رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

باز هم من هستم و...

تو و تو و تو و چندین نفر دیگر هم آن سوی ماجرا...

نمیخواهم اعتراف کنم که بزرگ شده ام..

برگردانید مرا به کودکیم...همین چند سال قبلی ام..دلم تنگ شده...میخواهم بخندم..

آیا جایی هست که شادی بفروشند؟؟ خنده حراج کنند؟؟..میخواهم بخرم!..میخواهم بخندم..

  • Like 7
لینک به دیدگاه
بالا آوردیم از این همه روشن فکری و مدرنیسم:banel_smiley_4:

 

نفهم بودن رو هم گاهی اوقات انسان ها باس تست کنن..... شاید بیشتر به کارشون بیاد تا اینکه بخوان کرسی ای در روشن فکری داشته باشن:whistle:

 

اولش سخته بابا.....یه کم که قبول کنی تو هم نمیفهمی، واقعا میفهمی که نمیفهمی، نه اینکه مث الان نفهمی که این فهمیدن هم از همون نفهمی ای هست که نفهمیدیش.....:w16:

حاجی می خوامت با تموم نفهمیات:w02:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امروز با بچه ها دور هم جمع شدیم تا برا دوستم که شنبه از ایران میره یه جشن بگیرم... اللهی تا 2سال بهش ملحق بشم صلوات:whistle:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بعد از امتحان اومدم خوابگاه و یه دل سیر خوابیدم! 3 ساعت!!!

خیلی حال میده!

 

کلا چند روزه سرم به طور خفیفی از صبح که بیدار میشم تا شب درد میکنه! اما خب!

 

:ws37:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

تو این گرما مهمون ناخونده کسی نشید . حتی خونده هم چندساعت بیشتر نباید آدم بره خونه کسی .. امشب شب آزادیمونه .نزدیک دو هفته مهمون داشتیم مجبور بودیم به نسبت همیشه پوشیده تر باشیم . جیگرمون گل زد از گرما ... منکه خودم سعی میکنم نرم جایی که مجبور باشند بخاطر حضورم تو این هوا به خفقان بیفتند. .. بیاید به یکدیگر رحم کنیم .

  • Like 13
لینک به دیدگاه

سلام

تجربه ی مهم

گشتم تا این تاپیک رو پیدا کردم! چون خونده بودمش توی آخرین ارسال ها نبود....

جاش رو هم بلد نبودم! اما گشتم تا پیداش کردم فقط برای اینکه یه نکته ی خیلی خیلی مهم رو بگم... شاید یه تجربه ی خیلی خوب!

و اونم اینه:

 

همیشه سعی کنین تودار باشین! و خیلی هم رک نباشین

تودار بودن یه حس مرموزی دوست داشتنی ای رو به فرد مقابلتون القا میکنه! و هرچی هم با طرف روبروتون رو راست تر نباشین و همه پنهانتون رو رو نکنین بهتره!

این رو تجربه میگه!

حتی اگه خدا هم هستین (استغفر الله) جلوی کسی رو نکنین!

 

این بود یک تجربه:ws37:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

من اگر

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

می نویسم…

نه عاشقـم !، نه شکست خورده …

فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بمانـد …!

در ایـن ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها ،

فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم …

  • Like 13
لینک به دیدگاه

برای نبودن که . . .

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا

پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ،

گم شده باشی

این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم قصه می نویسم

و گـــــــــــاهی دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

تمام خیابانها را ،

با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دوتا خواب هست که زندگی آدم رو نابود میکنه

یکی خواب غفلت

یکی خواب بعد از 8 صبح (بهتره بگیم بعد نماز صبح)

 

اگه میخواین تو زندگی به جایی برسیم بهتره این دوتا رو نداشته باشیم:icon_gol:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

با اینکه اکثر اوقات واسه هر روزم از شب قبل برنامه میچینم که چکار کنم همیشههههههه یکی دوتا از کارا انجام نشده باقی میمونه:icon_pf (34):

 

از بس مثل حلزون کارامو انجام میدم:sigh:

 

خیلی سعی میکنم سرعتمو بالا ببرم ولی تا الان که موفق نبودم.:icon_redface:

 

همیشه هم دقت و وسواس خوب نیست.:hanghead:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

خالم پنجره راه پلشون پاک میکرد صبح....

هی دیدم پچ پچ با خودش حرف میزنه!!!!لبخند میزنه!!!!!

 

رفتم ببینم تو کوچه کسی هست !!!!

نبود خب کوچه 9صبح خلوت....

 

نشد بالاخره ....خودش صدام کرد برم پیشش....

 

میگه تمنا نگاه کن اون دختر و پسرو 7امین باره این کوچه رو میرن و میان....

دست تو دست هم....

 

بنده خداها نمیدونم چرا کوچه گردی میکردن....!!!!

منم که کنجکاو!!!!

رفتم کنار پنجره و نگاشون کردم....

 

شاید 20؛23ساله بودن....دختره اروم دست پسره رو میگرفت دختره رو جدول جوب راه میرفت پسره رو زمین...

 

انقدر جالب بود کاراشون...

 

خالم برگشته میگه تمنا جان فیلم اسمش چیه زل زدی...

 

حرفاشونم انقدر جالب بود بخدا....

 

منتظر بودن وقت امتحانشون برسه برن دانشگاه...

پسره ام اییییش هرچند دقیقه دست دخترو میبوسید....

 

شرمنده بی ادب حرف زدم ولی به جون خودم تا حالا از نزدیک از این صحنه های عاشقانه داخل کوچه ندیده بودم!!!!!

 

ایشالا که به راه راست هدایت بشن....

مادر و پدر طفلی که ذوق میکنه بچه شو فرستاده شهر دیگه درس بخونه....

کاش قدر دختربودنت میدونستی...نه تو کوچه....بانو....

 

:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یه مدت بود تصمیم گرفتم کاری به کار کسی نداشته باشم...به خودم فکر کنم

ولی مگه ارومم میگیره تا ببینم یکی ساکته ناراحته میرم سراغش:ws3:...میگم خوبی؟...قیافمو میبینه شروع میکنه...خب اخه مگه مریضی سوال میپرسی تو که روحیشو نداری...ولی به خدا انقد به یه دختر کوچیکتر ازخودم کاراش اخطار دادم...احساس میکنم داره بهم بی احترامی میشه..دارم تصمیم میگیرم برم با مامانش حرف بزنم ولی میترسم براش بد شه..میخام نگم میترسم دیر شه...بچه نیستن که گودزیلان به قول خودشون:whistle: در چندراهیم الان:ws3:نمیرم خوبه

چن شب پیشا هم زنداداشام داشتن با هم حرف میزدن ، منم این شکلی:w58:گفتم نمیخایم تو بدونی...گفتم خوشحالم میکنه بگید توروخدا...گفتن نه!!منم سریع محل ترک کردم...بعدا فهمیدم بله یکی از زوج های فامیل دارن جدامیشن و اونا داشتن در مورد اینکه چطور یه بزرگتر وواسطه کنن حرف میزدن...

ولی خداییش چرا انقد طلاق راحت شده...چون در شرف زن گرفتن برای خواهر زادم هستیم میگم ...روی هر دختری که دست میزاریم صحبت که میکنیم کم کمش یه دوره نامزدیو رفته:ws37:خیلی بده!به نظرم کلمه جدایی پر از انرژی منفیه هر چند یه دختر به روی خودش نیاره و ما بگیم چقد بی درده ...قضاوت نکنیم بهتره از دلش خبر نداریم که:icon_pf (34):

علتش هر چی که بوده حتما ارزش رنج جداییو داشته...

یه کم بیشتر مراقب خودتون باشید:hapydancsmil:و حواستون به خدا خیلی باشه:icon_gol:

خیلی گلید:icon_gol:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

یه رفیق همکلاسی داشتیم ظاهر خوبی داشت یه دختر برا ازدواج انتخاب کرده که فکر میکنه پایینتر از خودشه ازنظر ظاهر تا بتونه کاملا زور بگه بجورایی دختررو اسیر خودش کنه یه انتظارایی داره یه چیزایی از دختره خواسته که من شنیدم هاج و واج مونده بودم انگار داره دختر و دعوت میکنه به زندانی حبس ابد بودن اونم انگار اسیر شده میدونه جلو پاش چاهه اما همچنان داره میره.....من 100تا دختر کور و کچل داشته باشم به ادمی نمیدمش که فکر میکنه زن باید تو خونه بمونه هیچ کس و هیچ چیزو نبینه به غیر خودش....هیچ وقت تو زندگی کسی دخالت نکردم اما واقعا دلم برای بی حواسی و عاقل نبودن دختره سوخت خانواده اش چطور میخوان مخالفتشونو تا ته ببرن خدا داند....پسر داریم تا پسر هر پسری پسر نیست

  • Like 20
لینک به دیدگاه

دارم فک میکنم به حکمتش:sigh:چرا باید مامان وبابا بمیرن یه بچه 6 ساله زنده بمونه !!!کاش اونم باهاشون میرفت..خیلی سخته از دست دادن دوتاشون دقیقا وقتی خیلی بهشون نیاز داری:hanghead:...دقیقا تو یک روز

فردا روز بدی خواهد بود برای این خانواده..خدایا صبر بهشون بده

همش نوشته هام پیام میدن ببخشید....ولی خداییش حیف نیس وقتی داریمشون مراقبشون نباشیم

واینکه خواهشا با احتیاط رانندگی کنید ..به خاطر خودتون و خانواده هاتون...وقتی منتظر مسافری و مسافرت نمیرسه...خیلی بده خیلییی

خدایا شکرت:icon_gol:بازم مراقب همه باش

بهمون یاد بده قدر داشته هامونو بدونیم و با همون چیزی که داریم لذت این زندگیو ببریم:hapydancsmil:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

گاهی ادم یه چیزایی میشنوه که از تعجب کلا هنگ میکنه طرف میاد از یه نفر که دستش به خون هزاران کس الوده ست هزاران خانوار رو بی سر پرست کرده مردمی رو در فقر و بدبختی گذاشته ازش قدیس میسازه و طلب شفا:w58:

ای کاش میتونستیم واژه انسانیت را درست هجی کنیم.

  • Like 17
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...