رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ناپلئون هم همین اشتباه را کرد ..

 

وقتی مسکو را گرفت ، طوری آن را سوازند و ویران کرد ، که نه دیگر به درد خودش خورد نه هیچ کس دیگر …

 

حالا تو ببین چه می کنی با دل ما !‌ …

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دیگر به چیزی نمی اندیشم

در این سیاره پرت

نمی شود رستگار شد

امید

آمدنت بود که نیامدی

بگذار

عاشقا نه هایم را باد ببرد

چرا که...

تو هرگز وجود نداشته اي !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

فصل که رخت عوض می کند

دوباره عاشقت می شوم

گیرم زمستان باشد و من

آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی است

که نفسم را گرم می کند

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خاطره هایم را به تاراج گذاشته ام ...

 

نمی خواهم ذهنم را انبوهی از حرف ها و نگاه ها و خنده های دروغین پر کند ...

 

نمی خواهم آن باشم که تو خواستی ...

 

شاید در این بازاری که تو راه انداختی باورم را نیز فروختم !

 

این روزها که می روند خالی ام از همه چیز ...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شبی ستاره ام

از ارتفاع رویاها

بر بام حقیقت سقوط کرد

 

و دیگر آنقدرها آن نبود

که می خواستم

نزدیک بود و دور

تاریک بود بی نور

 

ستاره ها وقتی ستاره اند

که آن بالا باشند

  • Like 7
لینک به دیدگاه

و ساختم به نام تو ,ترانه های بی ریا

....و بافتم به یاد تو , چه قصه ها و غصه ها

 

نگاه تو بهانه شد, برای قصه ای دگر

که زنده کرد در دلم, امید ماندن تو را

 

سکوت کردی و شکست, ترنم ترانه ها

چه اشک ها که ریختند, به پای تو ستاره ها

 

چه روزهای خسته ای ,دقایق شکسته ای

تو نیستی که جان دهی ,به تک تک دقیقه ها

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

دلم می گیرد...

دلم گاهی می گیرد

گاهی می سوزد

گاهی تنگ می شود

و حتی گاهی...

......گاهی نه، خیلی وقت ها می شکند

خیلی وقت ها دلم می شکند

اما هنوز می تپد!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چند وقتیست

هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...

نگاهم اما ...

گاهی حرف می زند

گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته

چه می خواهد بگوید ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

حالا ديدارِ ما به نمی‌دانم آن کجای فراموشی

ديدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد

ديدار ما و ديدارِ ديگرانی که ما را نديده‌اند.

پس با هر کسی از کسان من از اين ترانه‌ی محرمانه سخن مگوی

نمی‌خواهم آزردگانِ ساده‌ی بی‌شام و بی‌چراغ

از اندوهِ اوقات ما با خبر شوند!

قرارِ ما از همان ابتدای علاقه پيدا بود

قرارِ ما به سينه‌سپردن دريا و ترانه تشنگی نبود

پس بی‌جهت بهانه مياور

که راه دور و

خانه‌ی ما يکی مانده به آخر دنياست!

نه، ...

ديگر فراقی نيست

حالا بگذار باد بيايد

بگذار از قرائت محرمانه‌ی نامه‌ها و روياهامان شاعر شويم

ديدار ما و ديدار ديگرانی که ما را نديده‌اند

ديدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشين

تا ديگر آدمی از يک وداع ساده نگريد

تا چراغ و شب و اشاره بدانند که ديگر ملالی نيست!

 

 

حالا می‌دانم سلام مرا به اهلِ هوایِ هميشه‌ی عصمت خواهی رساند.

يادت نرود گُلم

به جای من از صميم همين زندگی

سرا رویِ چشمْ به راه ماندگانِ مرا ببوس!

ديگر سفارشی نيست

تنها، جانِ تو و جانِ پرندگان پربسته‌ئی که دی ماه به ايوانِ خانه می‌آيند

خداحافظ

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...