hami_sani 6076 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۱ دیشب منو داداشمو خواهرم نشسته بودیم گپ میزدیم یهو دختر خالم برام یه اس داد از اونجایی که این دختر خالم اخر بچه مثبتاس منم اصلا فکر نکردم که شاید بلد باشه بی ادبی هم اس بدهخلاصه تا اس اومد بلند خوندمش به نظر خودم خنده دار بود ولی اصلا تشخیص ندادم که فوق العاده بی ادبیه خلاصه من اسو خوندم دیدم هیچ کس عکس العملی نشون نداد فرداش که داشتم دوباره میخوندمش دیدم پیش داداشم چه گندی زدم - - - Updated - - - دیشب منو داداشمو خواهرم نشسته بودیم گپ میزدیم یهو دختر خالم برام یه اس داد از اونجایی که این دختر خالم اخر بچه مثبتاس منم اصلا فکر نکردم که شاید بلد باشه بی ادبی هم اس بدهخلاصه تا اس اومد بلند خوندمش به نظر خودم خنده دار بود ولی اصلا تشخیص ندادم که فوق العاده بی ادبیه خلاصه من اسو خوندم دیدم هیچ کس عکس العملی نشون نداد فرداش که داشتم دوباره میخوندمش دیدم پیش داداشم چه گندی زدم ما هم تو خونه عادت داریم وقتی اس میاد بلند میخونیم تا همه حالشو ببرن.اونایی که رومون نمیشه بخونیم عینه مجلس ختم گوشیو میگردونیم و دست به دست میکنیم 23 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۱ امروز داشتم با بابام فیلم هندی شبکه 3 رو نگاه میکردم ؛ که تاج محل رو نشون داد؛ منم اومدم به بابام نشون بدم 4 سال معماری خوندم یه چیزایی بلدم؛:gnugghender: خلاصه اومدم گفتم آره این آرامگاه تاج محله ؛ هر کی میره داخلش باید گوشیشو خاموش کنه ؛بچه هارو نباید ببرن که شلوغ نشه ؛ عکاسی ممنوعه؛باید داخلش یه گوشه بشیننو و سکوت کنن خلاصه اینقد تعریف کردم ؛ بعد که هوینجوری وسط تعریفام مکانشو تجسم کردم دیدم اشتباه کردم این توضیحات معبد لوتوس بود در ادامه به روی خودم نیاوردم گفتم البته اینا مال معبد لوتوس بوده ؛ تاج محل هم جای خوبیه :girl_blush2: لینک به دیدگاه
bermy 255 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ ترم قبل استادمون که از اون اساتید سرد و خشک هستش و به سختی میشه باهاش حرف زد، واسه درس ترمو یه کتاب کمیاب معرفی کرده بود که قرار بود خودش واسمون بیارتش و اسم نویسندشم hsieh بود . حالا هرکی هر جور دلش می خواس این اسمو تلفظ می کرد ولی خود استاده میگفت: "ایشی" !! دیگه واسه ما هم سوژه شده بود و هر جا به هم می رسیدیم می گفتیم: فلانی، کتاب ایشی زاکی رو گیر آوردی؟! (شخصیت کارتون فوتبالیستها). خلاصه یه روز من و دوستم پا شدیم رفتیم در دفتر استاده تا سراغ کتاب رو بگیریم. من عقب وایسادم و دوستم رفت جلو. بعد از سلام علیک و خسته نباشید و زورکی لفظ قلم صحبت کردن، گفتش: آقای دکتر، عذر می خوام، این کتاب ایشی زاکی رو نیاوردین ؟!! وضعیت ما تو اون لحظه: استاد: من: دوستم::icon_pf (34): سوباسا: 31 لینک به دیدگاه
parsamir 596 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ چند شب پیش با دوستام بودم به جای گفتن"دنبال هر توپی,بچه ای هس" گفتم"دنبال هر بچه ای توپی هس" اونم کلی خندیدن 19 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ آبجیم میخواست بهم بگه چشای بابا قوریت آلبالو گیلاس میچینه ؛ گفت چشات قورباغه میچینه 26 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ داشتم تو سایت ورزش3 خبر میخوندم،بعد یه حرفش افتاده بوود!! منم داشتم بلند میخوندم یهم دیدم همه شدن!! عکس سوتی: 25 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ دانشجو که بودم( یادش بخیر) واسه زبان تخصصی کتاب نداشتیم، ینی کتابش اصلا پیدا نمیشد، استاد خودش کتابشو کپی گرفته بود فصل به فصل بهمون مید، مام باید ترجمه میکردیم و واسش میاوردیم و ایشون ازمون درس میپسیدن، دیگه جلسه های آخر بود و زیاد وقت نداشتیم و جزوات مونده بودن،:icon_pf (34): دیگه اخر سر مجبور شدن فقط جزوه بدن و درس نپرسن، :hapydancsmil:جزوه اولو دادن، جزوه دومم دادن، جزوه سومو که دادن ما دانشجوها یکم شلوغش کردیم که استاد زیاده ، بسه تو رو خدا ، وقت نمیشه بخونیم و این حرفا :vahidrk:، ولی ایشون همچنان مصمم جزواتو پشت سر هم میدادن به 5 تا که رسید بیچاره دیگه نمیخواست جزوه بده اما من که فک کردم میخواد همچنان ادامه بده پرو پرو بهش گفتم استاد دیگه جزوه نبود بدی؟ با یه حالت ناراحتی که به زور خودشو کنترل کرده گفت: اتفاقا هست اینام واسه شما، میخونیم + اون 5 تا من: استاد ::167: بهش گفتم: استاد منظورتون واسه ارشده دیگه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 گفت ه واسه امتحان پایان ترمه من: :jawdrop: فرداشم باهاش درس داشتیم، بچه ها واسم خبر اوردن استاد ازت خیلی ناراحته و گفته سر کلاس ضایش کردی، برو از دلش در بیار که پایان ترم حال بهت میده ها منم که دوس نداشتم کسی ازم دلگیر باشه رفتم پیشش و عذر خواهی کردم که منظوری نداشتم:sorry: اونم یکم غر زد و گفت عب نداره:hapydancsmil: " هیچوقت با دم شیر بازی نکنید" 19 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۱ داداشم کارمند بانکه، یه روز یه خانوم پیر میان:girlhi: و میگن : سود پولامو بهم بده و میخوام برم مکه 2 تومنم از پولام بهم بده + سودش:gnugghender: داداشم پولاشونو میشمورن یه بارم میدن همکارش میشمرن و به خانوم تحویل میدن خانومه بعد 20 دیقه با یه اقا برمیگردن و داد و بیدا را میندازن که بهم کم پول دادی و ایشالا خیر نبینی که پولامو میخوری، من که اون دنیا ازت نمیگذرم و ... :v57xpgj21gn50sq6izf داداشم: میگه شما باید همینجا پولتو میشمردی من دیگه تعهدی ندارم که بیرون چیکار کردین، شاید خرج کردین یا اتیش زدی، به من هیچ ربطی نداره:icon_razz: با این حالم پیرزن اینقد اشوب به پا کرده که داداشم گفته بازم بده دوباره بشمرمشون:JC_thinking: پولارو میشمرن و یه 50 کم بوده، یه دفه داداشم چشش به کیف خانومه میفته که 50 اونجا چشمک میزده:spiteful: به پیرزن میگه اون 50 چیه تو کیفتون پیرزنه میگه کدوم بعد که نیگا میکنه میبینه بله درسته :jawdrop: پیرزن کلی خجالت زده میشه و عذر خواهی میکنه و به داداشم میگه : منو ببخش و حلال کن داداشمم چون خیلی ناراحت بوده و میخواسته حالشو بگیره و اذیتش کنه گفته حلالت نمیکنم و اون دنیا ازت نمیگذرم از پیرزن اصرار و از داداشم انکار:icon_razz: خلاصه دیگه داداشم میگه عب نداره خانوم حلالت کردم:there: 20 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۱ رفته بودم دندونپزشکی منشی دکتر هم کاملا منو می شناخت.رفتم بهش گفتم اومدم اونم گفت تو سالن منتظر باش تا صدات کنم. نشسته بودم ردیف اول که منشی اومد دم در سالن.گفت آقای ... من گفتم حتما یک مرد هم فامیلم هستم اینجا :th_scratchhead: همزمان که داشتم فک میکردم داشتم به خانوم منشی نگاه میکردم اونم داشت همینجوری با تعجب منو نگاه میکرد. چند ثانیه گذشت بهم گفت پاشو بیا منم رفتم پیشش .گفت با اینکه می شناختمت اما نمی دونم چرا قبل از فامیلت آقا اومد تو دهنم :icon_pf (34): منشی : :th_scratchhead: من: 25 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۱ خونمون رو رنگ می کنیم.آخر شب بود گفتیم بریم خونه فامیلا.مامانم هم گفت الکی وسایل اضافه برندارین.اومدم در رو قفل کنم که دیدم هی وای من :icon_pf (34):مامانم با شلوار آبی تو خونه ای هست.:icon_pf (34):نیم ساعت نشستیم به مامانم خندیدم.اونم گفت خو حواسم نبوده خلاصه تو آسانسور بودیم که دیدم مامان داره میخنده تازه فهمیدم با دمپایی پلاستیکی قرمز آشپزخونه اومدم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 31 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۱ این سوتی من نیستها اما به من مربوطه محل کار پدرم بودم ... بابام برای یه نیم ساعتی رفتند بیرون گفتند کسی اومد بگید صبر کنه من میام ... منم موندم تا بابام بیاند... حدودا 10 دقیقه بعد از اینکه بابام رفتند یه آقایی اومد با بابام کار داشت ... همکاراش گفتند نیست بشین تا بیاد .. آقا این هم شروع کرد به غیبت پشت سر بابای ما که این آقا فلانه بیساره از این حرفا نمیدونست من دخترشم هی هم انتظار داشت من تایید کنم از اونجایی که بابام گفته بودند محل کارشون اگر با کسی هم بحثشون شد من دخالت نکنم چیزی نگفتم تا اینکه بابام اومدند.. و اون آقادر کمال وقاحت رفت جلو گفت به به حاجی مشتاق دیدار حالا تا دو دقیقه قبلش کل گناهای بابامو شسته بودا منم دیدم بی غیرتی هست دیگه طاقت نیاوردم رفتم جلو گفتم سلام بابا شما اومدید این آقا خیلی وقته منتظرتونه من : :spiteful: آقا هه : :w821::w768: همکارای بابام : :biggrin: بابام بعد از شنیدن ماجرا : 35 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ یه روز توی دانشگاه کار داشتم واسه انتخاب واحد و اینا،از یکی از کارمندا آدرس دانشگاه علوم تحقیقات و پرسیدم گفت نمی دونم کجاست، خودم یه چیزایی می دونستم ولی دقیقشو می خواستم، بهم گفت از آقای فلانی بپرس میدونه، منم معلوم نبود حواسم کجا بود برگشتم به اون آقای فلانی گفتم آدرس دانشگاه علم وصنعت کجاست.بیچاره آقاهه داشت آدرس میداد ولی اصلا با اون چیزی که من می دونستم نمی خوند.کلافه شده بودم نمی فهمیدم این چرا اینقدر پرت میگه تا اینکه همون آقا اولیه اومد و گفت بیا این شماره دانشگاه علوم تحقیقات زنگ بزن آدرس دقیق اون جایی که کار داری بپرس، من تازه اون موقع فهمیدم چه سوتی دادم خیلی زود تشکر کردم و از اونجا فلنگو بستم. آقای فلانی من 26 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ دیشب با خواهرم سوار تاکسی شدیم منو خواهرم عقب نشسته بودیم یه پسره هم کنار من عقب نشسته بود یه پیر مرد هم جلو ماشین .این پسره کرایشو که داد گفت اقا 3تا حساب کن من چشام شد 4تا فک کردم منو خواهرمم حساب کرده برگشتم نگاش کردم گفت اقا راننده خودم و دو نفر جلو برگشتم بزوررررررر جلو خندمو گرفتم پسره تو دلش چقد بم خندیده 21 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ دیشب حذف و اضافه داشتم باید درس عناصرو میگرفتم بعد سایت یه درسمو حذف نمیکرد تا من بتونم عناصر رو بردارم بعد عصبانی هم بودم با خودم گفتم چقدر از این درس بدم میاد هم تو کاردانی هم تو هنرستان.بعد خواهرم گفت چی شده چه درسی رو نمیتونی بگیری؟منم عناصر و هنرستانو قاطی کردم گفتم عنارصتان! 22 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ یه مدته ورد زبونم شده به رییسمون میگم "گوسفند کبیر". هم توی اداره و هم توی خونه و ... - یه روز که داشتم توی ماشین با خانمم صحبت میکردم گفتم امروز گوسفند کبیر می گفت:.... که یهو دخترم از صندلی عقب ماشین پرسید بابا مگه گوسفندا هم حرف میزنن ؟!! - امروز هم که با رییسمون یه بحث جانانه کرده بودم داشتم توی دفتر با همکارام در موردش صحبت می کردم و "گوسفند کبیر" بود که بینمون رد و بدل می شد !! یه دفعه ناغافل از در اومد تو:icon_pf (34):و در رو بست ...:gnugghender: یه یک ساعتی درگیر بودیم تا جمع و جورش کنیم !!!! 20 لینک به دیدگاه
tar$ 1162 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ به یکی از دوستام زنگ زدم دیدم یکی دیگه از دوستام که ازش خوشم نمیومد جواب داد!دیگه صحبت کردم مجبوری! دیدم رو شماره اون:icon_razz: اسم اون یکی دوستم سیو کردم!:icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
bermy 255 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ اون دوستم که توی پست قبلی سوتیش رو تعریف کردم اعجوبه ایه واسه خودش. همین امروز با بچه ها توی سایت کامپیوتر دانشگاه نشسته بودیم داشتیم کار می کردیم که دیدیم دوان دوان داره میاد. مضطرب و رنگ پریده. گفتیم چی شده؟ همینجوری که نفس نفس می زد گفت: اسرائیل ایرانو زد... برو تو سایت bbc ... اسرائیل بوشهر رو زد...! ما هم که دیشب راجع به همین قضایا بحث می کردیم؛ هنوز توی جو بودیم و خلاصه ضربان قلبمون رفت رو 180. گفتیم از کجا می دونی؟ گفتش: ایناها... دوستم اس ام اس داده... گوشیش رو گرفتیم دیدیم این اس ام اس اومده واسش: سلام. کجایی؟ اگه خونه ای بزن شبکه bbc. همین الان اعلام کرد که اسرائیل حمله کرده به پایگاه اتمی بوشهر. دودش داره به هوا می ره... نمی دونی تا کجا می ره... من این توپو نداشتم... ( ستاد اضطراب چند ثانیه ای!) ما: دوستم: :icon_pf (34): نتانیاهو: وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح : بهش گفتیم تو اس ام اس رو کامل خوندی؟ گفت: نه دیگه. ترسیده بودم. سریع اومدم به شما بگم. 21 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ مامانم جدیدا همش سوتی میده پریروز راجب خواهرزادش حرف میزد گفت نمیدونم بالاخره یا من اونو خر میکنم یا اون منو آدم چند دقیقه پیشم داشتیم حرف میزدیم اومد به منو خواهرم بگه شما نمک نشناسین البته با شوخی(در طول روز هر مسئله ای که پیش بیاد چه بی ربط چه با ربط شونصد بار بهم میگه نمک نشناس مثلا اگه چای بخواد یادم بره نریزم براش میگه نمک نشناس)بعد خواست یه مثل شبیه چوب تو آستینتون بکنن با ادبانه ترشو بگه گفت آستین تو حلقتونم بکنم نمک نشناسین..... 15 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ اینم سوتی من .مال تقریبا 3 ساعت پیشه. رفتم استخر کلید کمد 61 بهم داد.وقتی وسایلمو جاگیر کردم دیدم درش قفل نمیشه. به مسئول استخر گفتم کمد قفل نمیشه.اومد که ببینه قفل خرابه یا نه اومده میگه خانوم شماره این کمد 61. چراشما وسایلتونو گذاشتین تو کمد شماره 68 من دوستم مسئول 20 لینک به دیدگاه
gordia 969 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ :ws3: هه یه سوتی ای که تا حالا دو بار تکرارش کردم!!! : خونه ی ما طبقه ی چهارم ساختمونه .... نمیدونم چه اتفاقی برام میوفته و چرا وقتی دارم برمیگردم خونه و میام تو آسانسور انقد ذهنم مشغوله و حواسم پرته که بجای طبقه 4 طبقه ی 2 رو زدم و رفتم جلوی در خونه ی همسایمون با وجود اینکه جا کفشی جلوی درشون و یکی دو تا کفشی که جلوی درشون ولو شده کاملن غریب بنظرم رسیده... بازم خیلی خوش و خرم زنگ خونشونو زدم و منتظر شدم درو یکی باز کنه .... بعدش که خانومه درو باز کرده کوپ کردم که شما تو خونه ما چیکار میکنین؟؟؟!!! :ws28: 36 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده