رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

:ws3:

 

امروز سر آزمایشگاه میکروبیولوژی میخواستم بدونم که عکسایی که از نمونه های زیر میکروسکوپ میگیریم باید تو گزارش کار باشه یا نه

 

برگشتم به رفیقم گفتم:

 

عشکاشم باید بکشیم؟؟؟ :ws38:

 

یه دفعه فهمیدم سوتی دادم خفــــــن و رفیقام شروع کردن خندیدن:ws28:

 

 

با خنده دوستام بقیه بچه ها فهمیدن جریان چیه و حواسشون به ما بود

 

اومدم درستش کنم و سوتی رو ماست مالی کنم گفتم:

 

عسکاشم باید بکشیم؟؟:ws3:

 

در همین لحظه صدای انفجار بچه ها بود که به گوش میرسید:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

من کف آزمایشگاه قِل میخوردم از خنده:ws47:

لینک به دیدگاه

داشتم با یکی از دوستام چت می کردم.... بعد یه چیزی رو براش کپی کردم...متن فارسی بود کیبوردم اتوماتیک عوض شده بود.... همون آن یه چیز گقت...منم به فینگیلیش تایپ کردم aha (آها)....بعد نگو کیبوردم فارسی بوده من ندیدم ... آبروم رفت... :4564:

 

گرفتید نکته رو؟

لینک به دیدگاه

پارسال رفته بودیم ایران. مادر شوهر گرامی گفتن مادر یکی از همکارام فوت شده بریم خونشون برای تسلیت.... منم سر خوش یادم رفت پدر بود یا مادر

رفتیم تو منم که همیشه نیسم بازه خیلی خودم رو کنترل کردم...مراسم ختم و اینا....:sigh:

تا از در رفتیم تو گفتم: خانوم دکتر تسلیت می گم....روح پدرتون شاد باشه :sad0:

خانوم دکتر: :w58:

مادر شوهرم ::icon_pf (34):

شوهرم ::banel_smiley_4:

بعد بنده خدا گفت مادم فوت کردن...گفتم شرمنده روح ایشونم شاد باشه...همه رو جمع بستم کردم تو گور :ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

من چند وقت پیش یه سوتی دادم که مدتیه تردید دارم بگم یا نگم.بالاخره امروز دلو زدم به دریا و میخوام تعریف کنم.

چند وقت پیش یکی از اقوام داماد خالم فوت کرده بودن و ما برای عرض تسلیت خدمتشون رسیدیم.دخترخالم باردارن و داشتن گلایه میکردن که آقای شوهر اصلا به فکر من نیستن و همش سرشون تو درس و کاره و به شوخی هی آقای شوهرو اذیت میکردن.

من کلا عادت ندارم خیلی تو جمعی که بزرگترا حضور دارن شوخی کنم ولی نمیدونم یهو چی شد که گفتم:آبجی سمیه چه انتظاری داری مردا که کلا نمیفهمن...

هنوز به خودم نیومده بودم که جمع رفت رو هوااااااااااا

از خجالت سرخ شدم.خدارو شکر که دخترخالم موضوعو جمع کردن وگرنه تا چند سال این موضوع بحث اصلی فامیل بود.

 

من :icon_pf (34):

مردای حاضر در جمع :w58:

 

آبجی سمیه :w16:

لینک به دیدگاه

وااااااای، 5شنبه آنچنان سوتی وحشتناکی دادم که امروز روم نمیشد بیام سر کار:icon_pf (34):

 

از قضا ساعت 1 روز 5شنبه کار اداری تموم شدو داشتیم میرفتیم خونه.

طبق معمول با همکارم رفتیم پارکینک که سوار ماشین شیم و...

اون روز پارکینگ خیلی شلوغ بود، رفتم سمت ماشین دیدم یکی صاااااف اومده پشت ماشین من پارک کرده:banel_smiley_4:

شروع کردم به غر زدن...

من====>> شعورم خوب چیزیه بخدا، نمیگن شاید من بخوام زودتر از وقت اداری برم خونه ، مسخره ها ، بی فرهنگااا و ....:icon_razz:

تهش هم با حرص یه مشت محکم کوبوندم رو کاپوت ماشینه:ws25:

 

در همین حین، همکارم بهم اشاره کرد که پشتت رو نگاه کن.

برگشتم دیدم آقای شهردار با خنده وایساده داره نگام میکنه:icon_pf (34):

زیر لب گفتم این اینجا چیکار میکنه:banel_smiley_4:

 

من===>>> :ws3: رعایت نمیکنن دیگه:whistle:

آقای شهردار===>>> صبور باشید خانوم مهندس شیخی:w16:

 

لبخندی زود رفت ...

کجا فکر میکنید؟؟؟:w58:

سمت ماشین مذکور:icon_pf (34):

ماشین مال اون بودههههههههههههههههههه:4564:

روشنش کرد و راه افتاد

یه بووووقم واسم زد:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

قیافه من تو اون لحظه===>>>:w58::5c6ipag2mnshmsf5ju3:ws3::whistle:

 

شانس که ندارم:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دیشب بعد مدتها خواستم زنگ بزنم به یه دوست قدیمی.

اسم این دوست قدیمی هدی هست...

قبل زنگ زدن یه اس دادم و خودمو معرفی کردم .

گوشی رو برداشتم و شماره گرفتم.

منتظر بودم جواب بده.

در همین حین داشتم فکر میکردم چی باید بهش بگم.

راستش بدجور هول شده بودم.:icon_redface:

و اما سوتی:

 

هدی خانوم گوشی رو برداشت...

 

من====>> سلام خدا جون:w58::icon_pf (34):

 

نامرد نکرد حفظ آبرو کنه ، سریع به روم آورد:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

هدی====>> سلام بنده ی من:w02:

 

آبروم رفت:4564:

دیگه نفهمیدم بقیه مکالمه رو چی گفتم:hanghead:

لینک به دیدگاه

یکی از دوستام داشت فرم استخدام پر می کرد. ازم پرسید من فنی ام؟ گفتم آره دیگه مهندسی فنیه. :w16:

بعد گفت: توام فرمش رو پر کن زبانت خوبه خیلی امتیازه.... همون اول فرم نوشته بود" کد ملی".... گفتم: ببین این کد ملی همون شماره ملیه؟:ws52:

گفت: خااااااااااااااک مهناز..ببین من دارم از کی می پرسم من فنی ام یا غیر فنی :vahidrk:

:ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

داشتم آماده می شدم برم سره کار اما با یکی از دوستام داشتم چت می کردم هنوز...گفت مهناز بلوزت چه رنگیه؟ گفتم صورتی پر رنگ...شلوار؟ جین...کفش: مشکی...

تا گفت ساعت فکر کردم می خواد بگه دیرت نشه ...گفتم 3:45 :ws28:

گفت نابغه رنگش منظورم بود نه زمان :ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

جایی که هستم بعضی وفتا گزارش کار باید بنویسیم

 

 

عدد ها رو انگلیسی مینویسن تو گزارش کار

 

ما هم عادت کرده بودیم

 

خواستیم بریم مرخصی حواسمون نبود

 

برگه مرخصی رو انگلیسی پر کردیم:w58:

 

برداشتیم همین طور بردیم پیش مدیر

 

برگه رو دید و چپ چپ نگاهمون کرددددد

 

گفت شما از کجا اومدی

 

ما که الان تو ایرانیم :ws3:

 

منم همین طور جا خوردم این چی میگه:w58:

 

گفت بیا برو یه برگه دیگه بنویس بیا

 

اولین باره میبینم کسی برگه مرخصیش رو انگلیسی پر کرده باشه:icon_pf (34):

 

 

منم دست از پا دراز تر برگشتم تا برگه رو به زبان مادری پر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

دیروز داشتم پیغام خصوصی می فرستادم...بعد دیدم نمی ره... فقط اون بالا دیدم یه چیزی راجع به صندوق پیغام خصوصی نوشته.... دیگه نخوندمش.:hanghead:

اومدم تو Gtalk به طرف گفتم: اون صندوقت رو خالی کن پیغامم نمی یاد برات :w000:

گفت: من مدیرم 2000 تا جا داره 200 تا هم نشده.:w58:..دوباره بفرست:w16:

دوباره فرستادم دیدم نوشته: کاربر گرامی حجم صندوق پیغام خصوصی شما پر شده است.... منو می گید =>:ws28::icon_pf (34):

حالا هی اونم می پرسه چی شد؟ چرا نمیاد پیغامت.... :ws28:

گفتم بی خیال اینحا می گم بهت...:whistle:

حالا هی می گه جان من بگو....:ws52:

دیگه گفتم دیگه... آبروم رفت فکر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

پریروز سوار ون شدم با دوستم بعد ردیف اخر نشستیم یکم جلوتر که مسافرا پیاده شدن ردیف جلو خالی شد و چون دوستم میخواست زودتر پیاده شه رفتیم جلو بشینیم ...حالا آی کیو به جای اینکه بزاره من اول بشینم بعد خودش کناره در بشینه زودتر از من میره میشینه منم هم سرم خوردبه سقف هم از رو دوستم رد شدم:ws3: حالا پشت ونم پره پسر.دوباره موقع پیاده شدن هم سرم خورد به سقف دیگه دیدم خیلی ضایع شدم مثل برق و باد رفتم کسی پشتم نیفته مسخرم کنه:ws28:

دیگه سوار ون نمیشم....

لینک به دیدگاه

بعد مدتها رفته بودم مهمونی ای که همه فامیل جمع بودن:hapydancsmil: ، بعد احوال پرسی رفتم تو اتاق که کیف و وسایلمو بذارم برگشتم دیدم چند تا مهمون تازه رسیدن، اومدم باهاشون احوال پرسی کنم برگشتم به نفر آخر گفتم خیلی خوش اومدین:ws3: ..........بعد تازه فهمیدم چی گفتم:icon_pf (34): خواهرم که فهمیده بود گفت مگه اومدن خونه ما که اینو گفتی...... کلی با هم خندیدیم دیگه نفهمیدم چند نفر دیگه هم دارن میخندن.:ws28:

(خب واسه هر کسی ممکنه پیش بیاد نباید به روش آورد که........:icon_redface:)

لینک به دیدگاه

خواهر زادم عاشق بازیه انگری بردهبعد همش میگفت بش میگفت جغد:w58:خلاصه یه روز هی بش گفتم که اسمش انگری برده هی میگفت همبرگرده؟:ws3:هی من میگفتم نه میدیدم ناقلا میخنده تو بگو منو میذاره سر کار اسمشو بلده

لینک به دیدگاه

رفته بودم اداره پست یه بسته پست کنم جایی

بعد یاد سوتی یکی از بچه های اینجا افتادم

مسئولش گفت بفرمائید گفتم این بسته رو پشت کنید!اونوقت پشت کی میرسه!

من:5c6ipag2mnshmsf5ju3

تقصیر این تایپیکه بود:vahidrk:

لینک به دیدگاه

امروز رفتم مغازه خرید کنم، رفتم تو مغازه یه آن هنگ کردم که واسه چی اومدم :ws52:

وایسادم مغازه دارو حالت هنگ نگاه کردم :ws52:

اونم دید هیچی نمیگم گفت ببخشید چیزی می خواستین :banel_smiley_4:

گفتم آها چیزه، واسه چی اومدم؟ :thk:

اونم یه نیشخند ناجوانمردانه زد :2i1d1co: خواستم که بیام بیرون یادم افتاد چی میخواستم :icon_razz:

حواس نمیذارن واسه آدم بمونه که هی فراموش میکنه :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

یکی از فامیلا برای بار چندم ازدواج کرده بود به ما گفته بودن که اعلام کنیم :ws3:

داداشم کاملا جدی : خب می خواین تو فیس بوک اعلام کنم :w02:

من : تاپیک بزنم؟ :w02:

لینک به دیدگاه

یه شب که سرمای عجیبی خورده بودم ساعت 12 باید دواهامو می خوردم .کپسوله قوی بود باید یه چیزی قبلش می خوردم منم بلند شدم رفتم کیک خوردم و بعدش با خیال راحت رفتم خوابیدم :whistle:...صبحش یادم افتاد که من اصلا دواهامو نخوردم.:icon_redface:

مامانم کلی به حواس جمع من خندید:ws28:

لینک به دیدگاه

بعد از چند ماه دوری از زادگاه , تو تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفته بودم شیراز..:hapydancsmil:

به محض ورود به شهر , بارون شدید می بارید و من هم خیلی سر خوش فقط داشتم در و دیوار و ساختمونا رو نگاه میکردم. :sigh:

تو همون حال و هوا به یه تابلو رسیدم که چهار تا فلش روش بود و جلوی هر کدومش اسم یه خیابون و !!!...

داشتم توی عوالم خودم یکی یکی اسمها رو می خوندم و تو فکرم میگفتم یادش به خیر ... اااه این خیابون و اون بولوار و ....

یه دفه خانمم داد زد مواظب باش !!!!! چکار میکنی ؟!!!!:w768:

به خودم اومدم دیدم درست وسط چهار راه هستم , چراغ هم قرمزه , از دو طرف هم داره ماشین میاد !!!

همچین ترمزی زدم که ماشین تا یکی دو دقیقه وسط چهار راه دور خودش میچرخید...:sad0:

اصلا" روم نمیشد سرم رو بالا بگیرم و از راننده های دور و بر عذر خواهی کنم...

خیلی خیلی خدا رحم کرد و به خیر گذشت

لینک به دیدگاه
جایی که هستم بعضی وفتا گزارش کار باید بنویسیم

 

 

عدد ها رو انگلیسی مینویسن تو گزارش کار

 

ما هم عادت کرده بودیم

 

خواستیم بریم مرخصی حواسمون نبود

 

برگه مرخصی رو انگلیسی پر کردیم:w58:

 

برداشتیم همین طور بردیم پیش مدیر

 

برگه رو دید و چپ چپ نگاهمون کرددددد

 

گفت شما از کجا اومدی

 

ما که الان تو ایرانیم :ws3:

 

منم همین طور جا خوردم این چی میگه:w58:

 

گفت بیا برو یه برگه دیگه بنویس بیا

 

اولین باره میبینم کسی برگه مرخصیش رو انگلیسی پر کرده باشه:icon_pf (34):

 

 

منم دست از پا دراز تر برگشتم تا برگه رو به زبان مادری پر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

منم چند روز پیش رفتم بانک . فیش واریز رو انگلیسی پر کردم...!!!

دیگه روم نشد کار بانکی انجام بدم...برگشتم خونه...:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

چند روز پیش که هوا خیلی سرد شده بود

بارون هم اومده بود و زمین خیلی لیز بود

من هم جایی کار داشتم که حتما باید تیپ یه خانوم تمام عیار رو می زدم :whistle:

خلاصه که اومدم سوار ماشین بشم دیدم بنزین نداره :banel_smiley_4:

زنگ زدم به آژانس اون هم ماشین نداشت :icon_razz:

خلاصه که گفتم یواش یواش تا خیابون اصلی می رم از اون جا یه دربست می گیرم:ws37:

یه کم طبق روال همیشه راه رفتم نزدیک بود 2 بار با سر بیام رو زمین :sad0:

اومدم از روی پل رد بشم برم از توی خیابون برم پاشنه کفشم گیر کرد لای میله هاش:icon_pf (34):

با هزار بدبختی درش آوردم و متوجه نگاه متعجب چند تا از رهگذرا شدم :sigh:

برای این که برم توی خیابون اصلی حتما باید از یه پیاده روی پهن که سنگ شده بود رد می شدم

چند قدم برداشتم ، دیدم انگار دارم به سلامت حرکت می کنم خیلی از خود مطمئن چند قدم دیگه رو برداشتم که این بار قشنگ لیز خوردم و نزدیک بود نقش بر زمین بشم که آویزون شدم به رهگذر کنار دستم !!!!!!!!!!!

یعنی وقتی برگشتم و دیدم بازوی اون آقاهه رو با چه وضعیتی گرفتم فقط دوست داشتم یه سوراخ موش پیدا کنم که از نظر ناپدید بشم :icon_pf (34):

حالا بماند که بقیه چطور توی خیابون نگاهم می کردن :4564:

 

پ.ن : به روح این شهرداری ....... :w000:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...