کنار شغل و حرفه دیپلماتیک و در حاشیه زندگی خصوصی به فراخور ذوق و سلیقه شخصی، نیم نگاهی هم به موضوعات فرهنگی و اجتماعی کشور میزبان - وسایر کشورهای همجوار که در آن مدت و حتی بعدها فرصت سفر به آنها دست داد - داشته و نکاتی را که بعنوان تجارب موفق و کارگشا یا موارد عجیب و غریب برایم جالب بود یادداشت و ثبت می کردم. از آنجا که گزارش چنین موارد ساده و به ظاهر ابتدایی در شرح وظایف سفارتخانه ها پیش بینی نشده و هنوز هم نیست و لذا هیچگاه به عنوان گزارش هایی درخور، برای ارسال به مرکز به حساب نمی آمدند، بنا بر این تصمیم گرفتم به عنوان تفنن هدفمند شخصی و به اصطلاح برای دل خودم و شاید هم برای چنین روزی، یادداشت و گرد آوری کنم. شاید زمان مناسب برای انتشار این یادداشت ها همان سالهای نزدیک به رویدادها بوده باشد تا اگر قرار بود کسی درسی از آنها بگیرد بسیار زودتر، از آنها بهره برداری شود ولی متاسفانه تا کنون چنین فرصتی دست نداد. اینک با گذشت حدود 20 سال از شروع آن ایام این فرصت فراهم شد تا به آن یادداشت ها مراجعه و با اندک بازبینی، ویرایش و در معرض دید و قضاوت خوانندگان و علاقمندان قرار گیرد. البته در توالی انتشار یادداشت ها لزوما ترتیب تاریخی رویدادها رعایت نشده است و ممکن است وقایع متاخر، جلوتر و بالعکس منتشر شود. پیامبر گرامی ما (ص) فرموده اند دانش را بجویید ولو در چین ( مکانی دور دست ) باشد. به اعتقاد من دانش صرفا علم مکتوب در اوراق و دفتر نیست و تجربه نیز بخشی از علم و شاید همانطور که معروف است، بالاتر از آن باشد. هدف از ارائه این یادداشت ها آن است که خوانندگان عادی و صد البته مدیران و مسؤولان آن دسته از دوایر و دستگاه های خصوصی، عمومی یا دولتی که مصدر ارائه خدماتی به مردم و ارباب رجوع هستند با برخی ابعاد جالب شیوه زندگی روزمره و عادی مردمان فرنگ اعم از فرانسه و سایر کشورهای اروپایی آشنا شوند تا شاید از این راه از نقاط قوت دیگران برای ارائه خدمات مطلوب تر به هم میهنان بهره برده و از طرفی نگاه تک بعدی و قبله گرایانه بخشی از جوانان به مغرب زمین تعدیل و از رهگذر آشنایی توامان با نقاط قوت و ضعف جوامع غربی، آرمانگرایی غربگرایانه برخی، به واقعگرایی عاقلانه نزدیک تر شود. طبعا مقصود از این یادداشت ها تحسین یک فرهنگ یا یک کشور و تقبیح دیگری نیست. هیچ فرهنگ و جامعه ای نمیتواند ادعا کند کامل و بی نقص است بلکه هر جامعه و فرهنگی مجموعه ای از موفقیت ها و ناکامی هاست. تمدن دیرینه و فرهنگ غنی ایرانی - اسلامی کشور عزیز ما هم به نوبه خود آموختنی های بسیاری برای جوامع و فرهنگهای دیگر دارد که چه آنها را به زبان بیاورند یا نه ولی از چشم آنان پنهان نیست. نگارنده خود در معرفی و شناساندن نقاط قوت فرهنگ ایران زمین به غیر ایرانیان، نه فقط به عنوان وظیفه دیپلماتیک، بلکه بعنوان یک ایرانی وطن دوست، همواره کوشا بوده است که اینجا مجالی برای ذکر آن نیست. خاطرات دیپلمات ها غالبا به ابعاد حرفه ای شغل دیپلماتیک و روابط رسمی بین دولتها ، تبادل هیأت ها، سفر مقامات، ملاقاتها و ضیافت های دیپلماتیک مربوط می شود، اما این مجموعه از خاطرات من از این جهت غیر حرفه ای است که نامرتبط با زوایای شغل دیپلماتیک بوده و از این نظر ممکن است برخی مرا به ذوق زدگی، ساده اندیشی یا سخیف نگاری متهم کنند ولی شخصا معتقدم در زمینه خاطره نویسی چه بسا در نوع خود روشی متفاوت و شاید هم سبکی بدیع به شمار آید. البته برای تنوع ممکن است گهگاه به مواردی از خاطرات حاشیه ای شغل دیپلماتیک - اما باز هم بی ارتباط با جنبه های رسمی و روابط دولتی - هم اشاراتی داشته باشم. به علاقمندان خاطرات جدی دیپلماتیک نیز این نوید را می دهم که بخش اول خاطرات حرفه ای دیپلماتیک خود را در قالب مجموعه ای با عنوان " سزای خدمت ، خاطرات حرفه ای یک دیپلمات " در دست نگارش دارم که انشا الله در اولین فرصت ممکن به شکل کتابی مستقل تقدیم خوانندگان خواهد شد. تهران - زمستان 1393 صمد علی لکی زاده منبع:عصر ایران
  2. جشنواره ملی نگارگری آیات د ر3 رشته نگارگری ، طراحی نقوش و طراحی نگارگری ثبت نام اینترنتی و ارسال آثار به دبیرخانه جشنواره تا 8 بهمن 94 تمدید شد. اختتامیه جشنواره 29 بهمن 94 می باشد. برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت [Hidden Content] مراجعه و یا با تلفن 03136302681 تماس حاصل فرمائید. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان 94/10/30
  3. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران به انتشار یک بازی کامپیوتری "ضد عربی" در سایت‌های داخلی واکنش نشان داده است. اخیرا چند سایت ایرانی که در داخل کشور ثبت شده‌اند، دو بازی منتشر کرده‌اند که "محتوای ضد عربی و اهانت‌آمیز" دارد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران در واکنش، در بیانیه‌ای اعلام کرده است که سایت‌هایی که بازی‌های تفرقه‌آمیز منتشر کنند، فیلتر خواهند شد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفته است این بازی، با "رویکردی تفرقه‌افکن و مغایر با آموزه‌های اسلامی، طراحی شده و با عنوان بازی ضد عربی توسط یک سایت بدون هویت عرضه شده است." این وزارتخانه گفته است این بازی کامپیوتری "خارج از استانداردهای ملی و بین‌المللی است و معلوم نیست توسط چه فرد یا افرادی ساخته و ارائه شده است." [Hidden Content]
  4. [TABLE=width: 95%, align: right] [TR] [TD]مسكن: مباني نظري تا جلوه هاي عيني [/TD] [/TR] [TR] [TD] چکیده: [/TD] [/TR] [TR] [TD]مسكن از دو منظر اصلي همواره مورد توجّه بوده است، يكي به آن دليل كه اصلي‌ترين عنصر شهر است، و ديگر به آن دليل كه مورد نياز و توجّه همه انسان¬ها در همه مكان¬ها و همه زمان¬ها مي‌باشد. علاوه بر آن به دليل آن كه مسكن (يا خانه) مكان زندگي خانواده است و هم¬چنين به دليل بار هنري و زيباشناسانه آن، كه هر دو بار ارزشي و فرهنگي دارند، توجّه به آن و مطالعه در زمينه شناخت ويژگي¬هاي مطلوب مسكن همه‌گير بوده است. در كنار اين موضوعات توجّه به تجارب تاريخي و شناخت روش¬هاي پاسخگويي به نيازهاي خانواده‌ها در شرايط فرهنگي و سرزميني متفاوت و هم¬چنين روزآمد بودن فضاهاي زندگي امروز به نحوي كه پاسخگوي انسان و خانواده امروز باشند يك ضرورت است. به همين دليل مقاله حاضر در پي پاسخ به سؤالاتي از جمله سؤالات زير است: 1. نظر اسلام و به ويژه در متون اصلي (به عنوان زيربناي فكري فرهنگ ايراني) در باره مسكن چيست؟ 2. مسلمانان و ايرانيان چه روش¬ها و فرم¬هايي را براي مسكن خويش برمي‌گزيده‌اند؟ 3. وضعيت امروز مسكن در مقايسه با ارزش¬هاي فرهنگ ايراني كدام است؟ با اذعان به اين كه پاسخ دقيق و همه جانبه اين سؤالات، بحث¬ها و تحقيقات متعدّد و مستوفايي را طلب مي‌كند، در اين مجال در حدّ امكان به توضيح مطلب و اثبات لزوم توجّه به اين مباحث اشاره خواهد شد. طبيعي است كه روش تحقيق مورد استفاده، روش تحقيق اكتشافي و تحليلي در قسمت اوّل، و روش استقرايي و تحليلي در مباحث بعدي خواهد بود؛ كه در نهايت نيز با بهره‌گيري از روش خلاقانه به ارائه توصيه‌ها منتج خواهد شد. [/TD] [/TR] [/TABLE] مشخصات مقاله:مقاله در 12 صفحه به قلم محمد نقی زاده.هنر ،شماره پياپي 185، ،سال شانزدهم،، شماره در سال 5، بهمن، 1392، صفحه 74-85 دانلود مقاله
  5. چکیده: آرا و نظرات مختلفي در باره ريشه‌ها و علل ظهور اشكال مختلف شهر و همچنين در باره مفهوم شكل شهر رايج هستند؛ كه از ميان آنها برخي از عوامل همچون شيوه توليد و معيشت به صورت برجسته‌تري مطرح مي‌شوند. در اين مجال، ضمن برشمردن و توضيح اصلي‌ترين عوامل و موضوعات تأثيرگذار بر شكل شهرها، به فرآيندي اشاره مي‌شود كه اساس آن جهانبيني و فرهنگ است (و البتّه همين نگرش در باره اهمّيت شيوه توليد نيز متأثّر از جهانبيني ارائه‌كنندگان آن است). سخن در اين است كه جوامعي با جهانبيني و مباني فكري و فرهنگ متفاوت، اگر چه شيوه توليد و معيشت همساني را اختيار كرده باشند، شهرهايي با اشكال و نقشه و سازمان متفاوت را براي زندگي خويش بنا خواهند كرد. مشخصات مقاله:مقاله در 12 صفحه به قلم محمد نقی زاده(دانشکده هنر و معماری واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی)،منبع مجله کتاب ماه هنر شماره 182 آبان ماه 1392 دانلود مقاله
  6. sam arch

    نويسنده، نقد و فرهنگ

    جورج لوکاچ برگردان: اکبر معصوم بيگي بياييد از ميانه(1) آغاز کنيم! در دو رمان پرآوازة معاصر، نانا اثر زولا و آنا کارنين اثر تالستوي مسابقات اسب‌دواني تصوير شده‌اند. پرسش اين‌جا است که اين دو نويسنده با اين کار چه‌گونه روبه‌رو شده‌اند؟ توصيف مسابقه نمونة درخشاني از چيره‌دستي زولا است: هر جزو محتمل در يک مسابقة اسب‌دواني با دقت، به شيوه‌اي رنگارنگ و با سرزندگي و طراوت حسي وصف شده است. زولا تک‌نگاري کوچکي از اسب‌دواني مدرن به دست مي‌‌دهد؛ هر مرحله از کار، از زين کردن اسب‌ها گرفته تا مراحل پاياني مسابقه بادقت و ريزه‌کاري مورد تحقيق قرار گرفته است. تماشاگران پاريسي با همة تابناکي نمايش مد ويژة امپراتوري دوم وصف شده‌اند، هم‌چنان که حقه‌بازي‌ها و زدوبندهاي پشت صحنه‌ها نيز با جزييات ارايه شده‌اند. در نانا مسابقه با يک واژگوني پايان مي‌گيرد و زولا نه‌تنها نتيجة غافل‌گيرکننده بل‌که هم‌چنين دغل‌کاري شرط‌بندي را نيز در اين خصوص مسؤل مي‌شمارد. با اين حال، با همة چيره‌دستي، توصيف در حکم فضاپرکني محض در رمان باقي مي‌ماند و روي‌دادها به سستي و بي‌مبالات با طرح داستان(2) پيوند مي‌يابند و مي‌توان به آساني آن‌ها را از متن حذف کرد؛ يگانه رشتة پيوند با طرح داستان در اين‌جاست که يکي از خيل دل‌باختگان زودگذر نانا به فريب و حقه فنا شده است. حلقة پيوند ديگر با طرح اصلي چه بسا شکننده‌تر است و در کنش(3) رمان عنصري چندان وحدت‌بخش به شمار نمي‌آيد و از اين رو حتا بيش‌تر نمودار شيوة آفرينندگي زولاست: نام اسب پيروز نانا است. شگفت آن که زولا واقعاً بر اين تداعي تصادفي سست تأکيد مي‌ورزد و پيروزي هم نام زن عشوه‌گر نماد پيروزي خود نانا در محافل اشرافي پاريس و دنياي روسپيان تلقي مي‌شود. در آنا کارنين مسابقه بازنماي بحران در درامي بزرگ است: فروافتادن ورونسکي از اسب مظهر آشفتگي و واژگوني در زندگي آنا است. آنا درست پيش از آغاز مسابقه دريافته است که آبستن است و، پس از ترديدي دردآور، ورونسکي را از وضع خود آگاه کرده است. تکاني که آنا از سقوط ورونسکي مي‌خورد زمينه‌ساز گفت‌وگوي قطعي او با شوهرش مي‌شود و روابط شخصيت‌هاي اصلي به علت مسابقه وارد مرحلة بحراني تازه‌اي مي‌گردد. از اين رو مسابقه نه تابلويي محض بل‌که يک رشته صحنة به شدت دراماتيک است که نقطة عطفي قطعي در طرح ماجراي داستان پديد مي‌آورد. اختلاف مطلق مفاصد در صحنه‌هاي اين دو رمان بيش‌تر در رويکردهاي خلاق نمودار مي‌شود: در داستان زولا مسابقه از ديدگاه يک تماشاگر وصف مي‌شود، حال آن‌که در داستان تالستوي مسابقه از ديدگاه يک شرکت‌کننده روايت مي‌شود. در آنا کارنين اسب‌سواري ورونسکي کاملاً به صورت جزء جدايي‌ناپذير کنش کلي داستان درآمده است. در واقع تالستوي تأکيد مي‌ورزد که اين بخش نه يک واقعة فرعي صرف بل‌که روي دادي است که در زندگي ورونسکي از اهميت اساسي برخوردار است. اين افسر بلندپرواز به سبب يک رشته پيش آمدها از پيش‌برد کاروبار نظامي خود دست‌خوش يأس و سرخوردگي شده است و رابطه‌اش با آنا در اين امر به هيچ‌رو بي‌تأثير نبوده است. در نظر او پيروزي در مسابقه در حضور دربار و اشرافيت يکي از معدود فرصت‌هاي بازمانده را در اختيار او مي‌گذارد تا کاروبار خود را پيش ببرد. بنابراين همة تدارک‌هاي مسابقه جزء جدانشدني يک کنش مهم‌اند و با همة معنا و اهميت دراماتيک خود نقل مي‌شوند: سقوط ورنسکي اوج مرحله‌اي در درام شخصي خود اوست. با اين سقوط تالستوي از ادامة توصيف مسابقه سر باز مي‌زند زيرا به اين نکته که رقيب ورونسکي سرانجام از او پيشي مي‌گيرد مي‌توان پس از اين به اشارتي درگذشت. با اين همه تحليل تمرکز حماسي در اين صحنه به هيچ‌رو هنوز به آخر نرسيده است. تالستوي يک چيز، يک مسابقة اسب‌سواري، را وصف نمي‌کند؛ بل‌که دگرگوني‌هاي انسان‌ها را واگو(4) مي‌کند. ازهمين روست که کنش داستاني دوبار به شيوة حماسي راستين روايت مي‌گردد و تنها به شيوة عکس‌برداري توصيف نمي‌شود. در نخستين واگويي که در آن ورونسکي چهرة اصلي شرکت‌کننده در مسابقه است، نويسنده ناگزير است با ريزه‌کاري و وسواس و پيچيدگي هرچيزي را که در تهيه و تدارک کار و در مسابقه دخيل است و اهميت دارد گزارش کند. اما در واگويي دوم آنا و کارنين شخصيت‌هاي اصلي‌اند. تالستوي که چيره‌دستي حماسي کامل خود را به چشم مي‌کشد، اين واگويي مسابقه را بي‌درنگ پس از نخستين واگويي نمي‌آورد. در عوض نخست روي‌دادهاي پيش‌تر آن روز کارنين را واگو مي‌کند و طرز تلقي کارنين را نسبت به آنا مي‌کاود. از اين‌جاست که مي‌تواند مسابقه را به منزلة اوجگاه سراسر آن روز عرضه کند. خود مسابقه به درامي دروني تکامل مي‌يابد: آنا فقط ورونسکي را تماشا مي‌کند و به همة روي‌دادهاي ديگر مسابقه و شکست و پيروزي ديگر شرکت‌کنندگان مسابقه بي‌اعتنا است. کارنين کسي جز آنا را تماشا نمي‌کند و واکنش‌هاي آنا را نسبت به آن‌چه براي ورونسکي پيش مي‌آيد پي مي‌گيرد. اين صحنه که تقريباً عاري از هرگونه گفت‌وگوست، زمينه را براي برافروختگي آنا آماده مي‌سازد و آن هنگامي است که در بازگشت به خانه به روابط خود با ورونسکي پيش کارنين اعتراف مي‌کند. در اين‌جا شايد خواننده يا نويسنده‌اي که در مکتب «مدرن» پرورش يافته است لب به اعتراض بگشايد که:«گيريم که اين‌ها دو رويکرد داستاني مختلف را نشان مي‌دهند، آيا همان پيوند دادن مسابقه با سرنوشت‌هاي شخصيت‌هاي اصلي، خود مسابقه را به صورت يک روي‌داد تصادفي، صاف و ساده به صورت فرصتي براي فاجعة دراماتيک درنمي‌آورد؟ و آيا توصيف جامع، تک‌نگارانه و تأثيرگذار زولا تصويري درست و دقيق از پديده‌اي اجتماعي به دست نمي‌دهد؟» مسالة اصلي اين است که منظور از «تصادف» در داستان چيست؟ بدون تصادف تمامي روايت مرده و انتزاعي است. هيچ نويسنده‌اي نمي‌تواند زندگي را تصوير کند اگر که امر اتفاقي را از کار حذف کند. از سوي ديگر، نويسنده در بازنمايي زندگي بايد که از تصادف خام برگذرد و تصادف را به پاية امر ناگزير و ضروروي برکشد. آيا دقيق و کامل بودن توصيف است که چيزي را از نظر هنري «ناگزير» مي‌سازد؟ يا آن که ناگزيري از نسبت شخصيت‌ها عمل مي‌کنند و رنج مي‌برند؟ پيوند دادن بلند پروازي ورونسکي به شرکت او در مسابقه وجهي از ضرورت به دست مي‌دهد که با آن‌چه ممکن است از توصيف جامع زولا برآيد يک‌سره متفاوت است. از لحاظ عيني، حضور يا شرکت در مسابقه تنها در حکم حادثه‌اي در زندگي است. تالستوي چنين حادثه‌اي را در يک بافت دراماتيک بحراني در هم تنيده است که تا حد امکان پرقوت و مستحگم است. از سويي مسابقه صرفاً موقعيتي براي انفجار يک کشمکش است ولي از سوي ديگر از ره‌گذر رابطة آن با بلندپروازهاي اجتماعي ورونسکي ـ عامل مهمي در تراژدي بعدي ـ به مراتب بيش از يک حادثة صرف است. در ادبيات در خصوص دو رويکرد به ناگزيري و تصادف در بازنمايي درون‌ماية(5) داستاني نمونه‌هاي روشن‌تري نيز هست. توصيف تئاتر را در همان داستان زولا با توصيف تئاتر در آرزوهاي برباد رفتة بالزاک بسنجيد. ظاهراً شباهت بسيار است: شب گشايش نمايش که داستان زولا با آن آغاز مي‌شود تکليف دورة کاري نانا را روشن مي‌کند. نخستين مرحلة نمايش در داستان بالزاک نمودار نقطة عطفي قطعي در زندگي لوسين دوروبامپر(6)، تغيير موقعيت او از مقام شاعري ناشناخته به روزنامه‌نگاري موفق اما رذل و بي‌همه‌چيز است. در اين فصل زولا با دقت و ريزه‌کاري ويژه و سنجيده، تئاتر را تنها از ديدگاه تماشاگران وصف مي‌کند. آن‌چه در جايگاه تماشاگران در سرسراي انتظار تئاتر يا در لژها روي مي‌دهد و نيز پديدار شدن صحنه از زواية ديد تالار با چيره‌دستي گيرنده و موثري وصف شده است. با اين همه دغدغة خاطر زولا در مورد جزييات تک‌نگارانه رفع نمي‌شود و از اين رو فصل ديگري را به توصيف تئاتر از زاوية ديد صحنه تخصيص مي‌دهد. زولا با همان قدرت توصيفي تغييرهاي صحنه، اتاق‌هاي ويژة جامه و چهره‌آرايي و مانند آن را هم در هنگام اجراي نمايش و هم در فواصل ميان پرده‌ها وصف مي‌کند؛ و براي تکميل اين تصوير باز در فصل سوم تمرين نمايشي را باز با همان دقت و ريزه‌بيني و وسواس و چيره دستي وصف مي‌کند. اين جزييات دقيق البته در داستان بالزاک نيست. در نظر بالزاک تئاتر و اجراي نمايش در حکم زمينه‌اي براي درام دروني شخصيت‌هاي داستان اوست: توفيق لوسين، دورة کاري تئاتري کورالي(7)، عشق پرشور لوسين و کورالي، کشمکش بعدي لوسين با دوستان سابق‌اش در محفل دراتز(8) و حامي کنوني‌اش لوستو(9) و آغاز کارزار انتقامي او بر ضد مادام برژتون(10) و غيرآن. اما چه چيزي در اين ستيزه‌ها وکشمکش‌ها ـ که همه مستقيم يا غيرمستقيم به تئاتر مرتبط است ـ باز نموده شده است؟ وضع تئاتر در حاکميت سرمايه‌داري: وابستگي مطلق تئاتر به سرمايه و مطبوعات (که خود وابسته به سرمايه است)؛ رابطة تئاتر با ادبيات و رابطة روزنامه‌نگاري با ادبيات؛ شالودة سرمايه‌داراني پيوند زندگي يک زن با روسپي‌گري آشکار و نهان. البته اين‌گونه مسائل اجتماعي را زولا نيز طرح مي‌کند؛ چيزي که هست اين‌ها را فقط به صورت واقعيت‌هاي اجتماعيف به منزلة نتايج و ته‌نشين(11) فرايندي اجتماعي وصف مي‌کند. کارگردان تئاتر زولا پيوسته تکرار مي‌کند:«نگو تئاتر، بگو فاحشه‌خانه.» اما بالزاک نشان مي‌دهد که چه‌گونه تئاتر در حاکميت سرمايه‌داري روسپي‌زده شده است. درام شخصيت‌هاي داستان او در عين حال درام نهادي است که در آن کار مي‌کنند، درام چيزهايي است که با آن مي‌زيند، درام زمينه‌اي است که در آن به ستيزه برمي‌خيزند، درام اموري است که به واسطة آن حرف خود را مي‌زنند و از ره‌گذر آن روابط متقابل‌شان معين مي‌گردد. اين مورد مسلماً موردي افراطي است؛ زيرا عوامل عيني در محيط انسان هميشه و به ناگزير چنين تنگاتنگ و درهم تنيده به سرنوشت او گره نخورده است. اين عوامل ممکن است ابزارهايي براي فعاليت او و دورة کاري او و حتي چنان‌که در مورد بالزاک ديده مي‌شود نقطه عطف‌هاي در سرنوشت او پديد آورد. اما در عين حال مختمل است که فقط زمينه‌اي براي فعاليت و دورة کاري او فراهم آورند. آيا اختلاف در طرز تلقي‌ها که پيش از اين ذکرش رفت هنگامي پديد مي‌آيد که پاي بازنمايي ادبي سادة يک زمينه(12) در ميان است؟ والتر اسکات در فصل مقدماتي داستان ميرندگي کهن(13) يک مسابقة تيراندازي را در خلال تعطيلاتي ملي در اسکاتلند پس از دورة بازگشت نظام سلطنتي وصف مي‌کند؛ اين مسابقه جزيي از يک رشته اقدام‌ها براي احياي نهادهاي فئودالي، ارزيابي قدرت نظامي هواخواهان خاندان استيوارت و دامن‌زدن به نارضايي آشکار مردم سامان يافته است. رژه در آستانة شورش پاک‌دينان(14) سرکوفته صورت مي‌گيرد. والتر اسکات با چيره‌دستي حماسي فوق‌العاده‌اي تمامي عناصر مخالفي را که در آستانة درگيرشدن در نبردي خونين‌اند در زمينة رژه گرد مي‌آورد و در يک رشته صحنة عجيب‌وغريب(15) در طي سان نظامي، نابه‌هنگامي نوميدکنندة نهادهاي فئودالي و مقاومت سرسختانة توده‌هاي مردم را در برابر احياي اين نهادها نشان مي‌دهد؛ و در رويارويي بعدي کشاکش‌هايي را در درون هر يک از دو حزب متخاصم باز مي‌نمايد؛ تنها عناصر ميانه‌رو هر دو طرف در مسابقة ورزشي شرکت مي‌جويند. در مهمان‌خانه شاهد دست‌درازي‌هاي مزدوران سلطنتي هستيم و با بژلي(16)، که قرار است بعداً به رهبر خيزش پاک‌دنيان بدل شود، با همة شکوه غم‌آورش روبه‌برو مي‌شويم. در نتيجه والتر اسکات با روايت کردن روي‌دهدهاي اين سان نظامي و توصيف تمامي زمينه، بخش‌ها و شخصيت‌هاي اصلي يک درام تاريخي بزرگ را عرضه مي‌کند. توصيف جشن کشاورزي و اعطاي جوايز به کشاورزان در مادام بوواري فلوبر از جملة پرآوازه‌ترين دست‌آوردهاي توصيف در رآليسم مدرن است. با اين همه فلوبر فقط يک «زمينه» به دست مي‌دهد. در نظر او جشن فقط پس زمينه‌اي است براي صحنة عشقي قطعي رودلف و اما بوواري. زمينه تصادفي است، صرفاً «زمينه» است. فلوبر بر ويژگي تصادفي آن تأکيد دارد؛ و با در هم تنيدن و ايجاد تعادل ميان سخنان رسمانه و تکه‌هايي از گفت‌وشنود عاشقانه، کنار هم نشيني(17) هجوآميزي از ابتذال عمومي و خصوصي خرده‌بورژواري به دست مي‌دهد، و اين توازي را با انسجام و چيره‌دستي انجام مي‌دهد. با اين حال يک تضاد لاينخل مي‌ماند: اين زمينة تصادفي، اين موقعيت تصادفي براي صحنه‌اي عاشقانه در عين حال روي‌دادي مهم در جهان داستان است؛ توصيف ريزه‌کارانَة اين صحنه براي مقصود فلوبر يعني براي نشان دادن محيط اجتماعي مطلقاً ضروري است. اين کنارهم‌نشيني هجوآميز از اهميت توصيف نمي‌کاهد. «زمينه» به منزلة عنصري در بازنمايي محيط وجود تصادفي دارد. با اين حال شخصيت‌ها چيزي جز شاهدان اين زمينه نيستند. در نظر خواننده اين شخصيت‌ها عناصر اضافي و نامتمايز محيط مورد توصيف فلوبر هستند. اين شخصيت‌ها به صورت لکه‌هايي از رنگ در يک تابلو نقاشي درمي‌آيند که تنها تا آن‌جا به سطحي بالاتر از طبيعت بي‌جان مي‌رسند که به پاية نماد هجوآميز بي‌فرهنگي و بي‌ذوقي(18) ارتقا يافته باشند. اين تابلو نقاشي از اهميتي برخوردار مي‌گردد که از اهميت ذهني روي دادها ناشي نمي‌شود و چندان ارتباطي با آن ندارد بل‌که از استادي و چيزه‌دستي در سبک‌پردازي صوري به دست مي‌آيد. فلوبر محتواي نمادين خود را از ره‌گذر طنز و در نتيجه به مدد سطح بالايي از هنرمندي و تا حدودي نيز به ياري ابزارهاي هنري اصيل به دست مي‌آورد؛ اما هنگامي که، مانند مورد زولا، نماد براي تجسم شکوه و عظمت اجتماعي در نظر گرفته شود و نيز وقايعي فرعي با معنا و اهميت اجتماعي بزرگي انباشته شوند که درغيراين‌صورت بي‌معنا هستند، هنر راستين متروک مي‌ماند؛ استعاره در کوشش براي دربرگرفتن واقعيت بيش از اندازه متظاهرانه مي‌شود. گمان مي‌رود که جزيي اختياري، شباهتي تصادفي، نگرشي اتفاقي و ديداري تصادفي همه و همه بيان مستقيم روابط اجتماعي مهم را به دست دهند. نمونه‌هاي مناسب بي‌شمار در کار زولا هست، مانند مقايسة نانا با روئينه زرين(19) که تصور مي‌رود نماد تأثير ويران‌گر او بر پاريس پيش از 1870 باشد. زولا با اعتراف به چنين نياتي مي‌گويد:«در کار من نوعي بزرگ‌شدگي غلوآميز(20) جزييات واقعي هست که از تخته پرش مشاهدة دقيق به سوي ستاره‌ها مي‌جهد و حقيقت با بال به هم زدني به پاية نماد اعتلا مي‌يابد.» در کار اسکات، بالزاک يا تالستوي به روي‌دادهايي برمي‌خوريم که به علت درگيري مستقيم شخصيت‌ها در روي‌دادها، و معنا و مفهوم اجتماعي کلي‌اي که از آشکارشدن زندگي شخصيت‌ها پديدار مي‌شود، ذاتاً مهم‌اند؛ نظاره‌گر روي‌دادهايي هستيم که شخصيت‌ها فعالانه در آن‌ها شرکت مي‌جويند و خود ما هم اين روي‌دادها را تجربه مي‌کنيم. در کار فلوبر و زولا شخصيت‌ها صرفاً حکم تماشاگراني را دارند که کم‌وبيش به روي‌دادها دل‌بسته‌اند؛ و در نتيجه خود روي‌دادها براي خواننده تنها شکل يک تابلو، يا در بهترين حالت، شکل يک رشته تابلو را به خود مي‌گيرند: ما صرفاً تماشاگريم. تقابل تجربه کردن و مشاهده کردن البته تصادفي نيست. اين تقابل نه صرفاً از شيو‌هاي هنري متفاوت به کارگيري محتوا يا جنبة ويژه‌اي از محتوا که از موضع‌گيري‌هاي اساسي متفاوت نسبت به زندگي و مسائل اصلي جامعه سرچشمه مي‌گيرد. از اين رو تنها پس از اثبات اين مدعا مي‌توانيم به پژوهش در مسالة مورد نظر خود بپردازيم. در ادبيات نيز مانند ديگر قلم‌روهاي زندگي پديده‌هاي «ناب» وجود ندارند. انگلس زماني به لحني طنزآميز گفته بود که فئوداليسم «ناب» تنها در قانون اساسي حکومت مستعجل اورشليم وجود داشت؛ با اين همه فئوداليسم آشکارا واقعيتي تاريخي بود و از اين رو موضوعي معتبر براي پژوهش علمي است. هيچ نويسنده‌اي را سراغ نداريم که توصيع را مطلقاً نفي کند. از سوي ديگر هيچ‌کس نمي‌تواند ادعا کند که نمايندگان برجستة رآليسم پس از 1848 يعني فلوبر و زولا روايت را مطلقاً رد کردند. آن‌چه در اين جا اهميت دارد فلسفه‌هاي ترکيب(21) است نه هيچ پديدة «نابي» به نام روايت يا توصيف. آن‌چه مهم است آگاهي بر اين نکته است که چه‌گونه و چرا توصيف که در اصل يکي از چند وجه هنر حماسي است (اما بي‌شک وجهي فروتر است) به صورت وجه اصلي درآمد. در اين تحول خصلت و کارکرد توصيف در مقايسه با آن‌چه در حماسه بود دگرگوني بنيادي پذيرفته است. بالزاک در نقد صومعة پارم استندال بر اهميت توصيف به منزلة وجهي از داستان مدرن تأکيد ورزيده است. در رمان سدة هجدهم (لوساژ(22)، ولترو...) به ندرت توصيفي مي‌بينيم يا آن‌که توصيف در نهايت امر سهمي جزيي و چه بسا به ندرت نقش تبعي داشته است. تنها با رومانتيسم است که موقعيت ديگرگون مي‌شود. بالزاک مي‌گويد که مسير ادبي که خود او در پيش گرفت، و بنيادگذار آن را والتر اسکات مي‌شمارد، اهميت بسيار براي توصيف قائل بود. با اين حال بالزاک پس از تأکيد بر مخالفت خود با «ستروني» سده‌هاي هفدهم و هجدهم و موافقت با شيوة مدرن، سلسلة درازآهنگي از معيارهاي سبکي براي تعيين مسير ادبي جديد ارايه مي‌کند. در نظر بالزاک، توصيف تنها يک وجه سبکي از وجوه گوناگون بود. بالزاک به ويژه برمعنا و اهميت تازة عنصر دراماتيک در داستان تأکيد مي‌ورزيد. سبک جديد از نياز به کارگيري داستان(23) براي تدارک بازنمايي در خور پديده‌هاي اجتماعي جديد باليد و سربرآورد. در آن هنگام رابطة فرد با طبقة خود به مراتب پيچيده‌تر از سده‌هاي هفدهم و هجدهم شده بود. پيش از آن اشارة مختصري به پيشينه، نمود بيروني و عادات يک فرد (مثلاً در کار لوساژ) براي شخصيت‌پردازي اجتماعي روشن و جامع کافي بود؛ و فرديت‌بخشي(24) کم‌وبيش منحصراً از طريق کنش، و از راه واکنش‌هاي قهرمانان به روي‌دادها انجام مي‌پذيرفت. بالزاک تشخيص داد که اين شيوه ديگر نمي‌تواند کارساز باشد. راستيناک(25) ماجراجويي يک‌سره متفاوت با ژيل بلاس است. توصيف آشغال و کثافت، بوها، خوراک‌ها و پذيرايي در وکيه(26) براي اراية دريافتني و واقعي نوع خاص ماجراجويي راستيناک ضروري است. به همين‌سان خانة گرانده و آپارتمان گوبسک(27) را مي‌بايست به درستي و با جزييات کامل و دقيق وصف کرد تا بتوان اين دو رباخوار متفاوت را که هم از لحاظ فردي و هم از لحاظ تيپ اجتماعي با هم فرق دارند تصوير کرد. اما گذشته از اين که توصيف محيط هيچ‌گاه توصيف «ناب» نيست بل‌که تقريباً همواره به کنش بدل مي‌گردد (مانند وقتي که گراندة پير خود پله‌هاي پوسيدة خود را تعمير مي‌کند)، توصيف از نظر بالزاک فقط شالوده‌اي براي عنصري تازه و قطعي در ترکيب‌بندي داستان تدارک مي‌بيند و آن عنصر دراماتيک است. اگر شرايط محيطي زندگي شخصيت‌پردازي چندوجهي و پيچيده و خارق‌العادة بالزاک نمي‌توانست با چنين تأثيرگذاري دراماتيک مؤثري نمايان شود. در کار فلوبر و زولا توصيف کارکردي يک‌سره متفاوت دارد. بالزاک، استندال، ديکنز و تالستوي همه به توصيف جامعه‌اي بوررژوايي مي‌پردازند که پس از وقوع بحران‌هاي حاد در حال تحکيم موقعيت خود است، قوانين پيچيدة تکامل در شکل‌بندي آن در کار است و تحولات پرپيچ‌وخمي از جامعة کهن رو به زوال تا جامعة نوين در حال شکفتن در آن روي مي‌دهد. اين نويسندگان، گو که هر يک به روش‌هاي گوناگون، اين بحران‌ها را در اين تحول فعالانه تجربه کرده‌اند. گوته، استندال و تالستوي در جنگ‌هايي شرکت جستند که حکم قابله‌هاي انقلاب‌ها را داشتند؛ بالزاک شريک وقرباني معامله‌هاي قماري سرمايه‌داري نوخاستة فرانسه بود؛ گوته و استندال در مقام مأموران دولت خدمت کرده بودند؛ و تالستوي به عنوان زمين‌دار و عنصر فعال در سازمان‌هاي اجتماعي گوناگون (مثلاً ماموريت‌هايي براي سرشماري و ارزيابي خشک‌سالي) روي‌دادهاي مهم دگرگوني‌هاي دورة انتقال را به طور مستقيم تجربه کرد. اين نويسندگان در فعاليت‌هاي عمومي و نيز زندگي خصوصي خود سنت نويسندگان، هنرمندان و دانش‌مندان رنسانس و روشن‌گري و سنت کساني را پي گرفتند که فعالانه در پيکارهاي اجتماعي بزرگ و مختلف روزگار خويش شرکت جستند، کساني که نوشته‌هاي‌شان ثمرة چنين فعاليت بارور و گونه‌گوني بود؛ اين نويسندگان به معناي تقسيم کار سرمايه‌داري «متخصص» نبودند. در مرود فلوبر و زولا مطلب فرق مي‌کرد. اين دو کار خلاقة خود را پس از شورش ژوئن در جامعه‌اي بوررژوايي آغاز کردند که سخت و استوار تثبيت شده بود و آنان در زندگي اين جامعه فعالانه شرکت نداشتند؛ و در واقع نيز از چنين فعاليتي اجتناب کردند و تراژدي نسل مهم هنرمندان دورة گذار نيز از همين اجتناب سرچشمه مي‌گيرد. اين رد و نفي فعاليت اجتماعي به خصوص يکي از مظاهر مخالفت، و جلوه‌اي از نفرت، دل‌زدگي و تحقير آنان نسبت به نظام سياسي و اجتماعي روزگارشان بود. کساني که با نظام حاکم آشتي گرفتند به صورت توجيه‌گران بي‌روح و عاطفه و دروغ گوي سرمايه‌داري درآمدند. اما فلوبر و زولا صداقت بسيار داشتند و در نظر آنان يگانه راه حال تضاد تراژيک موقعيت‌شان آن بود که هم‌چون تماشاگران و منتقدان جامعة سرمايه‌داري خود را از معرکه دور نگه دارند و در آن شرکت نکنند. در عين حال در فن نگارش متخصص و به معناي تقسيم کار سرمايه‌داري نويسنده شدند؛ کتاب کالا و نويسنده فروشندة اين کالا شد مگر آن که نويسنده ثروت‌مندي خرپول و بي‌کاره به دنياآمده بود. در بالزاک هنوز شکوه غم‌آور انباشت آغازين را در قلم‌رو فرهنگ مي‌بينيم. گوته و تالستوي هنوز مي‌توانند نسبت به کساني که منحصراً از راه نوشتن گذران نمي‌کنند بيزاري اشراف‌منشانه نشان دهند. اما فلوبر تارک‌دنيايي داوطلب مي‌شود و فشارهاي مادي زولا را در منگنه مي‌گذراد تا به صورت نويسنده‌اي به معناي تقسيم کار سرمايه‌داري درآيد. سبک‌هاي نو، روش‌هاي جديد اراية واقعيت گرچه همواره با صورت‌ها و سبک‌هاي کهن پيوند دارند اما هرگز از هيچ‌گونه ديالکتيک درون‌مانا(28) در بطن شکل‌هاي هنري برنمي‌آيند: هر سبک نو از خاستگاهي تاريخي و اجتماعي سرچشمه مي‌گيرد و محصول تکاملي اجتماعي است، اما تشخيص عوامل تعيين‌کننده در شکل‌گيري سبک‌هاي هنري البته بدان معنا نيست که ارزش يا مرتبة هم‌سنگ براي اين سبک‌ها قايل شويم. ضرورت مي‌تواند در خصوص اموري به لحاظ هنري دروغين، تحريف‌شده و فاسد نيز ضرورت باشد. بنابراين بديل‌هاي مورد نظر يعني تجربه کردن و مشاهده‌کردن منوط به امري هستند که به لحاظ اجتماعي براي نويسندگان دو دورة مختلف سرمايه‌داري معين شده است: روايت يا توصيف شيوه‌هاي اصلي داستان‌گويي متناسب با اين دوره‌ها را باز مي‌نمايند. براي تشخيص موثر و کارآمد اين دو شيوه با گفتارهايي از گوته زولا را در برابر هم قرار دهيم که به رابطة مشاهده با ابداع و آفرينش مي‌پردازند؛ گوته مي‌گويد:«من هرگز با نيتي شاعرانه به انديشه و تأمل در طبيعت نپرداخته‌ام؛ و با اين همه طرح‌هاي نخستين‌ام در منظره‌هاي طبيعي و پژوهش‌هاي بعدي‌ام در علوم طبيعي ذهن‌ام را براي مشاهدة دايمي و دقيق طبيعت پرورش داد. من اندک‌اندک چنان خوب با کوچک‌ترين اجزاي طبيعت آشنا شدم که چون در مقام شاعر به چيزي نياز داشتم در دست‌رس‌اش مي‌يافتم و به آساني از حقيقت انحراف نمي‌جستم.» زولا نيز ديدگاه خود را دربارة روش نزديک‌شدن به موضوع به وضوح بيان کرده است:«داستان‌نويس ناتوراليست مي‌خواهد داستاني دربارة جهان تئاتر بنويسد؛ براي اين کار بي آن‌که حتي يک مدرک يا شخصيت در اختيار داشته باشد از اين انديشة کلي مي‌آغازد. نخستين وظيفة او آن است که از هرچيزي که دربارة جهان مورد توصيف خود مي‌تواند بياموزد يادداشت بردارد: نويسنده اين بازي‌گر را شناخته است؛ در اجراي فلان نمايش حضور يافته است... سپس به گفت‌وگو با کساني مي‌پردازد که بهترين آگاهي‌ها را دربارة اين موضوع دارند، و دست به گردآوري عقايد، حکايات و مشخصات شخصي مي‌زند. اما کار هنوز تمام نيست. پس از اين مرحله اسناد را مي‌خواند. سرانجام خود محل را مي‌بيند و چند روزي را در يک تئاتر سرخواهد کرد تا با ريزترين جزئيات آشنا گردد؛ غروب‌هاي خود را در اتاق آرايش و رخت‌کن بازي‌گري زن مي‌گذراند و تا مي‌تواند حال‌وهوا فضا را جذب مي‌کند؛ و همين که سندپردازي تکميل شد، داستان خود را مي‌نويسد. داستان‌نوس فقط بايد واقعيت‌ها و امور را به طور منطقي مرتب کند... توجه ديگران به اصالت طرح معطوف نيست؛ بل‌که برعکس هراندازه طرح پيش‌پاافتاده و کلي باشد تيپ‌وارگي آن بيش‌تر خواهد بود.» اين دو سبک اساساً متفاوت‌اند: دو رويکرد اساساً متفاوت به واقعيت‌اند. ------------------------------------------- پانويس‌ها: 1. in medias res 2. Plot 3. action 4. account 5. subject-matter 6. Lucien de Rubempre 7. Coralie 8. D,Arthez 9. Lousteau 10. Bargeton 11. caputmortuun 12. setting 13. Old mortality 14. puritan 15. grotesqe 16. Burly 17. juxtaposition 18. philistinism 19. golden fleece (golden rod) 20. hypertrophy 21. composition 22. Lesage 23. fiction 24. individualization 25. Rastignac 26. vauquier نام پانسيون وصاحب پانسيون در بابا گوريوبالزاک. 27. Gobseck 28. immanent منبع
  7. ramtinteymouri

    معماری تخت جمشید

    تخت جمشید ،مجموعه ای از کاخهای بسیار باشکوهی است که ساخت آنها در سال 512 قبل از میلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجامید. تخت جمشید در محوطة وسیعی واقع شده که از یک طرف به کوه رحمت و از طرف دیگر به مرودشت محدود است . این کاخهای عظیم سلطنتی در کنار شهر پارسه که یونانیان آن را پرپولیس خوانده اند ساخته شده است . ساختمان تخت جمشید در زمان داریوش اول در حدود 518 ق . م ، آغاز شد. نخست صفه یاتختگاه بلندی را آماده کردند و روی آن تالار آپادانا و پله های اصلی و کاخ تچرا را ساختند . پس از داریوش ، پسرش خشایارشا تالار هدیش را بنا نمود و طرح بنای تلار صد ستون را ریخت . اردشیر اول تالار صد ستون را تمام کرد . اردشیر سوم ساختمان را آغاز کرد که ناتمام ماند . این ساختمانها بر روی پایه هایی ساخته شــده که قسمتـی از آنها صخره های عظیم و یکپارچه بوده و یا آنها را در کوه تراشیده اند . معماری هخامنشی ، هنری است امتزاجی که از سبک معماریهای بابل و آشور و مصر و شهرهای یونانی آسیای صغیر و قوم اورارتو اقتباس شده و با هنر نمایی و ابتکار روح ایرانی نوع مستقلی را از معماری پدید آورده است . هخامنشیان با ساختن این ابنیة عظیم می خواستند عظمت شاهنشاهی بزرگ خود را به جهانیان نشان دهند. تخت جمشید در اواخر سال 1312 شمسی براثر خاکبرداری در گوشة شمال غربی صفه تخت جمشید قریب چهل هزار لوحه های گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد . بر روی این الواح کلماتی به خط عیلامی نوشته شده بود . پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد . از میان الواح بعضی به زبان پارسی و خط عیلامی است . از کشف این الواح شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگار گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت ، زیرا این اسناد عیلامی حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصور عالیه اعم از عمله و بنا و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح سند هزینة یک یا چند نفر است . کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند ، از ملتهای مختلف چون ایرانی و بابلی و مصری و یونانی و عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همة آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران بشمار می رفتند . گذشته از مردان ، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند . مزدی که به این کارگران می دادند غالباً جنسی بود نه نقدی ، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام « شکــل » سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند . اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شدعبارت از : گندم و گوشت . اسکندر مقدونی در یورش خود به ایران در سال 331 قبل از میلاد، آنرا به آتش کشید.تاریخ نگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی میدانند ولی برخی کینه توزی و انتقام گیری اسکندر را تلافی ویرانی شهر آتن بدست خشایار شاه علت واقعی این آتش سوزی مهیب میدانند. ازآنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد. چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد. امروزه مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به \"صد ستون\" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است. تخت جمشید در 57 کیلومتری شیراز در جاده اصفهان و شیراز واقع شده است. تخت جمشید تنها یک مجموعه ی معماری نیست ، بلکه آینه ای است که در آن علم و فن و هنر واعتقادات ایرانیان کهن انعکاس یافته است . تخت جمشید یک مدرسه است ، یک کتاب ، یک روایتگر پیر . می توان گفت که تخت جمشید اولین سازمان ملل واقعی د نیا بوده است. بنای تخت جمشید در حدود سال 518 پیش از میلاد به فرمان داریوش هخامنشی آغاز شد . کار ساختن بناهای تخت جمشید در زمان داریوش اول (522 تا 486 ق . م ) آغاز و تا زمان اردشیر سوم ( 359 تا 338 ق . م ) در مساحتی به وسعت 13 هکتارساخته و ادامه یافت .مصالح به کار رفته در بنای تخت جمشید عبارت بوده از : سنگ ، خشت و گل ، آجر ، گچ ، چوب ، آهن ، فلزات گرانبها ( طلا - نقره - مس ) عاج ، لا جورد ، عقیق و...... دیوارهای تخت جمشید در برخی جاها به ضخامت 5/5 متر بوده و قطعه سنگهای به کار رفته به وزن بیش از 45 تن میرسیده. تخت جمشید دارای سیستم حرارتی و تهویه بوده ، که فضاهای داخل آن را در زمستان گرم ودر تابستان خنک و معتدل می کرده است . دشت سرسبز مرودشت ، سقفهای بسیار بلند و فضاهای وسیع ، درهای گشاده و پنجرههای متعد د هوای تخت جمشید را در تابستان معتدل وخنک می ساخته و در زمستان دیوارهای خشتی و لایه های گچ که یک عایق حرارتی تشکیل می داده ، پردههای ارغوانی بلند و ضخیم که مانع نفوذ سرما به درون فضاها وتالارها می شده ، پوشش سقف نیز چوبی بوده که این امر در گرم شدن محیط تاثیر به سزایی داشته است .ت تخت جمشید نیز دارای سیستم آب و فاضلاب بوده ، در تخت جمشید مجاری زیرزمینی آبرسانی و فاضلاب پیچ در پیچی کشف شده که به طول بیش از 2 کیلو متر می رسد . تخت جمشید نه یک شهر بوده و نه یک دژ و نه یک پرستشگاه ، تخت جمشید دو نقش جداگانه اما تا اندازه ای به هم پیوسته ایفا می کرده ، نخست اینکه چون در قلب امپراطوری قرار داشته گنج خانه ی مناسبی برای اندوختن ثروت روز افزون کشور بوده ، دوم اینکه جایگاه مناسب و با شکوهی برای برگذاری مراسم و جشنهایی بوده که در آن زمان برگزار می شده ( جشنهای مهرگان و اعیاد نوروز ) به نقل از مورخان در تخت جمشید بیش از 120000سکه ی طلا و نقره ، ظروف و مجسمه های بسیار ناب ، اثاث گرانقیمت ، نیمکتهای زرین ، لباسها وفرشهای ارغوانی گرانبها و....نگهداری می شده که در نهایت با حمله ی اسکندر مقدونی همه ی این اشیاء یا به غارت رفت یا طعمه ی حریق شد . اسکندر وقتی که وارد تخت جمشید شد و این همه شکوه و ثروت دید دستور داد که هر چیز را که می توانند با خود ببرند و هر چیز را که نمی توانند نابود سازند . به نو شته ی مورخین با ستان ثروت تخت جمشید با 10000جفت اسب وقاطر و 5000 جفت شتر حمل و غارت شد . بعد از انتقال ثروت تخت جمشید اسکندردستورداد که تخت جمشید را به آتش بکشند.بگفته مورخین باستان تخت جمشید ۳ شبانه روز در آتش می سوخت وچهل شبانه روز از آن دود بر میخواست . یک نکته ی مهم : محققین به این نکته ی مهم رسیده اند که اگر نقشه ی امپراطوری هخامنشی را بنگریم و یک خط از شمال شرقی ترین نقطه ( سغد ) تا جنوب غربی ترین نقطه ( حبشه ) بکشیم و یک خط از شمال غربی ترین نقطه ( یونان ) تا جنوب شرقی ترین نقطه ( هند ) به صورت ضربد ر بکشیم مرکز تقاطع این دو خط محل ساخت تخت جمشید می شود ، که این خود جای تامل و اند یشیدن دارد. بر فراز تپه سنگي كوه رحمت در جلگه مرودشت در فاصله 45 كيلومتري شمال شرقي شهر شيراز ويرانه هاي به جامانده از كاخ تخت جمشيد نمايان است. بناي تخت جمشيد يكي از عظيم ترين ، باشكوه ترين و زيباترين مجموعه هاي تاريخي ايران و جهان است. اين بناي مجلل به فرمان داريوش اول ( در 520 ق.م. ) شكل گرفت. وي مي خواست پايتختي در كشور خويش احداث كند كه همتا نداشته باشد. به همين دليل جلگه وسيع مرودشت رادر مركز خاك \" پارس \" واقع شده بود و پيشينه تاريخي بس كهن داشت انتخاب كرد وبر دامنه صخره كوه رحمت بناي تخت جمشيد را بنيان نهاد . تخت جمشيد نه شهر بود و نه دژ، جايگاه با شكوهي براي برگزاري مراسم بزرگي بود كه شاه ايران سران كشور و نمايندگان 28 كشور متبوع را در بارعام به حضور مي پذيرفت. طرح اصلي ساختمان تخت جمشيد دردوران فرمانروايي داريوش بزرگ ريخته شد. از همان نخست تعداد و محل كاخ ها، عمارت ها و كاربردهاي جداگانه هر يك معين ومشخص شد. براي برپايي اين بنا از سه نوع مصالح ساختماني عمده ( چوب، خشت هاي خام و پخته و سنگ هاي آهكي محلي ) استفاده شده است. چوب هايي كه در محل تهيه مي شد با ذوق و سليقه طراحان و معماران سازگار نبود وناگزير بودند چوب هاي در خور كاخ هاي تخت جمشيد را از دور دست ها حمل كنند. براي مثال،تيرهاي زير از چوب درخت سدر بوده كه در آن زمان فقط در لبنان مي روييده است. خشت هاي گلي در ساختن ديوارها و روپوش سقف ها به كار مي رفت كه دوام چنداني نداشت. اين خشت را باران مي شست و با بر اثر زمين لرزه فرو مي ريخت. سنگ هاي كوه رحمت براي سنگتراشان و معماران جمشيد از هر جهت مناسب بود. اين سنگ هاي آهكي بسيار سخت و محكم اند و رنگ هاي طبيعي گوناگون سفيد، كهربايي، دودي و سياه دارند كه خوب تراشيده مي شوند. به ويژه نوع سياه آن كه بر اثر صيقل به شكل مرمر در مي آيد. بسياري از قطعه سنگ ها را گيرهاي آهني به نام \" دم چلچله \" به هم متصل كرده اند. در حد فاصل سنگ ها از ملات استفاده نشده است. ديوارها را با آجر لعابدار و كف اتاق ها را با گچكاري مي پوشاندند. روي درها با قطعات زر وسيم آراسته شده بود. پرده هاي بزرگ رنگي بر زيبايي درون و برون كاخ ها مي افزود. فرش هاي نفيس كف اتاق ها چشمان را خيره مي كرد. عملا امكان نداشت كه ساختمان تخت جمشيد در دوران شاهي داريوش بزرگ به پايان برسد. كار ساخت اين بناي عظيم در طول حكومت پسر او خشايار شا اول و نوه اش اردشير اول ادامه يافت. بدين تربيت ساخت بنا نزديك به 200 سال طول كشيد. بر اساس نظر تاريخ نگاران اين بنا حدود 200 سال آباد و مورد استفاده شاهان بوده است تااين كه در پي حمله اسكند مقدوني به ايران ( 330 ق.م . ) به دست وي در آتش سوخت و از آن پس متروك شد. وسعت كليه ساختمان هاي تخت جمشيد حدود 135000 متر مربع ارتفاع كف ساختمان هاي آن از دشت از 8 تا 18 متر است. از تمامي آنچه روزگاري تخت جمشيد ناميده مي شد امروز ظاهرا\" چيزي بيش از چند ستون و پلكان و سردر ويران شده باقي نمانده است. شگفت اين همين ويرانه ها نيز پس از گذشت دو هزار وپانصد سال همچنان هنر شكوهمند و معماري بي همتاي هخامنشيان را نشان مي دهند. براي درك اهميت اين خرابه ها بايد به رمز هنر و معماري هخامنشي پي برد. هخامنشيان در ساخت تخت جمشيد از منابع گوناگوني الهام گرفتند. پارس ها دست كم با دو فرهنگ غني، اوراتو در شمال و ايلام در جنوب ،آشنا بودند و از آنها براي ريختن شالوده محكم فكري در هنر معماري بهره گرفتند. هخامنشيان در لشكر كشي به مصر، بابل،ليدي و اروپا، با انديشه هاي ديگري در زمينه معماري آشنا شدند و با به دست آوردن ثروت سرشار ، هنرمندان و سنگتراشان و معماران برجسته را در گسترش و زيبا سازي تخت جمشيد به خدمت گرفتند. شايد اولين بار در تاريخ بشر بود كه ذوق سرشار ، ثروت بي كران و اراده استوار در يك نقطه از جهان به هم رسيدند تا چيزي آفريده شود كه هنر شناسان و تاريخ نكاران آن را هنر و معماري هخامنشي بخوانند .
  8. بسم الحق این مقاله برام ایمیل شد،به نظرم جالب اومد واسه همین متنش رو گذاشتم اینجا. این مسائل رو فکر کنم تقریبا همگی شنیده باشیم اما مرورش خالی از لطف نیست... منبع مقدمه: در صد سال‌ اخير كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملي‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمي‌ و مسائل‌ نظري‌ براي‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگي‌ و بدبختي‌ جامعه‌ ما را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند. اولين‌ محور مداخله‌ كشورهاي‌ خارجي‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبي‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌هاي‌ سياسي‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقي‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌. اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ بر يكي‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا كسي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌اي‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگي‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسي‌ فرهنگي‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگي‌ چه‌ امور نامطلوبي‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معناي‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولي‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ ماست‌.. در باب‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ هم‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ مي‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراد است‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ مي‌پردازم‌. گاه‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ ما بايد عوض‌ شويم‌ يعني‌ تا ما رفتار اخلاقي‌ سالمي‌ نداشته‌ باشيم‌ وضعمان‌ بهبود پيدا نمي‌كند و اين‌ نكته‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ سود سرانجام‌ و بالمعاد همه‌ در اخلاقي‌ زيستن‌ است‌. اين‌ اخلاقي‌ زيستن‌ يكي‌ از دو بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگي‌ به‌ بحث‌ اخلاقي‌ ما بستگي‌ ندارد و به‌ يك‌ سري‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ هم‌ بستگي‌ دارد و من‌ مي‌خواهم‌ به‌ اين‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ بپردازم‌. نگرش‌هاي‌ ذهني‌ اموري‌ هستند كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌ كنش‌ها و واكنش‌ها تحت‌تاثير اين‌ نگرش‌ها هستيم‌ كه‌ لزوما جنبه‌ اخلاقي‌ هم‌ ندارد و براي‌ تغيير آنها نبايد رفتار اخلاقي‌ ما تغيير كند. برعكس‌ اين‌ نگرش‌ها هستند كه‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمي‌ مي‌كشند. مي‌شد اين‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌ جامعه‌شناسي‌ قوم‌ ايراني‌ بحث‌ كرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسي‌ ايران‌ معاصر نيست‌. به‌ تعبير ديگر من‌ به‌ اين‌ بحث‌ نمي‌پردازم‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از روان‌شناسي‌، روان‌شناسي‌ اقوام‌ است‌ و شاخه‌اي‌ از جامعه‌شناسي‌ و روان‌شناسي‌ مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ را نبايد در عداد كتاب‌ روح‌ ملت‌هاي‌ زيگفريد يا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ كه‌ گفتند زيگفريد به‌ روح‌ ملت‌ ايران‌ نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ايراني‌ مي‌پردازم‌ تا نوشته‌ كامل‌تري‌ مي‌شود قرار داد. آن‌ بخش‌ از مسائل‌ فرهنگي‌ كه‌ به‌ نگرش‌هاي‌ ايرانيان‌ مربوط‌ مي‌شود من‌ بيست‌ عامل‌ را احصا كرده‌ام‌. استدلال‌هاي‌ من‌ هم‌ بر اين‌ مطالب‌ بيشتر درون‌نگرانه‌ است‌. يعني‌ مخاطب‌ بايد به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ كند و ببيند كه‌ در خودش‌ چنين‌ حالتي‌ وجود دارد يا اگر وجود دارد مي‌توان‌ گفت‌ سخن‌ روي‌ صواب‌ دارد. 1-پيش داوري‌ اولين‌ خصوصيتي‌ كه‌ در ما وجود دارد، پيشداوري‌هاي‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از امور است‌. اگر هر كدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ پيش داوريهاي‌ فراوان‌ مي‌بينيم‌. اين‌ پيش‌داوري‌ها در كنش‌ و واكنش‌هاي‌ اجتماعي‌ ما تاثيرات‌ منفي‌ زيادي‌ دارد. معمولا وقتي‌ گفته‌ مي‌شود پيش داوري‌، بيشتر پيش داوري‌ منفي‌ محل‌ نظر است‌ ولي‌آثار مخرب‌ پيش داوري‌ منحصر به‌ پيش داوري‌ منفي‌ نيست‌. پيش داوري‌هاي‌ مثبت‌ هم‌ آثار مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوش بيني‌هاي‌ نابه‌جا كه‌ نسبت‌ به‌ برخي‌ افراد و قشرها و لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ داريم‌. 2-جزميت و جمود نوعي‌ جزميت (دگماتيسم)‌ و جمود در ما ريشه‌ كرده‌ است‌. من‌ اصلا تحقيقات‌ روانشناختي‌ و تحقيقات‌ تاريخي‌ در اين‌باره‌ ندارم‌ كه‌ چرا ملت‌ ايران‌ تا اين‌ حد اهل‌ جزم‌ و جمود است‌.. يعني‌ واقعيت‌ آن‌ براي‌ من‌ محل‌ انكار نيست‌ اگرچه‌ تبيين اش‌ براي‌ من‌ امكان‌پذير نيست‌. آنچه‌ كه‌ در ما وجود دارد كه‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبير مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ باور ما يك‌ ضميمه‌اي‌ دارد. يعني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ما معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ درست‌ است‌ اين‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ كه‌ درست‌ نباشد. اين‌ محال‌ است‌ انسان‌ را تبديل‌ به‌ انسان‌ دگمي‌ مي‌كند. و ما كمتر مي‌شود كه‌ به‌ چيزي‌ معتقد باشيم‌ و يك‌ محال‌ است‌ منضم‌ به‌ اين‌ اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبير ديگر وقتي‌ ما يك‌ عقيده‌ داريم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ يك‌ عقيده‌ دوم‌ داريم‌ كه‌ گريزناپذير است‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ نباشد. 3-خرافه‌پرستي‌ ويژگي‌ ديگر ما خرافه‌پرستي‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ ديني‌ و مذهبي‌ و هم‌ در بافت‌هاي‌ غير ديني‌ و مذهبي‌، خرافه‌ در بافت‌ مذهبي‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ در دين‌ نبوده‌ و در آن‌ وارد شده‌ است‌. اما مهم‌تر اين‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ سكولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستيم‌. خرافي‌ به‌ معناي‌ باور آوردن‌ به‌ عقايدي‌ كه‌ هيچ‌ شاهدي‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولي‌ ما همچنان‌ آن‌ عقايد را در كف‌ داريم‌. اين‌ سه‌ مساله‌ را مي‌توان‌ سه‌ فرزند استدلال‌ ناگرايي‌ ما دانست‌. هر كه‌ اهل‌ استدلال‌ نباشد اهل‌ اين‌ سه‌ است‌ بنابراين‌ راه‌حل‌ درمان‌ اين‌ سه‌ تقويت‌ روحيه‌ استدلال‌گرايي‌ است‌. 4-بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ خود ما به‌ ندرت‌ در مني‌ كه‌ از خودمان‌ تصور داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ و هميشه‌ توجه‌مان‌ به‌ مني‌ است‌ كه‌ ديگران‌ از ما تصور دارند و هميشه‌ ترازوي‌ ما در بيرون‌ ماست‌. اين‌ بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ علت‌العلل‌ يك‌سري‌ مشكلات‌ فرهنگي‌ جامعه‌ ماست‌. 5-همرنگي‌ با جماعت‌ نكته‌ پنجم‌ ناشي‌ از نكته‌ چهارم‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ ما هيچ‌وقت‌ در برابر جمهوري‌ كه‌ با آن‌ سروكار داريم‌ نتوانسته‌ايم‌ سخن‌ بگوييم‌ كه‌ در مقابله‌ با آن‌ است‌ و هميشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ براي‌ ما مهم‌ است‌. 6-تلقين‌پذيري‌ تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌. 7-القاپذيري‌ القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌ خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در پرودياگاندا يا آوازه‌گري‌ وجود دارد. اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌ القاپذيري‌ در مردم‌ است‌. والا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دائما دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند. 8-تقليد منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد تقليد به‌ معناي‌ روانشناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌. يعني‌ من‌ خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌. 9-تعبد تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفا به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخص آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخص گفته‌ است‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ من‌ اهل‌ تعبدم‌...... آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولا كمتر نقل‌ مي‌شود اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ (توبه/31)كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند چه‌ من‌ دون‌ا... را به‌ جاي‌ خدا بگيرم‌ يا علاوه‌ بر خدا. صحابي‌ از امام‌ باقر(ع)مي‌پرسد كه‌ آيا واقعا مي‌پرستيدند؟ حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد: هرگز اين‌گونه‌ نيست‌ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما زندگي‌ اصيل‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيص خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارندأ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌. 10-شخصيت‌پرستي‌ كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر خود عرضه‌ مي‌ كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌ نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.
  9. spow

    فرهنگ

    فرهنگ چيست؟ مجازا از مفهوم كشت و زرع گرفته شده است:فرايند كشت و پرورش زمين. معمولا به الگوي توسعه اشاره دارد كه در سيستم دانش(اطلاعات) يك جامعه، ايدئولوژي ها،ارزشها،قوانين و تشريفات روزمره منعكس مي شود. فرهنگ سازمان اوايل دهه 1980 ،محققين مديريت مبادرت به توصيف سيستم باورها، تحت عنوان فرهنگ سازمان يا شركت كردند. تمايل به مطالعه فرهنگ سازمان،بيشتر توسط ويليام اوچي و تئوري z او در سال 1981 و چگونگي مقابله كسب و كار آمريكا با ژاپن به وجود آمد. اوچي فرهنگ سازمان را به عنوان شاخصي كليدي در كارايي سازمان در نظر گرفت. متن کامل تحقیق در زمینه فرهنگ ، فرهنگ سازمانی و سیستم های مدیریت اطلاعاتی را به صورت اسلاید پاورپوینت از لینک زیر دریافت نمایید: دانلود
  10. داشتم تاپیک 5s سجاد عزیزو میخوندم .[Hidden Content] وقتی تاپیک 5s سجاد و میخوندم به قسمت مزایا این سیستم و اهداف این سیستم که رسیدم بفکرم رسید که چه خوبه در مورد این دو مطلب گفتگو کنیم و ببینیم که چرا این اهدافو داره و چگونه این مزایا بوجود میاد و با هم دیگه موضوعو تحلیل کنیم. تا بتونیم با مشارکت و همفکری هم نظرات مختلفو بدونیم و چیزای جدید یاد بگیریم. متن کامل مزایا و اهداف 5s رو از اون تاپیک اینجا کپی میکنم تا شما هم بخونین: مزاياي اجراي 5s مي‌تواند شامل يك يا همه موارد ذيل باشد: افزایش روحیه کاهش خستگی ایمن شدن محیط کار کاهش خرابی زیبا شدن محیط کار کاهش وابستگی امور به اشخاص ایجاد یک نظم فراگیر کاهش ضایعات افزایش تعلق سازمانی وفرهنگ خود انضباطی هدف از اجراي 5s : ايجاد محيط كاري مطلوب ارتقاء روحيه كاركنان و ايجاد انگيزه مشاركت گروهي افزايش بهره‌وري افزايش كيفيت كاهش خرابي تجهيزات، اموال، ابزار و ماشين‌آلات كاهش خطاهاي ناشي از بي‌نظمي و آلودگي ايجاد ايمني و كاهش خطرات جلب نظر مشتري و ايجاد ديدگاه خوب نسبت به شركت تحلیل و گفتگو شما در این رابطه میتونه اطلاعات ارزشمندیو در اختیار دوستان قرار بده.
  11. soheiiil

    آدم با فرهنگ

    داشتم کتابی می خوندم، به عبارت انسان های با فرهنگ که رسیدم متوقف شدم. با خودم فکر کردم واقعا به چه کسانی انسان های با فرهنگ گفته می شود؟ و البته فکر کنم تعریف انسان های بی فرهنگ راحت تر باشه نه؟
  12. [FLASH=width=10 height=10][Hidden Content] [/FLASH] با سیلااااااااااام خبر آمد خبری در راه است............. کافه تریای خوش فکر افتتاح شد.............. پاتوقی برای آنهایی که جهانی می اندیشند، برای کسانی که مشکلات صنعت ،اجتماع و فرهنگ دغدغه ی هر روزی آنهاست محیطی سالم و دلپذیر برای جویندگان حقیقت........... کافه تریای خوش فکر مقدم تمامی مهمان محترم را گرامی میدارد. نشانی: انجمن نواندیشان- تالار مهندسی صنایع- پارک علم وفناوری -کافه تریای خوش فکر خب حالا داستان چیه؟ میگم براتون چند روز پیش همینطور که داشتم سنگفرش های خیابون و متر میکردم فکری به ذهنم خطور کرد ، این ایده خیلی ساده بود ایجاد یه پاتوق دانشجویی برای گپ وگفت و گویی صمیمانه ، ما ممکنه هر کدوممون خدایگان اطلاعات و دانش باشیم ولی تا زمانی که اون رو با دیگران قسمت نکنیم این علم مثل نونی که بمونه یه جا کپک میزنه وبه هیچ دردی نمیخوره:4chsmu1:، خب چه بهتر که تو همچین مکانهایی جمع بشیم و از دغدغه های مشترکمون حرف بزنیم و به تشریک مساعی برسیم . شاید الان نتونیم تغییر بزرگی ایجاد کنیم در جامعه ولی حداقل خودمون رو که میتونیم تغییر بدیم و این خودش سرآغازیه بر یک جهش بزرگ . ما کشورهای جهان سوم احتیاج داریم به یک دیالوگ مشترک برسیم تا از این اتفاقات حاشیه ای دور بشیم به اصل قضیه نزدیک . قرار نیست ما مدیر اپل باشیم یه فضانورد که به ماه سفر کرده یه سیاستمدار مطرح یا یه نابغه که فرمولای ریاضی کشف کنه ما میخوایم تو هر صنفی که هستیم خوب باشیم. جامعه ی ایده ال جامعه ایه که هر کسی وظیفش رو به درستی انجام بده اگر من یه کفاشم پس تمام سعیم وبکنم تا بهترین کفاش این شهر بشم . این خیلی دور نیست توی اینجا میخوایم از یه دانش وسیع و بدون مرز مثل مهندسی صنایع استفاده کنیم . مطالبی که قراره بهشون بپردازیم در عین حالی که سادن ولی بسیار کاربردین. همه میتونن نظر بدن و از دید خودشون به قضایا نگاه کنن ولی نهایتا ما دنبال نتیجه ای هستیم که از تمامی علوم بدست میاد و اونم اثبات این حقیقته که هیچ غیر ممکنی در این دنیا وجود نداره . دیگه بیش از این زیاده گویی نمیکنم امیدوارم به دور از اسپم، درگیری و حرفای پوچ و بحث های بی فایده سعی کنیم برای چند لحظه هم که شده، به این که همه ی ما انسانیم و آیندای مشترک در انتظار ماست بیاندیشیم. نکته ی آخر این که بحث ها توی این تاپیک هفتگیه و ما هر هفته با یه موضوع تازه خدمتتون میرسیم:aghosh: ممنون میشم که اگر ایده ای در رابطه با این موضوع دارید اون رو در آدرس زیر مطرح کنید. [Hidden Content] یه فنجون قهوه رو مهمون کافه تریای خوش فکر باشید
  13. FrnzT

    فرهنگ واژگان گرافيک

    در کار با نرم افزارهای گرافیکی با واژهای مختلفی روبرو می شویم که درک درست آنها در روند کاری ما بسیار موثر است. رندر (Render) : به فرآیند ساخت تصاویر دو بعدی از روی اجسام سه بعدی اطلاق میشود که شامل عملیات تبدیل هندسی ، نور پردازی و برش میباشد . موتور گرافیکی (Engine) : برنامه ای که عملیات های مهم گرافیکی را مدیریت کرده و یک سطح انتزاعی بالاتر را به کاربر میدهد . موتور گرافیکی مهم ترین برنامه در ساخت بازی ها میباشد . دوربین (Camera) : دوربین مفهومی انتزاعی است که قابلیت دید صحنه توسط کاربر را مدیریت میکند . هر دوربین دارای یک موقعیت در فضای سه بعدی بوده و از آنجا به موقعیت دیگری می نگرد. بافت (Texture) : اطلاعات تصویری غالبا دو بعدی که برای دادن ظاهر واقعی به روی اجسام سه بعدی نگاشته میشود . بافتها میتوانند بافتهای BMP , JPG و سایرفرمت ها یا حتی بصورت حجمی باشند . پیکسل (Pixel) : مخفف واژه های Picture Element به معنای عنصر تصویری میباشد ، کوچکترین واحد سازنده تصویر که غالبا بشکل مربع میباشد و حاوی اطلاعات رنگی است . بافر (Buffer) : قسمتی از حافظه سیستم و حافظه ویدیویی است که از نظر فیزکی غالبا بشکل یک چهارگوش میباشد و برای ذخیره اطلاعات رنگ ، عمق یا استنسیل به کار میرود. نقطه محوری (Pivot Point) : موقعیتی از یک جسم سه بعدی یا دو بعدی که تبدیل هندسی ( از جمله چرخش ، انتقال و تغییر اندازه ) نسبت به آن صورت میگیرند . میپ مپ (Mip-Map) : یک تکنیک بافت زنی پیشرفته که در آن وضوح فایل تصویری مورد استفاده بعنوان بافت بر حسب فاصله بیننده تا جسم مورد نظر انتخاب میگردد و هدف آن افزایش سرعت می باشد . سایه زن گره (Vertex Shader) : برنامه ای کوچک که جایگزین خط رندر ثابت شده و میتوان توسط آن به شکل انعطاف پذیری عملیات های انجام گرفته روی تک تک گره ها را کنترل کرد . بردار نرمال (Normal Vector) : برداری غالبا سه بعدی که جهت گیری هر گره و در نتیجه هر سطح نسبت به فضای سه بعدی را مشخص میکند و در محاسبات نور پردازی نیز اهمیت ویژه ای دارد . شبح نقطه ای (Point Sprite) : یک شیئ اولیه ویژه و جدید که برای نمایش سیستم های ذره ای و جدید مناسب میباشد و همواره به سمت دوربین قرار دارد و از یک گره تشکیل شده است . شیئ اولیه (Primitive) : ساده ترین شیئ سه بعدی که کلیه اجسام سه بعدی پیچیده از کنار هم قرار گرفتن آنها ایجاد میشوند . اشیاء اولیه عبارتند از نقطه خط و مثلث . لایه انتزاع سخت افزار (Hal) : حالتی که در آن Direct3D عملیات های تبدیل، نور پردازی و برش را توسط پردازنده گرافیکی انجام میدهد . رسام (Rasterizer) : بخشی از کارت گرافیکی که عملیات نمایش تصاویر شده بر روی مانیتور را انجام میدهد و مسئولیت اسکن خطی تصاویر را بر عهده دارد. سطح جزئیات (Lod) : تکنیکی پیشرفته که به واسطه آن میتوان سطح جزئیات اجسام سه بعدی (مش) را بر حسب فاصله دوربین از آنها تنظیم و در نتیجه سرعت عملیات رندر را افزایش داد. مش (Mesh) : نام دیگری برای اجسام سه بعدی ، مش ها از اجسام اولیه ای مثل خط و مثلث تشکیل شده اند و میتوانند دارای بافت بوده تحت نور پردازی هم قرار میگیرد. حالت رندر (Render State) : گزینه هایی که برای تنظیم قابلیت های مختلف ابزار رندر Direct3D بکار میرود از جنس DWORD میباشند حالات رندر بطور کلی خصوصیات بافت زنی ، نور پردازی و نمایش Direct3D را کنترل میکند. گره (Vertex) : موقعیتی در فضای سه بعدی که میتوانند دارای مختصات بافت ، بردار نرمال و رنگ باشد . گره ها کوچکترین عنصر سازنده اشیاء سه بعدی هستند . نقطه ، خط و مثلث به ترتیب از یک ، دو و سه گره تشکیل شده اند. سیستم ذره ای (Particle System) : جلوه ویژه ای که برای شبیه سازی پدیده های طبیعی همچون آتش ، برف ، باران یا انفجار بکار میرود و در آن مجموعه ای از ذرات ریز (معمولا شبه های نقطه ای ) دارای بافت ، تحت محاسباتی برای نشان دادن اثر باد ، نیرو و برخورد قرار میگیرند. بافر فریم (Frame Buffer) : بافر ویژه ای که تصاویر رندر شده پیش از ارسال به رسام در آن قرار میگیرند ومعمولا اطلاعات آن به صورت ورودی عملیات های آلفا ، استنسیل و برش بکار میرود. بازنویسی (Overdraw) : اصطلاحی است برای سنجش میزان پیچیدگی عمق در صحنه به کار میرود هر چه در یک صحنه میزان هم پوشانی اشیاء ( نقاطی با موقعیت یکسان و عمق متفاوت ) بیشتر باشد ، باز نویسی آن صحنه هم بیشتر است. فریم بر ثانیه (Fps) : رایج ترین واحد سنجش سرعت رندر صحنه های سه بعدی میباشد که بر حسب تعداد رندر تصاویر صحنه در هر ثانیه بیان میشود . این واحد غیر خطی بوده و معیار چندان مناسبی برای سنجش سرعت نیست. چرخش صفحه (Page Flipping) : فرآیند تعویض آدرس بافر های پشتی با آدرس بافر جلویی برای ایجاد حالت حرکت همواره در صحنه های سه بعدی پدیده زنجیره تعویض این فرآیند را مدیریت میکند. آلفا (Alpha) : یکی از مولفه های رنگی که همواره مقداری بین 0 تا 255 دارد و مشخص کننده شفافیت میباشد . 0 کاملا مات و 255 کاملا شفاف است ؛ از ویژگی شفافیت برای تست و ترکیب آلفا استفاده میشود. ماده (Material) : مفهومی انتزاعی که تعریف کننده رفتار سطح جسم سه بعدی در مقابل نور میباشد . ماده دارای خصوصیات بازتابی ، انعکاسی ، ساطعی و محیطی میباشد که به نورهای معادل خود پاسخ نشان میدهد . نگاشت نوری (Light Map) : تصویری که به عنوان یک بافت آماده بر روی اشیاء سه بعدی نگاشته میشود و برای شبیه سازی اثر نور روی صحنه بکار میرود . این تصاویر در برنامه های گرافیکی با تابش نور روی اشیاء بکار رندر میشوند . زبان سایه زن سطح بالا (HLSL) : زبانی جدید برای برنامه نویسی سایه زن ها که ساختاری مشابه زبان C دارد HLSL در DirectX عرضه شد و بخشی از کتابخانه کمکی D3DX میباشد . پردازنده گرافیکی (GPU) : واحد پردازشی کارت گرافیکی که وظیفه انجام محاسبات مربوط به تبدیل ، نور پردازشی و برش را دارا میباشد ، GPU بار محاسباتی CPU را کم میکنند. آنها پردازنده هایRISC ویژه ای هستند که دارای دستورات بهینه سازی شده ای برای محاسبات گرافیکی میباشند . حذف پله پلگی (Anti-Aliasing) : فرآیندی که در آن شکستگی خطوط مورب کاهش میابد . این کار با اعمال ف.یلتر های پیکسلی صورت میگیرد و کیفیت تصاویر را افزایش میدهد. قفل حافظه (LOCK) : فرآیند انتقال محتویات حافظه بافر های گره ، اندیس و بافتها از حافظه سیستم به فضای قابل دسترسی برای کارت گرافیکی این کار یک اشاره گر به محل مورد نظر حافظه بر میگرداند . بافر گره (Vertex Buffer): بخشی از حافظه که اطلاعات مربوط به گره ها را در خود نگهداری می کند. برای دسترسی به محتویات آن و تغییر آنها باید بافر را قفل و پس از اتمام کار آن را آزاد نمود.
  14. Mahnaz.D

    خانه های خورشیدی...solar decathlon

    امروز با بچه های دانشگاه رفتیم نمایشگاه خانه های خورشیدی...نمایشگاه که نه...مسابقه بین دانشگاه های مختلف از کشورهای مختلف.....بلژیک..چین..امریکا...کانادا و.... محل برگزاری: Washington DC هر دوسال یه بار همین موقع می ذارن...هر روزش هم بارونیه این مسابقه هر دو سال یه بار هست.... از هر دانشگاه یک تیم متشکل از دانشجوهای:معماری- برق و مگانیک + دو یا سه استاد..... بریم عکسا رو ببینیم + توضیحات
  15. DavOOd_TiTaN

    نگاهی به شعار برند سونی

    make.believe پیام جدید گروه برند سونی این پیام جدید با برقراری ارتباطی یکپارچه با مخاطبان، قصد دارد چهره ای واحد از نقش سونی را به جهانیان معرفی کند. این امر به برجسته تر شدن برند سونی منجر شده و جادوی سونی را در دل مردم برمی انگیزاند. make.believe نمادی از روح برند سونی محسوب می شود و دلالت دارد بر قدرت خلاقیت ، توان تحقق بخشیدن ایده ها و به واقعیت تبدیل کردن هر آنچه به ذهن خطور می کند. رویای واحد در سال 1946، ماسارا ایبوکا و آکیو موریتا بر اساس این باور مشترک که با کار بی وفقه گروهی می توان ایده ها را به واقعیت تبدیل کرد، سونی را بنیان نهادند. این جرقه منشأ ظهور ده ها سال نو آوری و ایجاد تحول در زندگی مردم سراسر جهان گردید. امروزه برند سونی به تمامی قاره ها و فرهنگ ها راه یافته است . سونی از طریق فیلم ، موسیقی ، بازی ، تلفن همراه و وسایل الکترونیکی بستری فراهم کرده است تا مردم بتوانند جهان را به گونه ای متفاوت تجربه کنند. از شنیدن آهنگ تازه نواخته شده و تماشای فیلم کارگردان مورد علاقه تان گرفته تا به تصویر کشیدن یک لحظه ناب ، سونی با ارائه وسایل مناسب به مردم کمک می کند تا ایده های خود را تحقق ببخشند. چه چیزی سونی را بی همتا ساخته است؟ "سونی شرکتی با دانش فنی است. شرکتی با شناختی کامل از خلاقیتهایی که از "رضایتمندی" می تواند ایجاد شود. سونی شرکتی رضایتمند است که برداشتی درونی از فن آوری دارد. هیچ شرکت دیگری این دو را باهم ندارد. سونی با ادغام فن آوری و سرگرمی ، مایه الهام مشتریان خود در سراسر جهان شده است.ما شما را دعوت می کنیم که به شور(پیام) make.believe بپیوندید تا رویاهایتان به واقعیت تبدیل شود. مفهوم نقطه نقطه ای که make.believe را به یکدیگر پیوند می دهد در واقع مکان تلاقی خیال و واقعیت است. در این جا نقطه ایفاگر نقش سونی می باشد. make.believe پیوند دهنده خیال و واقعیت ، طراحان و مهندسین ، سخت افزار و نرم افزار ، الکترونیک و سرگرمی و در نهایت سونی و مصرف کنندگانش می باشد.
  16. کهربا

    حافظ و جهاني‌سازي فرهنگ‌ها

    جهاني‌سازي فرهنگ‌ها اگر براساس تعليمات معنوي انبياء الهي و در راستاي يك اخلاق الهي و انساني برتر صورت گيرد و به دور از مطامع قدرتها و نفع‌طلبي‌ها و سلطه‌جويي‌هاي ملل راقيه باشد، البته نه تنها مذموم نيست كه محمود است، زيرا هدف اوليه اديان بزرگ الهي و پيامبران به ويژه حضرت رسول اكرم صلي‌الله عليه و آْله و سلم و مكتب اسلام زندگي در سايه عدالت و صلح و همزيستي انسانها در جوار يكديگر بدون تعرض به حقوق حقه و همراه با اكرام و احترام نوع بشر است. با اين ديدگاه چهره‌هايي كه در طول تاريخ و نيز دوران معاصر براي نزديكي روحي و معنوي و اخلاقي انسانها به يكديگر، عليرغم ايده‌ها و اعتقادات و سلائق گوناگوني كه دارند، تلاش نموده‌اند، از جايگاه ويژه‌اي برخوردارند، قدرشان را بايد شناخت و بر آوازه‌شان افزود. حافظ در ميان اين چهره‌ها از جايگاه شامخي برخوردار است. مي‌دانيم كه عارفان بي‌بديل و دانشمندان بي‌نظير ديگري نيز بوده و هستند كه بايد آنها را بهتر شناخت و شناساند. برخي نيز به شناخت نياز ندارند، چرا كه بيش از حد تصور بلند آوازه‌اند، نظير، مولانا جلال‌الدين ، سعدي، محي‌الدين ابن‌عربي، سيدجمال الدين اسدآبادي، اقبال لاهوري، مادام ترزا، گاندي و چهره هاي ادبي، هنري و علمي ديگر از شرق و غرب بزرگاني چون گوته، ولتر مادوسو، منتسكيو، شكسپير و تولستوي اما به نظر من تنها چهره و شخصيت جهاني و جهاني ساز، اين افراد نيست كه مهم است، مهم نوع نگرش و ايده‌اي است كه اين افراد با تكيه بر آنها بر جهاني‌سازي فرهنگها تاكيد مي‌ورزند. هر چند جهاني‌سازي در دوران معاصر راهكارها و رهيافتهاي خاص خود را دارد و نمي‌توان با شيوه‌هاي سنتي به تبليغ ايده‌هاي جهاني‌سازي در عصر حاضر پرداخت، اما مباني و اصولي كلي وجود دارد كه چهره‌ها و اشخاص بزرگ همواره به مدد آنها فروعات را استخراج مي‌كنند. صرف نظر از انبياء الهي اگر بخواهيم چهره‌هايي را از دل تاريخ به عنوان نمونه و پيشروان اين راه نام ببريم، يكي از پيشقراولان و سردمداران جهاني سازي فرهنگها، از كشور ما خواجه حافظ شيرازي خواهد بود كه با اين بيت زيبا به پيشباز موضوع مورد بحث ما رفته است: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند جهاني‌سازي تنها با اتكا به پيشرفتهاي بزرگ تكنولوژيك قرن بيستم ميسر نمي‌شود، هرچند كه بدون آنها نيز غيرممكن خواهد بود. مسائل بزرگ ديگري وجود دارد كه نخست بايد آنها را حل نمود. يكي از اين ملاكها آن است كه ندين گورديمر (نويسنده و برنده نوبل ادبي آفريقاي جنوبي 1991) بدان اشاره نموده است: «تاييد ضرورت واقعي جهاني‌سازي – كه براي تحقق آن تلاش مي‌كنيد- در گروه تامل در اين پرسش است كه آيا شكاف ميان كشورهاي فقير و غني به وسيله آن كمتر مي‌شود و اينكه جهاني‌سازي چه نقشي در ريشه‌كني فقر در جهان دارد. چرا كه فقر نقابي غيرانساني و منفور بر چهره 3 ميليارد انسان نهاده است.» رفع جهل و ناداني از جهان، امكان پيشرفت ماندگار براي همگان، ترجمه گنجينه بزرگ و سخاوتمندانه ادبيات روشنگر و ... از ديگر اصولي است كه به نظر اين نويسنده مي‌تواند، فرايند جهاني سازي را تسريع نمايد، اما همه اينها وقتي تحقق خواهد يافت كه بر جهان «چهره انساني» عينيت يابد. حافظ بسياري از اين مفاهيم و ارزشها را در اشعار خود ذكر نموده است. ممكن است گفته شود، قبل از حافظ نيز در قالب روايات ديني و اشعار شاعران بزرگ ديگر نيز اين ارزشها و اخلاقيات ذكر شده، مثلاً خواجه نصيرالدين طوسي در اوصاف الاشراف و اخلاق ناصري و نظام الملك در سياست‌نامه و چهره‌هاي بزرگ ديگري در كتابهاي خود به آنها اشاره نموده‌اند، پس چرا خواجه حافظ را چهره جهاني بدانيم، شايد پاسخ اين باشد كه حافظ در سحر كلام و اشعار ناب و هنر و اعجاز بيان لطيف و موسيقايي و اديبانه چنان آوازه و شهرتي يافت كه قند پارسي او تا سرتاسر جهان صادر گشته و اين ويژگي زيباي شناسانه اشعارش، و محتواي سترگ پيامش را در همه اعصار به گوش جهانيان مي‌رساند و پديده جهاني سازي فرهنگها را ممكن و محقق مي‌سازد. چنانكه خود اين واقعيت را پيش بيني نموده است: شكرشكن شوند همه طوطيان هند زين قند پارسي كه به بنگاله مي‌رود زبان كلك تو حافظ چه شكر آن گويد كه تحفه سخنش مي‌برند دست به دست چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد يكي از محققين ايراني ويژگيهاي شعري شكسپير را با حافظ مقايسه كرده و حتي ادعا كرده است كه غزليات حافظ در مضاميني چون عشق، معشوق و زيبايي هيچ كاستي نسبت به سانتهاي (sonnets) شكسپير ندارد و فقط در سبك و نحوه برخورد با موضوع (راهبر سانت شرح و تصريح و راهبرد غزل تلخيص و تلويح است) تفاوت دارند. در حاليكه به نظرما اين ويژگي در جهاني سازي فرهنگها ( اگر بتوان گفت شكسپير اصولاً چنين آمالي داشته) اصلاً قابل مقايسه نيست و حافظ از اين منظر بسيار پيش روتر است. اكنون برخي مضامين متعالي را كه در زبان شعر حافظ مصداق بارزي بر تعلق وي بر جهان نگري و جهاني سازي است اشاره مي‌كنيم: 1- دادگستري: به قدر و چهره هر آنكس كه شاه خوبان است جهان بگيرد اگر دادگستري داند 2- عشق به عنوان مقدمه دوستي ديگران: عاشق شو ارنه روزي كار جهان سرآيد ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستي تا مرا عشق تو تعيلم سخن گفتن كرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است 3- اعتراض به سلطه‌گري قدرتها: ترا آن به كه روي خود ز مشتاقان بپوشاني كه شادي جهانگيري، غم لشكر نمي‌ارزد 4- دفاع از ستمديدگان و مظلومان: مباش در پي آزار و هرچه خواهي كن كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست در اين رابطه استاد مطهري چنين مي‌نويسد: «آن ديگري معتقد است كه ارزش حافظ در همين عصيان حافظ است. در همين است كه اصلاً پايبند اصول و مقررات زمان خودش نبوده، تمام ارزش حافظ در همين پشت پا زدنش به اين اصول بوده، خود اين آزادگي و عصيان در مقابل سنن عصر خود و سنت شكني حافظ دليل بر كمال اوست.» 5- در رد خودكامي و خودخواهي همه كارم زخودكامي به بدنامي كشيد آخر نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفلها 6- دعوت مروت و مدارا به عنوان رمز آسايش و امنيت جهاني (گفتگو به جاي خشونت‌ورزي): آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا 7- نوجوئي و تحول‌جويي: بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم 8- گفتگو و مفاهمه: حافظ ار خصم خطا گفت نگيريم بر او ور به حق گفت، جدل با سخن حق نكنيم 9- تسامح و تساهل اجتماعي: من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باش كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت اينك همت از فردي مي‌خواهيم كه هنوز كه هنوز است شعر و كلام و مرام و پيامش در جهان به ويژه در نزد آنان كه به گوش جان نيوشاي سخن حق‌اند، مشتاقان بيدل دارد و آنچنانكه خواجه خود پيش بيني كرده، مزارش همواره زيارتگه صاحبدلان جهان بوده و خواهد بود: بر سر تربت ما چون گذري همت خواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود 1- مقاله گورديمر نادين، چهره انساني جهاني سازي، ترجمه بجانيان ووا ، منصوري، برگ فرهنگ، فصلنامه فرهنگي دانشجويي دانشگاه تهران، سال چهارمحال و بختياري، شماره چهاردهم و پانزدهم، 1381 2- حافظ در اين شعر اشاره به جاوداني بودن و ماندگاري اشعار خود نموده است: شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود 3- ر.ك : مقاله «حافظ و شكسپير: از شرق تا غرب» جك اسكارلموسكي، ترجمه سعيد سعيدپور، كتاب ماه: ادبيات و فلسفه ش 65 و 66 اسفند و فرودين 81 و 82 4- مطهري، مرتضي: تماشاگه راز، صدرا، ص83
  17. تأثير فرهنگ در ساخت شهر (با تأكيد بر فرهنگ اسلامي ) دكتر كرامت اله زياري دانشيار جغرافيا دانشگاه يزد تأثیر فرهنگ بر ساخت شهر.pdf
  18. Mohammad Aref

    خاطره، زيربناي هويت شهر است

    شهر هر روز بزرگتر مي شود. خانه هاي سيماني همسايه كوچه باغ هاي بي درختند. كوچه هاي كه زماني شناسه هاي هويت شهر و بود ديگر چشم اندازي به روزهاي دور و خاطره هاي نزديك ندارد. تهران بي خاطره ، بي هويت مي شود و اين بي هويتي از كوچه باغ هاي شميران تا كوچه هاي آشتي كنان "طهران " چون خط ممتدي كشيده مي شود. هنگامي كه از شهرهاي با هويت صحبت مي كنيم ناخوداگاه به ياد شهرهاي گذشته مي افتيم. آيا شهرهاي امروزي ما نمي توانند شهرهاي با هويتي باشند؟ اصولا هويت شهري چيست؟ شهر با هويت چه ويژگي هايي دارد؟ وچگونه مي توان به شهري هويت بخشيد؟ اين پرسش ها را با محسن حبيبي، دكتر در شهرسازي و رئيس دانشكده هنر دانشگاه تهران در ميان گذاشتيم كه در ادامه مي آيد. چه عواملي به هويت شهر معنا مي‌بخشند؟ - هنگامي كه از هويت شهر سخن مي گوييم از چيزي صحبت مي‌كنيم كه در ظاهر و شكل شهر نيست بلكه در شاكله شهر است. هويت شهر،‌ با شكل شهر تفاوت‌هاي اساسي دارد. شهرهاي زيبايي داريم كه ممكن است هيچ عامل هويتي در آن ديده نشود يا سيماي شهري آن بسيار زشت و آشفته باشد ولي همبستگي‌هاي اجتماعي، ياوري‌ها و كمك‌ها،‌ شاكله‌اي زيبا از درون آن شهر مي‌سازد. وقتي از هويت شهر صحبت مي‌كنيم به چيزي رجوع مي‌كنيم كه در پس ظاهر و در بطن شهر نهفته است و ممكن است هيچ ربطي به شكل و ظاهر شهر نداشته باشد. در واقع زيبايي و زشتي شهر دليل با هويت بودن شهر نيست.مهم اين است كه داخل شهر چه مي‌گذرد. چه هنجارها و رفتارهايي در شهر به وقوع مي‌پيوندد كه به شهر هويت مي‌دهد. وقتي از زندگي محله نام مي‌بريم، به ياد محله‌هاي قديمي مي‌افتيم. ممكن است اگر همان محله‌هاي قديمي را به شكل قديمي بازسازي كنيم، باز هم نتوانيم هويت و شاكله‌اي را كه در گذشته داشته است، ايجاد كنيم. *‌ عوامل تشكيل‌دهنده هويت شهر چيست و اين عوامل چه تاثيري بر يكديگر دارند؟ - ارتباط بين عوامل هويت دهنده شهر مي‌تواند ارتباطي دو سويه باشد. شهر بدون عامل انساني مفهوم ندارد. اگر در شهري، شهروند وجود نداشته باشد، آنجا شهر نيست. بنابراين وقتي از شهر صحبت مي‌كنيم صحبت از تعاملات انساني است. تعاملات انسان با انسان، انسان با محيط و انسان با شهر. به همين دليل، عوامل تشكيل‌دهنده هويت شهر، هويت انسان را شكل مي‌دهد. يكي از عناصري كه انسان با آن تعريف مي‌شود، حافظه است. شهر نيز داراي حافظه است. اگر شهري فاقد حافظه تاريخي باشد نمي‌توان گفت كه آن شهر باهويت است. به همين ترتيب اگر انسان چيزي را به ياد نياورد،‌ مي‌گوييم دچار فراموشي و آشفتگي شده است. حافظه تاريخي شهر يعني اينكه شهر، داراي خاطره است و تعريف مي‌كند كه در اين مكان چه اتفاقي افتاده است. علاوه بر حافظه، شهر بايد خاطره داشته باشد. شهر بي‌خاطره، يعني شهر بي‌هويت. مگر مي‌شود در شهر حادثه يا خاطره بد و خوبي صورت نگرفته باشد؟ پس همان‌طور كه انسان با خاطره تعريف مي‌شود،‌ شهر نيز با خاطره‌هايش تعريف مي‌شود. هر چه اين خاطره‌ها بيشتر باشد، ‌هويت انسان يا شهر كامل‌تر است. افراد قديمي خاطره‌هاي طولاني تعريف مي‌كردند ولي امروزي‌ها بيشتر از چند خاطره، نمي‌توانند بگويند. به همين خاطر انسان امروزي سرگشته است. وقتي با او صحبت مي‌كنيم، مي‌گويد:‌ «پنجاه سال زندگي چه زود گذشت.» ولي پنجاه سال عمر فرد نسبتا قديمي، پر از خاطره بود. خاطره يعني اينكه فرد يا شهر «در حال» زندگي مي‌كنند. «حال» براي‌شان وجود دارد. شهر نيز بايد در زمان «حال» زندگي كند. اگر اين طور نباشد، داراي هويت نيست. يا بايد غم گذشته را بخورد يا تشويش آينده را داشته باشد. هويت انسان به جز شكل فيزيكي، با هنجارها و رفتارهاي‌ش شكل مي‌گيرد. فرد را نه تنها از روي شناسنامه بلكه از روي رفتارها و هنجارهايش شناسايي مي‌كنيم. شهر نيز داراي رفتار و هنجار است. * رفتار و خرد شهر را چگونه مي‌توان تعريف كرد؟ - اگر شهري داشته باشيم كه فاقد ايمني باشد، آن شهر داراي رفتار نابهنجار نيز خواهد بود. ما از اينكه در آن شهر راه برويم نگران هستيم. امنيت خاطر نداريم. شهر بايد سرزنده و با نشاط باشد. مكان‌هاي شهر بايد اين نشاط را در افراد ايجاد كنند. اينها رفتار و هنجار شهر است. شهر بايد گيرايي داشته باشد و اين گيرايي از طريق مكان‌ها و فضاها بايد به وجود بيايد. اگر گيرايي نداشته باشد، كسي به آن جذب نمي‌شود. شهر بايد احساس داشته باشد. آيا شما تا به حال به اين فكر كرديد كه شهر داراي مزه است؟ شهر را مي‌شود مزه مزه كرد. همان‌طور كه مي‌شود يك شهر را چشيد يا بو كرد،‌ برخي مكان‌هاي شهري بو مي‌دهند. شهر گرمي و سردي مي‌دهد. شهر با هويت به انسان هويت مي‌دهد و انسان به شهر * تاثير كدام يك بيشتر است؟ - بستگي به اين دارد كه ما از كدام جامعه و كدام شهر صحبت مي‌كنيم. ممكن است شهري با هويت تاريخي را نسلي به ارث ببرد كه هيچ خاطره‌اي از آن شهر ندارد. چنين چيزي هويت شهر را خدشه‌دار مي‌كند. به طور مثال، ميدان نقش جهان اصفهان هنوز به شهر اصفهان و شهروند اصفهاني هويت مي‌دهد و خودش هم هويت مي‌گيرد. اگر روزگاري در اين ميدان، بازار مكاره بر پا مي‌شد، يا مراسم سان و رژه در آن برگزار مي‌شد، امروز بيشتر‌ افراد در آن قدم مي‌زنند و گفت‌وگو مي‌كنند. ميزان اين تاثيرات بستگي به اين دارد كه شهر، فضايي داشته باشد كه بتواند هويت خود را به شهروند تحميل كند و برعكس. ممكن است شهر جديدي باشد كه شهروندان به آن شهر، هويت دهند. اين تاثيرات بستگي به اين دارد كه حافظه و خاطره شهر چقدر قوي باشد. * آيا هويتي كه ساكنان جديد به شهر مي‌دهند قابل پيش‌بيني است؟ به خصوص كه اين افراد بدون انتخاب روانه شهر مي‌شوند. اين هويت، مثبت است يا منفي و آيا بايد براي مثبت بودن هويت شهر جديد منتظر يك معجزه يا اتفاق باشيم؟ - ما مي‌توانيم از شهر جديد برازيليا نام ببريم. در يادداشت‌هاي 25 سال پيش اين شهر مي‌خوانيم، همه به آن شهر اعتراض دارند كه موفق نبوده است. اما الان برازيليا كه 50 سال از عمر آن گذشته و 2 نسل جمعيتي،‌ 25 ساله و 5 نسل جمعيتي؛ 10 ساله،‌ در آن سرمايه‌گذاري اجتماعي و فرهنگي كردند خيلي فرق كرده است. آخرين مقاله‌اي كه من از برازيليا خواندم اين بود كه شهر آرام آرام در حال پيدا كردن هويت شهري است و اين اصلا معجزه نيست،‌ بلكه سرمايه‌گذاري اجتماعي صورت گرفته است و ... * برازيليا در پانزده تا بيست سال اول، شهري ملال‌آور شده بود. - درست است. شهر جديد مي‌تواند اين طور باشد. اين مهم نيست. مهم اين است كه چه مكان‌هايي را در شهر تدارك ببينيم كه در اين مكان‌ها، اتفاقات و حوادث اجتماعي رخ دهد. كاري كه در شهر جديد انجام مي‌دهيم، فقط ساخت خانه،‌ مدرسه يا پارك است. ولي فراموش مي‌كنيم كه اينها مشكل ظاهر شهر است. فراموش مي‌كنيم مكاني كه شاكله شهر در آن بروز پيدا مي‌كند، بسازيم. درست مثل انسان‌ها. معلوم نيست من انساني شجاع هستم يا ترسو. فقط وقوع يك حادثه مي‌تواند اين را نشان دهد كه من چه عكس‌العملي نشان مي‌دهم. در صورت وقوع حادثه‌اي كسي كه هميشه از شجاعت خود حرف مي‌زند، ممكن است فرد بزدلي بيرون بيايد، چون وقوع حادثه،‌ فرصت فكر كردن را از فرد مي‌گيرد و اينجا شاكله بروز پيدا مي‌كند. بنابراين بايد جايي براي وقوع حادثه‌ها در شهر، بسازيم. در شهرهاي جديد،‌ شهر مجرد است. عده‌اي وارد آنجا مي‌شوند و احتياجي به گلچين كردن آنها نيست. خودشان،‌ به هر دليلي، انتخاب كرده‌اند كه وارد شهر جديد شوند. شهرهاي جديد، مكاني براي وقوع حادثه‌هاي روزانه مي‌خواهند. جايي براي مارگيري، زنجير پاره كردن. جايي كه جمع شوند،‌ آواز بخوانند، عزاداري كنند يا هر چيزي كه نمايش اجتماعي باشد. ساكنان، اين مكان‌ها را كجا پيدا كنند؟ وقتي در بهارستان پيدا نمي‌كند، به اصفهان مي‌رود. وقتي در واوان پيدا نمي‌كند در اسلام‌شهر به دنبال آن مي‌گردد. انسان، علاقه‌مند به شركت در نمايش‌هاي شهري است؛ نمايش‌هايي كه در يك لحظه هم بازيگر باشد، هم تماشاچي. اگر اين را در شهر جديد به وجود بياوريم، ممكن است آن شهر در پنج سال اول نيز خاطره‌انگيز باشد. هر چه حادثه و واقعه در شهر قوي‌تر باشد، شهر جذاب‌تر مي‌شود. افراد بيشتري را جذب مي‌كنيم. به جاي اينكه فكر كنيم علي آقا بقال كجا مي‌نشيند، سوپرماركت طراحي مي‌كنيم. جايي كه من و شما هيچ رابطه‌اي يا حرفي با فروشنده نداريم و در حالي كه با علي آقا بقال صحبت داريم، او راجع به ديگران مي‌گويد: پسره شيطاني كرد، فلاني ماشين خريده. چيزهايي كه ما از آن به عنوان فضولي‌هاي اجتماعي نام مي‌بريم. اين نظارت اجتماعي است كه در شهر وجود دارد. اين نظارت اجتماعي كجاست. جايي كه بتوان پاتوق درست كرد؟ به محض درست كردن اين پاتوق، رفتارهاي اجتماعي كنترل مي‌شود و خاطره ايجاد مي‌شود. * آقاي دكتر، شما مي‌گوييد بايد در شهر جديد براي ايجاد حافظه و خاطره، مكان‌هاي خاصي ساخته شود. اين فضا‌ها و فعاليت ها بايد سنتي باشند. آيا فعاليت هاي سنتي مي‌تواند به شهر هويت بدهد؟ - منظور از سنتي چيست؟ * به عنوان مثال، قهوه‌خانه پاتوق خوبي براي انجام برخي از امور است. محال است چنين قهوه‌خانه‌هايي در شهرهاي جديد بسازند. - در شهرهاي جديد به جاي قهوه‌خانه، كافي‌شاپ درست مي‌كنند. * بين قهوه‌خانه و كافي‌شاپ تفاوت زيادي هست. - طبيعي است كه در كافي‌شاپ تجدد و به روز بودن را ببينيد. * منظور امروزي بودن نيست. در قهوه‌خانه، نظارت اجتماعي كه به آن اشاره كرديد، شكل مي‌گيرد؛ ولي در كافي‌شاپ نظارت اجتماعي وجود ندارد. كافي‌شاپ محلي است كه افراد مختلف در آن رفت و آمد مي‌كنند ولي در قهوه‌خانه، افراد خاص با فرهنگ خاص هستند كه بر آن محله نظارت دارند. - اين گونه نيست. شما الان كافي‌شاپ را در مقياس شهر مطرح مي‌كنيد، در حالي كه بايد در مقياس محله مطرح شود. اگر به طور مداوم در كافي‌شاپ رفت و آمد كنيد، يك عده افراد خاص، هميشه در آنجا حاضرند كه آنجا براي‌شان حكم پاتوق را دارد. من و شما رهگذريم و اين پاتوق‌ها آرام‌آرام ساخته مي‌شود. كافي است مكاني شهره شود؛ آنگاه خود به خود تبديل به محلي براي نظارت اجتماعي مي‌شود. مهم اين است كه ما چگونه اين مكان‌ها را سازمان بدهيم. ما درباره مكان ساخته شده صحبت مي‌كنيم. در حالي كه بايد از مكان ساخته نشده و شهر بدون ساكن صحبت كرد. بايد دنبال جايي باشيم كه روح شهر يا شاكله شهر، ظاهر مي‌شود. البته ممكن است بگويند: فلان مجموعه آپارتماني، «خيلي باحاله» چرا مي‌گويند باحاله؟ اين در واقع يعني كه در زمان حال اتفاقاتي در آن مي‌افتد. بنابراين فضاي سنتي، كه فضايي نوستالژيك و پر از خاطره است. به اين معنا نيست كه اگر آنها را بازتوليد كنيد، همان خاطره‌ها زنده شود، اگر توانستيم مكاني بسازيم كه اين «حال» در آن اتفاق بيفتد، يا «حال» داشته باشد، آن شهر هويت دارد و زنده است. مهم اين است كه چگونه شهر را سامان دهيم كه روح در آن جريان داشته باشد. از جسد بودن خارج شود. زنده شود، كه البته كاري سخت است ولي بايد اين امكان را به آن داد كه روح در آن حلول كند. * نقش فرهنگ، در هويت‌بخشي به شهر چيست؟ جايي كه فرهنگ مطرح مي‌شود‌، هنر نيز در پي آن مي‌آيد. هنر چه نقشي در هويت يك شهر دارد؟ - فرهنگ، داراي دو معنااست. آنكه به ما ارث رسيده است - كه هيچ صفتي بر آن نمي‌گذارم و نمي‌گويم فرهنگ سنتي، چرا كه ممكن است، بوي كهنگي و غربت بدهد. فرهنگي كه به ما ارث رسيده، هم اجتماعي است و هم خانوادگي. فرهنگ ديگري هم هست كه ما آن را مي‌سازيم و اگر روزآمد نباشد و نتواند به خواست‌هاي روز ما جواب دهد،‌ فرهنگ نيست. اگر پسوند شهري به آن داده شود، دو فرهنگ را در بر مي‌گيرد: اول، فرهنگي شهري، كه به ما ارث رسيده و دوم فرهنگ شهري را كه توليد مي‌كنيم. فرهنگ شهري به ارث رسيده، به عنوان ميراث، در برخورد با ما به ثروت تبديل مي‌شود و ما از آن استفاده مي‌كنيم. در شهر جديد ممكن است فرهنگ شهري داشته باشيم و اين فرهنگ شهري در مكان رخ نمي‌دهد و با افراد مي‌آيد و ممكن است فرهنگي كه با افراد مي‌آيد، شهري باشد يا روستايي. در صورت روستايي بودن كار دشوارتر مي‌شود. اين فرهنگ در آمد و شد و تعامل بين گذشته و حال است. به عبارتي گذشته مرتب تبديل به روز مي‌شود، دگرگوني پيدا مي‌كند. فرهنگ فرد نيز در حال استحاله و پالايش دايمي است. اين فرهنگ تشكيل‌دهنده هويت است. از اين‌رو، شهر بدون فرهنگ، شهر بدون هويت است. هر قدر غناي فرهنگي شهر بالا رود، آن شهر داراي فرهنگي جدي‌تر است. ولي از همان ابتدا هم مي‌توان شهري ساخت كه نشان دهد، فرهنگي جدي پشت آن است و اين فرهنگ جدي است كه مي‌تواند هنجارهاي فردي را كه با فرهنگ شهري آشنا نيست، تعديل و معنادار كند. * نقش هنر در هويت‌بخشي چيست؟ - هنر،‌ بحث زيبايي‌شناسي است. بحث ذائقه شهري است و آنچه گفتم بايد از شهر چشيد. ممكن است فرهنگي قوي داشته باشيم ولي در سياه و سفيد خلاصه شود. بنابراين شهر ما رنگارنگ نخواهد بود و شهري كه رنگارنگ نباشد، افسرده و دل مرده است. به رغم غناي فرهنگي ما فرهنگ را رها كرديم و فرهنگ روزمره‌اي در پيش گرفتيم. زيبايي را از دست داديم و چشم‌مان به زشتي خو گرفته است. مگر اينكه در جايي برويم و زيبايي را ببينيم، بعد با تعجب بگوييم: «اين گونه هم مي‌توان بود»، «رنگ هم مي‌تواند باشد»، «آهنگ خوب هم مي‌شود داشت»، ‌«مي‌شود شهر زمزمه خوبي داشته باشد»، همه اينها بستگي به اين دارد كه سليقه عمومي چقدر بالا رفته باشد. سليقه هم با هويت رابطه دارد، هم با فرهنگ. در واقع اگر هويت و فرهنگ قوي نباشد سليقه هم خراب مي‌شود، آن وقت من معمار، هر چه براي‌تان بسازم فرقي نمي‌كند. در حالي كه اگر سليقه باشد، هر بنا و شهري ساخته نمي‌شود. معمار يا شهرساز، متكلم وحده نخواهد شد و مجبور مي‌شود مخاطب داشته باشد و وارد گفت‌وگو شود. منبع: پايگاه اطلاع‌رساني شهرسازي و معماري
  19. چکیده مقاله در این مقاله که به لزوم تحول در مدیریت شهرهای ایران می پردازد، در ابتدا مشکلات شهرهای امروزی ایران و تنگناهای موجود آن برشمرده می شود. سپس با بررسی مبانی نظری در عرصه های شهرسازی و مدیریت شهری، اهداف مدیریت شهری در دنیای امروز مورد بررسی قرار می گیرد. آنگاه به چگونگی فایق آمدن شهرداری های کشورهای صنعتی بر مشکلات خود پرداخته شده و به اقداماتی که آنان در عرصه های مدیریتی خود به منظور ارتقاء سطح شهرسازی و رفع مشکلات شهرها انجام داده اند، اشاره می نماید. در ادامه بحث و به اختصار، مشکلات امروزی مدیریت شهری در ایران مورد بررسی قرار داده اند. در نهایت، این مشکلات با مبانی نظری، اصول مدیریت شهری و نحوه کار شهرداری های کشورهای صنعتی مقایسه می شود. در نتیجه گیری، ضمن تأکید بر تخصصی کردن مدیریت شهری و تحولاتی که در این عرصه باید معمول گردد، به لزوم تحول در قوانین و تشکیلات مدیریت شهری به منظور بهبود ساختار کالبدی، اجتماعی و اقتصادی شهرها اشاره شد و به پیشنهاد برای بهبود وضعیت آنها پرداخته می شود. کلمات کلیدی: مدیریت، قانون، فرهنگ، تخصص، کالبد، تشکیلات، برنامه ریزی، برنامه نویسی نویسنده: دکتر اسماعیل شیعه، دانشیار معماری و شهرسازی دانشگاه علم و صنعت ایران دانلود مقاله
  20. فرهنگ اصطلاحات و اختصارات مدیریت پروژه تقديم به دوستان:flowerysmile: Download 1 Download 2
  21. دکتر محمود خسروی-مهندس محمد علی قصری چکیده: بی شک معماری و شهرسازی به عنوان یکی از پیچیده ترین و در عین حال ملموسترین و ضروری ترین علوم انسانی از دیرباز مورد عنایت و توجه متخصصین و طراحان در سراسر گیتی بوده است.همواره تحولات ایجاد شده در فرهنگ های انسانی و دگرگونیهای جامعه بارزترین و مهمترین جلوه های خود در سیمای شهرها و بناهای شهری نمایان خواهند ساخت بنابراین نمی توان معماری را به عنوان علمی مجزا بررسی کرد و مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد. در این مقاله تلاشی در جهت شناساندن گوشه هایی از فرهنگ غنی و هنرهای سنتی در ایران و مقایسه آن با سایر نقاط جهان صورت گرفته و در کنار آن تفکر و تحلیلی در زمینه دلایل ایجاد گسست فرهنگی در کشورمان و تاثیرات آن بر معماری و طراحی شهری روز ایران نیز به عمل آمده است امید که بتوان راهکاری مناسب برای رجوع دوباره به فرهنگ غنی ایران در ساخت بناها و طراحی معماری و به تبع آن شهرسازی اندیشید. دریافت فایل
  22. amir.d

    فرهنگ اصطلاحات علوم گیاهی

    در این تاپیک اصطلاحات مربوط به علوم گیاهی رو بیان میکنیم............
  23. این مقاله PDF که توسط محمود رضا مرتضوی دکترای تخصصی علوم ارتباطات و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد واحد میبد تهیه شده در مورد کارکرد رسانه های جمعی در تغییر نگرش و فرهنگ ترافیک می باشد. دانلود مقاله
×
×
  • اضافه کردن...