Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ روی تخت دراز کشیده ام پنجره اتاق قاب رنج است و خزان. تو آخربن برگی آخرین برگ داستان "ا.هنری" اگر بیفتی من می میرم... 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ دلم یک ورق پاره ی نازک است دلم را مچاله نکن نگو این که یک کاغذ باطله است به سطل زباله حواله نکن دلم دفتری کاهی است ورق های آن را نکَن زود زود بیا بعضی از صفحه ها را بخوان از اول ببین حرف، حرف تو بود اگر باز از دست من دلخوری بیا این «ببخشید» هم مال تو نرو صبر کن، یک کمی صبر کن بیا اصلاً این دل دلم مال تو عرفان نظر آهاری 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ در بیشه اندوه اگر گم شوم به دریای توفانی اگر کشتی ام گرفتار گرداب شود ملالی نیست ... تا که چشمان ِ توام قطب نماست تا که چشمان توام نزدیک ترین بندرگاه است ملالی نیست! مردمان با هواشناسی آب و هوا را پیش بینی می کنند من اما شامگاهان با دیدن ِ دیده ی تو درمی یابم: باد از چه سمتی می وزد ... دما از کجا تا کجا می رود ... باران کدام کشتزار را آب می دهد ... کدام باغ و کدام کوه را می شوید ! 2 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ تو نیستی امّا من برایت چای می ریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند؟ باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم 6 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۰ مرگ من روزي فرا خواهد رسيد: در بهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبارآلود و دور يا خزاني خالي از فرياد و شور مرگ من روزي فرا خواهد رسيد: روزي از اين تلخ وشيرين هاي روزها روز پوچي همچو روزان دگر سايه اي زامروزها ، ديروزها! ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هاي همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد درد 5 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۰ من به چشم ايمان دارم! من فقط به چشمهاي تـــ و ايمان دارم! اگر نه ميگفتم که مارا چشم زدند! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۰ در زدی ... آمدی ... به آغوشم کشیدی ... اما ... . . . سایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود !!! 8 لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۰ چند نقطه و ... ابتدای اين شعر را باد برده است چرا که نه بگذار بيايد و همه چيز را با خود ببرد حتی ياد شکوفه ی بادام چشم های تو را جهان بدون تو برهوتی است ... 6 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۰ یک ساعت آفتاب بتابد ،خاطره آن همه شب های بارانی از یاد میرود.. این است حکایت آدم ها .. فراموشی... 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۰ دو فنجان دو صندلی دو بالش ... خوب ست که هیچ کس حواسش به ما نیست ! با خیال راحت عشق بازی می کنم با خیالت ...! 10 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۰ چه می خواستم بنویسم؟ کلمه هایم را گم کردم و دست و پایم را...! یک لیوان چای تلخ بده 9 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ نه از آغاز چنین رسمی بود و نه فرجام چنان خواهد شد که کسی جز تو ، تو را دریابد تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی ظلمتی هست اگر چشم از کوچه یاری، بردار و فراموش کن این کهنه خیال نور فانوس رفیقی، که تو را دریابد! دست یاری که بکوبد در را پرده از پنجره ها برگیرد، قفل را بگشاید کوله بارت بردار دست تنهایی خود را تو بگیر و از آیینه بپرس منزل روشن خورشید کجاست؟ شوق دریا اگر هست، روان باید بود ورنه، در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد مقصد از شوق رسیدن خالیست راه ، سرشار امید و بدان ،کین امروز منتظر فرداییست که تو دیروز در امید وصالش بودی بهترین لحظه راهی شدنت، اکنون است لحظه را دریابیم باور روز برای گذر از شب کافیست و از آغاز، چنین رسمی بود که سرانجام، چنین خواهی شد ... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است ز شهر عشقم و دیوانگی شمار من است منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح همیشه سوی رهت چشم انتظار من است چو برکه ، از دل صافم فروغ عشق بجوی اگرچه آیت غم چهر پُرشیار من است مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت که من عقابم و مُردار کی شکار من است؟ دریغ ، سوختم از هجر و باز مُرد حسود درین خیال که دلدار در کنار من است درخت تشنه ام و رَسته پیش برکه ی آب چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟ به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم نشانی از دل پُرسوز بیقرار من است چو آتشی که گذاردْ به جای خاکستر ز عشق ، این دل افسرده یادگار من است 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ دلتنگی خوشهي انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند مستت میکند اندوه... شمس لنگرودی 8 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو میافتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار هر اهل دلی بود ز من ضایع شد اندر کوی جانان چه دامنگیر یا رب منزلی بود هنر بیعیب حرمان نیست لیکن ز من محرومتر کی سائلی بود بر این جان پریشان رحمت آرید که وقتی کاردانی کاملی بود مرا تا عشق تعلیم سخن کرد حدیثم نکته هر محفلی بود مگو دیگر که حافظ نکتهدان است که ما دیدیم و محکم جاهلی بود 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ فلک را جور بیاندازه گشتست جهان را رسم و آیین تازه گشتست هزار امروز هم آواز زاغ است گل از بیرونقیها خار باغ است نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد غم دیرینه گر در سینه داری چه غم گر باده دیرینه داری دو چیز انده برد از خاطر تنگ نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ فلک را عادت دیرینه این است که با آزادگان دائم به کین است 3 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ اين صفحه راهم که ورق بزنی پشتش سفيد نيست همه ی حرفهای دنيا را شاعران احمقی زده اند که سياه می بينند من شاعر نيستم وهنوز دفتر قبلی دبستانم سفيد سفيد است 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله ديده ام مى بارد اما نم نم و بىحوصله باز قلب پنجره بر روىمن وا مى شود باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود باز هم لاى كتابم مىنهم يك شاخه ياس مىكنم بهر پيامى قاصدك را التماس 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش … ارث پدرت نیست دل تنهای من است . . 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ من باشم و کسی ... غروب هم باشد برویم تا تمام شویم مثل یک جاده ... شاید هم یکی شویم مثل خط افق ... . . . فقط اگر من باشم و کسی ... غروب هم باشد ... 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده