رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دلم یک ورق پاره ی نازک است

 

دلم را مچاله نکن

 

نگو این که یک کاغذ باطله است

 

به سطل زباله حواله نکن

 

دلم دفتری کاهی است

 

ورق های آن را نکَن زود زود

 

بیا بعضی از صفحه ها را بخوان

 

از اول ببین

 

حرف، حرف تو بود

 

اگر باز از دست من دلخوری

 

بیا این «ببخشید» هم مال تو

 

نرو صبر کن، یک کمی صبر کن

 

بیا اصلاً این دل

 

دلم مال تو

 

عرفان نظر آهاری

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در بیشه اندوه اگر گم شوم

به دریای توفانی اگر کشتی ام

گرفتار گرداب شود

ملالی نیست ...

تا که چشمان ِ توام قطب نماست

تا که چشمان توام

نزدیک ترین بندرگاه است

ملالی نیست!

 

مردمان

با هواشناسی

آب و هوا را پیش بینی می کنند

من اما شامگاهان

با دیدن ِ دیده ی تو درمی یابم:

باد

از چه سمتی می وزد ...

دما

از کجا تا کجا می رود ...

باران

کدام کشتزار را آب می دهد ...

کدام باغ و کدام کوه را می شوید !

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو نیستی

امّا من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند؟

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد: در بهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبارآلود و دور يا خزاني خالي از فرياد و شور مرگ من روزي فرا خواهد رسيد: روزي از اين تلخ وشيرين هاي روزها روز پوچي همچو روزان دگر سايه اي زامروزها ، ديروزها! ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هاي همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد درد

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چند نقطه و ...

ابتدای اين شعر را باد برده است

چرا که نه

بگذار بيايد و همه چيز را با خود ببرد

حتی ياد شکوفه ی بادام چشم های تو را

جهان بدون تو

برهوتی است ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نه از آغاز چنین رسمی بود

و نه فرجام چنان خواهد شد

که کسی جز تو ، تو را دریابد

تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی

ظلمتی هست اگر

چشم از کوچه یاری، بردار

و فراموش کن این کهنه خیال

نور فانوس رفیقی، که تو را دریابد!

دست یاری که بکوبد در را

پرده از پنجره ها برگیرد، قفل را بگشاید

کوله بارت بردار

دست تنهایی خود را تو بگیر

و از آیینه بپرس

منزل روشن خورشید کجاست؟

شوق دریا اگر هست، روان باید بود

ورنه، در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد

مقصد از شوق رسیدن خالیست

راه ، سرشار امید

و بدان ،کین امروز

منتظر فرداییست

که تو دیروز در امید وصالش بودی

بهترین لحظه راهی شدنت، اکنون است

لحظه را دریابیم

باور روز برای گذر از شب کافیست

و از آغاز، چنین رسمی بود

که سرانجام، چنین خواهی شد ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است

ز شهر عشقم و دیوانگی شمار من است

 

منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح

همیشه سوی رهت چشم انتظار من است

 

چو برکه ، از دل صافم فروغ عشق بجوی

اگرچه آیت غم چهر پُرشیار من است

 

مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت

که من عقابم و مُردار کی شکار من است؟

 

دریغ ، سوختم از هجر و باز مُرد حسود

درین خیال که دلدار در کنار من است

 

درخت تشنه ام و رَسته پیش برکه ی آب

چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟

 

به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم

نشانی از دل پُرسوز بیقرار من است

 

چو آتشی که گذاردْ به جای خاکستر

ز عشق ، این دل افسرده یادگار من است

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مسلمانان مرا وقتی دلی بود

که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم از غم

به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین

که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان

چه دامنگیر یا رب منزلی بود

هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن

ز من محرومتر کی سائلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید

که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

حدیثم نکته هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است

که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

فلک را جور بی‌اندازه گشت‌ست

جهان را رسم و آیین تازه گشت‌ست

هزار امروز هم آواز زاغ است

گل از بی‌رونقی‌ها خار باغ است

نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد

نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد

غم دیرینه گر در سینه داری

چه غم گر باده دیرینه داری

دو چیز انده برد از خاطر تنگ

نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ

فلک را عادت دیرینه این است

که با آزادگان دائم به کین است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اين صفحه راهم که ورق بزنی

 

پشتش سفيد نيست

 

همه ی حرفهای دنيا را

 

شاعران احمقی زده اند

 

که سياه می بينند

 

من شاعر نيستم

 

وهنوز

 

دفتر قبلی دبستانم

 

سفيد سفيد است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد

باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد

 

باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها

خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله

ديده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى‌من وا مى شود

باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود

باز هم لاى ‌كتابم مى‌نهم يك شاخه ياس

مى‌كنم بهر پيامى قاصدك را التماس

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من باشم

و کسی ...

غروب هم باشد

برویم

تا تمام شویم

مثل یک جاده ...

شاید هم

یکی شویم

مثل خط افق ...

.

.

.

فقط اگر

من باشم

و کسی ...

غروب هم باشد ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...