رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

سوم دبیرستان بودیم... همیشه شبا تا ساعت دو سه بیدار بودم واسه همین صبا تو مدرسه شدیدن چرت میزدم... :banel_smiley_4:

یه بارسرکلاس شیمی گفتم بذا یخورده درس گوش کنم..... :ws3:

حواسمو به درس معطوف کردمو شنیدم معلممون فرمول شیمیایی نمک رو گفت که میشه NaCl

منم شرو کردم تو ذهنم موشکافی کردن که چجوریه که نمک تو فرمولش na ( فلز سدیم )داره؟؟؟.....:ws38::ws38: خلاصه دستمو بردم بالا که میخام سوال بپرسم

با یه قیافه ی خیلی جدی پرسیدم : خانوم نمک فلزه؟؟؟!!!!:ws38::w58:

کلاس ترکید:ws28::ws28:

:icon_pf (34)::5c6ipag2mnshmsf5ju3:banel_smiley_4:

موندم با این وضعم چجوری شیمیمو تو کنکور 74% زدم :ws3:

لینک به دیدگاه

سر همین کلاس شیمی یه حرکت دیگه ای هم انجام میدادم از معلم سوال میپرسیدم... بعدش که شرو میکرد جواب دادن بهم سرمو مینداختم پایین به یه کار دیگه ای مشغول میشدم!!!!! یعنی معلمه میخاس منو بزنه تو اون لحظه هااااا:ws28:

:ws3:

لینک به دیدگاه

سر یکی از کلاسها, دانشجوها قرار گذاشتن که هر کسی سر کلاس موبایلش صداش در بیاد یا زنگ بخوره باید برای کل کلاس شیرینی یا بستنی بگیره..

دیروز گرم صحبت بودم و کلاس هم سکوت مطلق. یه دفعه یکی از بچه ها که اتفاقا" گوشیش silent هم بود با ویبره گوشی از جا پرید !!

بیچاره هول کرده بود و با اینکه صدایی از گوشیش در نمی اومد, می خواست خاموشش کنه اشتباهی گوشیش رو از silent در آورد و کلاس پر شد از صدای موسیقی و بعدش هم انفجار خنده کلاس :ws28:

خلاصه مجبورش کردند بره شیرینی بخره !!

لینک به دیدگاه

یه روز بعداز ظهر...سرکارمون بیکار نشسته بودم..چرت میزدم...حالم اصلا خوب نبود

همین جوریکه نشسته بودم یهو این معاونمون که یه پیرمرد 70 ساله هستش...یه صدای خیلی بلند در کرد...

و همون موقع خودش از چرت پرید

خیلی خودم رو کنترل کردم نخندم...اما از صورتم حرارت میزد بیرون:ws3:

یهو...ترکیدم از خنده:ws28:

همکارام که متوجه خنده من شده بودن و البته قبلش صدای ناهنجار بادگلو معاون رو شنیده بودن...

اونا هم نتونستن خودشون رو کنترل کنن و...

کرکر خنده ما بلند شد...

یکیشون پرید توی آشپزخونه...بعد از یک ربع ساعت...که یخورده تونستم نفس تازه کنم...

معاونمون همکارم رو صدا کردو گفت: شماها برای چی میخندیدین؟؟؟

اون گفت: هیچی آقا...یه موضوع خنده دار توی نت دیدیم

گفت این خانم .برای چی میخندید

اونا گفتن اون به خنده ما خنده اش گرفت

ولی فکر کنم باور نکرد...همش به من چپ چپ نگا میکرد:ws37:

لینک به دیدگاه

چقدر عمر سریع میگذره

یادم میاد چند سال پیش...یه روز با مامان و زندایی جان و دختردایی...میرفتیم جایی

اون عقب اتوبوس نشسته بودیم...من و مامان وسط نشسته بودیم و جلومون هم نه میله ای بود نه صندلی...

...

یهو اتوبوس یه ترمز شدید کرد..البته تصادف کرد

همین طور که نشسته بودیم یهو دیدم مامان جان از جاش بلند شدن خوابیدن کف اتوبوس

و چند لحظه بعد بنده...چشم باز کردم دیدم روی مامان افتادم...

خلاصه به زور خودمون رو جمع کردیم...جای لاستیک کف ماشین روی چادر مامانی افتاده بود

من اما از خنده داشتم روده بر میشدم...نفسم در نمی امد

ازم پرسیدن چرا میخندی؟؟؟ گفتم مگه ندیدید؟؟/

خانمه اون جلوی اتوبوس تعادلش رو از دست داد...:w58:

...

یعمره همه مسخرم میکنن و این قضیه رو تا حالا واسه صدنفر تعریف کردن که این فاطمه

خودش خوابید کف اتوبوس اونوقت بلند شده به دختر مردم که یخورده تعادلش رو از دست داده میخنده....

خوب خندم گرفت...

...

ولی خدایی گاهی فکر میکنم اگه اول من افتاده بودم بعد مامان جان...

الان من دیگه توی این دنیا نبودم...چون همون موقع زیر مامانی پرس میشدم:ws3::hanghead:

لینک به دیدگاه

امروز یه سوتی دادم در حد تیم رئال مادرید.

 

***** پیشاپیش از دوستان عزیز معذرت خواهی میکنم که این سوتی رو میگم. سوتیه دیگه :ws3:

 

امروز رفته بودم واسه انجام آزمایشات لازم برای استخدامی.

آزمایش خون، مد.....وعicon_pf%20%2834%29.gificon_pf%20%2834%29.gificon_pf%20%2834%29.gif، اد.........ارicon_pf%20%2834%29.gif و اعتیاد

 

پذیرش شدم و رفتم وسایل مورد نیاز رو دریافت کردم جهت انجام عملیات :ws3:

اول رفتم خون دادم. چه اون دختره بد اخلاق بود. هر چی بهش میگفتم خانم خسته نباشید و با احترام باهاش صحبت میکردم انگار نه انگار. وحشیانه سوزن رو فرو کرد. نمیفهمه دیگه :ws3:

بعدش رفتم واسه بدترین قسمت آزمایش تا اون لحظه.

محل عملیات: توالت icon_pf%20%2834%29.gificon_pf%20%2834%29.gif

هیچی دیگه. رفتم کارم رو انجام دادم و نمونه ها رو بردم گذاشتم جای خودشون TAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif84eb3ampc0vsywihe0i.gif

 

بعدش خوشحال خوشحال گفتم برم که موفق شدم.

یادم اومد که آزمایش اعتیاد هم هست. رفتم تو.

یه لیوان یک بار مصرف داد دستم و اون پایینش با خودکار یه خط کشید و گفت اینقدر icon_pf%20%2834%29.gif

منم که تخلیه شده بودم اساسی icon_pf%20%2834%29.gif

هیچی دیگه. اشاره کرد و گفت برو اونجا (دستشویی84eb3ampc0vsywihe0i.gif)

 

رفتم ولی زیاد موفق نبودم تا اینکه یه فکر شیطانی زد به سرم. biggrin.gif

آب قاطی کردم :w02:

رفتم نمونه رو تحویل دادم

مرده گفت: یه طوریه........ انگار آب قاطیشه icon_pf%20%2834%29.gif

منم با حفظ خونسردی کامل گفتم: نه بابا. این حرفا چیه:w02:

گفت: حالا مشخص میشه :w02:

منم با حفظ خونسردی کامل منطقه رو ترک کردم و حالا تا روز 18 اُم منتظر باید بمونم :ws37:

 

هی روزگار

 

همیشه از آزمایش و آزمایشگاه بدم میومد TAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

 

پ.ن: فحشم ندید هااااااااااااا

لینک به دیدگاه

وقتی کوچولو بودم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 دوست داشتم خودم برم ابمیوه بخرم میخواستم شیرموز رو واسه اولین بار سفارش بدم

رفتم به مغازه دارگفتم آب موز دارین:ws3:

لینک به دیدگاه

دیروز ساعت 8 کلاس داشتیم. بعد از اون که رفتیم دفتر هماهنگی و کلی زنگ زدیم استاد ساعت 9 پا شده امده بهمون گفت هر موقع نتونم بیام خودم خبر میدم احتیاجی نیست این قد بال بال بزنین. این کلاس تموم شد. ساعت 10 با یه استاد جدید مبانی نظری داشتیم. چون خاطره ساعت پیش تو ذهنمون مونده بود. سر ساعت 10 رفتیم دفتر هماهنگی ببینیم اگه نمیاد بریم پیش معاون آموزشی دعوا کنیم. تو کلاس ما 2 تا خانم هست حدود یه 20 تا پسر. دیروزم دانشگاه شلوغ شلوغ بود تمام پسرام دم دفتر هماهنگی وایساده بودن ببینن استاد امده یا نه. چون دفتر هماهنگی اساتید زیادی نشسته بود کسی نرفته بود داخل فقط نگاه میکردن ببینن قیافه جدید هست یا نه. چون استادمون جدید بود. یهویی منو و دوستم رفتیم دفتر هماهنگی عین این ..........گفتیم ببخشید استاد حلاوتی امدن؟ گفت کیه نمیشناسم کلی توضیح دادیم فهمید استاد چه درسیه. حالا کنار ما هم یه خانم وایساده بود یه شال کرم پوشیده بود. من به دوستم گفتم این با این وضع ضایش با این شال بدرنگ پا شده امده دانشگاه؟ اونم همش حرف میزد کسی به حرفش گوش نمیداد. خلاصه مسئول هماهنگی گفت نیومده منم شروع کردم دعوا این چه وضعیه دارین پول میدیم . بهش زنگ بزنین بگن پا شه بیاد من این همه راه بلند شدم اومدم کلاس. اونم گفت شماره ندارم جدیده از کجا بیارم یهویی در اقدامی عجیب دفترشو برداشتم شماره دکتر حسینی مدیر گروه پیدا کردم گفت زنگ بزنین بهش بگین این چه وضع استاد پیدا کردنه؟ اصلا بگین ما استاد جدید نمیخوایم. احتمالا چیزیم حالیش نیست. استا ترم پیش خیلی بهتره. در همین گیر و دار یهویی اتاق ساکت شد صدای خانم کناریمو شنیدم گفت خانما آقای محترم من حلاوتی هستم یک ساعت دارم داد میزنم کسی نمیفهمه. من فقط برگشتم نگاش کردم .داشتم کپ میکردم از ترس.:sad0: همه استادم ساکت منو و استادو نگاه میکردن. یهویی من عین........... زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند. پسرام دم در از خنده مرده بودن. :ws28::ws28: بعد همراه استاد تا سالن آموزشی رفتم عذر خواهی کردم. اونم بهم گفت طوری نیست. من فکر نمیکردم بچه ها امروز بیان کلاس فقط امده بودم شماره کلاسمو بگیرم. دیگه ببخشید با این شال ضایع و زشت و این وضع امدم. اینجا دیگه میخواستم آب بشم برم تو زمین.:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بعدم رفتیم کلاس درسو شروع کرد دیدم عجب استاد خوبیه. واقعا خجالت کشیدم.

لینک به دیدگاه

اینم برا هفته گذشته بود

 

استاده خواهرش دانشجوشه :w58:

 

اما اصلا نو نمیدن و منکر میشن که خواهر و برادر اند:banel_smiley_4:

 

هفته قبل دیرم شده بود با استاد کار داشتم

 

تا وارد دانشگاه شدم دیدم خواهر استاد داره خارج میشه

 

گفتم ببخشید خانوم .......

 

برادرتون سر کلاس هستن:whistle:

 

اونم برگشت گفت برادر نیستن بله اقای دکتر سر کلاس هستن:1111:

 

منم اومدم مثلا درستش کنم

 

گفتم

 

ععععععع

 

مگه ایشون دکتر اند:icon_pf (34):

 

اونم گفت برید از خودشون بپرسید:thumbsdownsmiley:

 

به خودم اومد دیدم چه گندی زدم دو تا پا داشتم 4 تا هم گرفتم و فراررررررررررررررررررر:banel_smiley_52:

 

تو اون لحظه

 

خواهر استاد :ydm47612zsesgift969

 

 

استاد:ydm47612zsesgift969

 

من:sorry:

 

فرهاد دانشجو:ydm47612zsesgift969

 

پرفسور سمیعی :ydm47612zsesgift969

 

اوارگان زلزله اذربایجان :ydm47612zsesgift969

لینک به دیدگاه

دیروز عصر خیلی خسته بودم ولی گفتم برم ی سر انجمن ...

اومدم که ی چند مین بعد فاطمه تاپیک نظر سنجی مسابقه راندو رو گذاشته بود ...

منم همیشه عادت دارم اول نظر میدم بعد رای میدم (نمیدونم چرا ولی عادت کردم )... حالا من هم به هیچی نگاه نکردم و اومدم نظر دادم وقتی اومدم رای بدم دیدم هنوز نظرسنجی رو فعال نکردن ... :whistle:

تا اومدم ضایغ بازیم رو پاک کنم ... ونوس ازم نقل قول گرفت و ...:icon_pf (34):بیچاره بعد پاکش کرد :ws28:

یعنیاااااااا تو عمرم ایقد ضایع نشده بودم که دیروز ضایع شدم ...:4564:

 

تا اخر شب خود به خود میخندیدم ... :ws3:

لینک به دیدگاه

دیشب یکی از بچه های انجمن دنبال مطلبی بود که من گذاشته بودم...لینکش رو بهش دادم...نتونسته بود دانلود کنه پ.خ داد براش ایمیل کنم...

بعد چند تا پ.خ ازینکه کی چی میخونه و کجا و اینا...بصورت نوشتار کاملا ریلکس و شوخ گونه:ws28:

بعد اسمش رو پرسیدم...تازه فهمیدم اختی نیستن:icon_pf (34): اخوی بود:5c6ipag2mnshmsf5ju3

من آخه یکی دو تا قبل آخرین پ.خ پروفشون رو چک کردم چیزی متوجه نشدم...:w58:

لینک به دیدگاه

تو خونه نشسته بودم پای تلویزیون و غرق توی فیلم که موبایل خانمم یه sms گرفت.

گوشی رو گرفتم خوندمش. دیدم خواهرم بدون سلام و احوالپرسی نوشته:

" دستت درد نکنه. این بود جواب اون همه مهر و محبت ها. اصلا" از تو انتظار نداشتم. میدونم باهات چکار کنم و ..."

یه دفه کپ کردم:sad0:

گفتم ای وای که "عروس و خواهر شوهر بازی" در آوردن و کلی فکر و خیال..

سریع sms رو پاک کردم که خانمم نبینه و بلا فاصله زنگ زدم به خواهرم.

اول کلی احوالپرسی کردم و از در و دیوار پرسیدم که ببینم میتونم بفهمم قضیه چی بوده یا نه؟!!

بعدش که ازش پرسیدم قضیه چیه زد زیر خنده :ws28:

گفت بابا مگه sms رو تا پایین نخوندی؟

گفتم نه پاکش کردم.!!

نگو پایینش این بوده: "ستاد وارد کردن شوک لحظه ای" !!!

اصلا" به خانمم هیچی در موردش نگفتم:icon_redface:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

یه بار تو فیس بوک بودم؛

 

دیدم پسره همکلاسیم یه پیج خیلی بد رو لایک کرده؛ رفتم ببینم پیجش چیه و اینا؛دیدم اوه اوه؛ افتضاحهههه :whistle:icon_pf%20(34).gif

 

خلاصه کلی تو دلم گفتم عجب پسره پررویی ؛ اصلا بهش نمیخوره این جور آدم باشه و ... icon_razz.gif

 

 

بعد چند روز که رفتم فیس بوک دیدم چرا همش از اون پیج برام مطلب میاد :ws38: رفتم تو پیج دیدم منم پسندیدمش w58.gif

 

حالا موندم کی اینکارو کردم؛ قبل اون همکلاسیم ؛بعدش ؛ بقیه چیا فکر کردن راجع به من 5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif؛ وای خیلی خجالت انگیز ناک بود TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

لینک به دیدگاه

تو انجمن که یه خط در میون سوتی میدم مربا:banel_smiley_4: ولی تعریف نمیکنم:ws3:

ولی بیرون اینجوری نیست، یا اینکه یادم نمیاد:whistle:

فقط یه موردی بود:icon_pf (34)::icon_pf (34):

دانشگامون یه حالتیه که یه قسمتی از حیاطش که منتهی میشه به در خروجی، این شکلیه که یه سمتش یه دیوار بلنده( که محل نصب پلاکارد و بنر و اینجور چیزاست) یه سمتشم یه باغچه بزرگه که غرق پسراست. یه پشه مونثم اونجا پر نمیزنه:banel_smiley_4: حالا این معبر یه چیزی شبیه سن میمونه. هر دختری رد میشه زیر ذره بین آقایون قرار داره تا وقتی که کلا از یونی بره بیرون:ws37:

اون روز تنها بودم و با عجله داشتم از یونی خارج میشدم ، از دور چشم خورد به این بالابرها هست 4تا پایه دارن(اسمشو نمیدونم:ws3:) داشتن اسم دانشجوهای ممتاز رو میزدن اون بالا. (گلاب به روتون اسم منم بود:icon_redface:) تند تند داشتم میرفتم که یهو حس کردم دندونام چسبیدن بهم! قفل شد دهنم:icon_pf (34)::sad0: نگا کردم دیدم سرم محکم خورده به میله افقی بین دوتا پایه:banel_smiley_4: پسرا اون سمت:w58: من:5c6ipag2mnshmsf5ju3( جا قحط بود از زیر اون 4پایه رد شی) با اعتماد به نفس تمام یه نگاهی به اسامی رو دیوار انداختم و به راهم ادامه دادم که اینبار صدای ضربه ای که به آهن بخوره تو گوشم پیچید، دوباره دندونام رو هم...........:sad0: نگاه کردم دیدم میله بعدی بود:banel_smiley_4:

تماشاچیا:w58::w58::w58::ws28::ws28::ws28:

من:ws3:-------------------------------------- بیرون یونی:sad0:

لینک به دیدگاه

همین الان یه ارباب رجوع اومد تو اتاقم، یه درخواستی داشت داد فرمش رو من پر کنم.

اسم و فامیلش رو پرسیدم،

نوبت به نام پدر که رسید...

 

من====>>> نام پدر؟

 

ارباب رجوع====>>> ملنگ

 

من====>>> بله؟؟؟:w58:

 

ارباب رجوع====>>> گفتم ملنگ:banel_smiley_4:

 

من====>>> ملنگ؟؟؟:ws28::ws47::lol:

 

 

یهو داد زدم:

آهاااااا مست و ملنگ...:ws28:

ارباب رجوع====>>> خانوووووووووووومم؟؟؟ مسخره میکنی؟؟؟؟:w000:

 

من====>>> نه آقا، شرمنده .یاد یه جریانی افتادم:5c6ipag2mnshmsf5ju3:whistle:

 

 

نامرد رفت به حراست گزارش داد:ws3:

لینک به دیدگاه

با مامانم اینا داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم:ws3:

سریالش به یه جای خاص رسیده بود منم تو بهــــــــــــــــــــــرِ سریال...:w02:

خانومه داشت راجع به یه مرد خلافکارِ با تلفن حرف میزد..یهو مرد خلافکارِ از پشتِ سرش پیدا شد:sad0:

منم که توو جو..:whistle:

بلند گفتم " وای وایییی واااااااااااای پشتِ سرت پشتِ سرت icon_pf%20(34).gif"

بعد یهو موقعیت خودمو دیدم که توو خونه روو مبل نشستم:ws3:

مامانم w58.gif--------> خوبی توو؟؟؟؟ مگه صداتو میشنوه اوون :ws28:

داداشم و خواهرم :ws28::ws28:

من :whistle::girl_blush2::biggrin:

لینک به دیدگاه

خونه بغلی مون الان پارتی گرفتن صدا صوت کف و آهنگ و ...icon_razz.gif یعنی رو اعصابw000.gif خوب باغا گذاشتن برا همچین کارایی:whistle:

حالا به بابام میگم من میخوام برم ببینم چه خبره:w02: مگه : بیخودw000.gif میگم پس یه زنگ بزن 110 جمعشون کنه اعصابمون داغون شد:banel_smiley_4:

میگه : نه بزار کیفشونا بکنن جووننw000.gif من :w58.gif

لینک به دیدگاه

یه روز سوار تاکسی شدم

بغلدستم یه جنس مذکر نشسته بود!!!!

خلاصهههه من روم اونور بود و داشتم شالمو میدرستیدم و شالمو زدم عقب

بعدِ چن ثانیه حس کردم باید برگردم به سمت جنس مذکره!!!وقتی نگاش کردم زدم زیرخنده! و لابه لای خندیدنام یه عذرخواهی ریزی کردم! ولی اون همین جور مثِ مجسمه به روبرو نگاه میکرد!:banel_smiley_4:

قضیه این بود موقعی که شالمو درس میکردم و میزدم به عقب ....شالمو کوبونده بودم به صورتِ طرف!:ws28:

نامرد یه خنده کوچیکم نکرد یا حتی یه خواهش میکنم، همونجور مثِ مجسمه بود!....اییییییییییییییییش!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

یه روز با مامی رفته بودیم مسجد. مراسم تموم که شد اومدیم کفشامون رو بپوشیم دیدم یه بچه داره گریه می کنه مامانشم داره کفشاشو می پوشه منم اخم کردم نگاه بچه کردم گفتم ساکت:banel_smiley_4: یهویی دیدم بچهه کفش برداشت منو بزنه:w58: مامانش کفش رو از دستش کشید و خیلی مودبانه از من معذرت خواهی کرد (ببخشید به خاطر رفتار زشت پسرم و ...) منم شکلک دراوردم:w02: بچه عصبانی شد دوباره کفش برداشت که بازم مامیش کفشو از دستش کشید. بعد که کفشای پسرشو پوشید دوباره برگشت طرف من که معذرت خواهی کنه با این صحنه مواجهه شد6021_LaieA_013.gif زبونم تا 1 متر بیرون بود و داشتم واسه پسرش شکلک در میاوردم...:hanghead: مامی گفت حالا من باید برم بگم معذرت می خوام به خاطر رفتار زشت دخترم:icon_redface:

لینک به دیدگاه

یه روز رفته بودم دانشگاه گفتم بذار یه حرکت جدید بزنم...

به در حراست که رسیدم رژمو پاک کردم و شاد و خجسته از جلو خانوم های حراست با افتخار رد شدم و تو دلم به ریششون میخندیدم که دیگه سوژه ای واسه گیر دادن ندارن:2i1d1co:

(رژم همرام بود:spiteful:)

از پل صراط که رد شدم به دوستم گفتم حالا بریم WC واسه تجدید آرایش.:gnugghender:

WCبسیار خلوت بود و خر پر نمیزد.

لوازم آرایش رو در آوردم و مشغول به کار شدم.

همینجور که داشتم آرایش میکردم پیش خودم بلند بلند غر میزدم.

من خطاب به دوستم===>>> این فاطی کوماندوها فکر کردن خیلی زرنگن, عین بقعه ی ناصرالدین شاه دم در میشینن که چی؟

خب بنده خداها با اون مغز فندقی تون, به جای دم در نشستن بیان به اینطور جاها سر بزنید , سیبیلوها و...:icon_razz:

 

همین جور داشتم با دوستم درد دل میکردم و غر میزدم که یهو در یکی از سرویس های بهداشتی باز شد و...:icon_pf (34):

 

یکی از خانومای حراست بووووود:sad0:

 

حرفامو شنیده بود تماما وکمالا:4564:

 

من===>>>:ws3::whistle:

 

خانوم حراست===>>>:167:

 

 

5دقیقه بعد من در دفتر حراست===>>>:4564::4564::4564:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...