رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

بیایم به آدمای اطرافمون احترام بذاریم

به عقاید، سلایق و خواسته‌هاشون احترام بذاریم و برای نظراتشون ارزشم قائل بشیم

شاید اون آدما اصلا شبیه شما نباشن و اصلا شبیه شما فکر نکنن اما ارزشمندن!

سعی نکنیم با دلیل و منطق خودمون، دیگران رو مجاب کنیم که کاری رو بکنن که اصلا دوستش ندارن و با روحیاتشون سازگار نیست!

برای زندگی دیگران تصمیم نگیریم!

 

من ترجیح میدم راه زندگی رو اشتباه برم اما خودم قدم بردارم!

هرکس با عقل و منطق خودش سعی میکنه بهترین راه رو برای زندگیش انتخاب کنه

ما فقط اجازه داریم به دیگران مشاوره بدیم و راهنمایی‌شون کنیم؛ نه اینکه براشون تصمیم بگیریم!

بذاریم هرکس خودش زندگی کنه! برای دیگران زندگی مورد نظرمونو نسازیم و بهش تحمیل نکنیم!

لینک به دیدگاه

میخوام از تو بنویسم امشب تویی که فکر میکردم میشناختمت ولی حالا که نیستی فهمیدم که نمی شناختمت امروز اگه بودی قدرتو بیشتر میدونستم ....

روحت شاد ...

لینک به دیدگاه

این روزا نداشتن نرمافزارای ارتباطی از دنیا بی خبرم کرده...

4روزه تمامو با بی حوصلگی رد کردم هیچکس به خودش نگفته بود بزار این خبر خوش به نسرینم بگم..

من تو حال خودم و مدام در حال خدا خدا...که خداجون سعی میکنم این اخرین چیزی باشه که ازت میخوام برای دیگران:4564:..قول نمیدم سعی میکنم:ws3:بعد داغون و نگران کسی که خیلی برام عزیزه..:sad0:

امروز تو حال خودم بودم در حال رانندگی با ابجیم...گفتم ابجی یه بستنی مهمون تو گفت باشه بریم ....بعد یه دفه گفت شنیدی مشکلش حل شد تو گروپ گفتن ...اولش فک کردم داره شوخی میکنه:hanghead:دیدم جدیه در همون جایی که بودم زدم روی ترمز :w58:و از خوشحالی زدم زیر گریه...وااااای خیلی حس خوبی داشتم اصلا نمیشد جلوی خودم بگیرم ، شانس اوردم خیابون خلوت بود چندتا خانومم رد شدن حالا چه فکری کردن خدا میدونه ولی اگه فضا مهیا بود جیغم میکشیدم دیگه:hapydancsmil:کلا انگار سبک شدم...گفتم خب حالا بگو تو چی میخوای مهمون من:ws3:شانس داری یا نقشه بود که اینبار بندازیش به من:vahidrk:با چشای اشکی رفتم بستنی خریدم...انقد خوشحال بودم که برام مهم نباشه کی چه فکری میکنه...مهم این بود که اون لحظه دنیا برای من بود

دیگه بعد از شامم زدم بیرون به سمت شهر بازی ...کل انرژیمو تخلیه کردم .شبیه بچگی هام..خیلیییییییییییییی خوشحالم الان خیلییییییییییییی

خداجون باور کن وقتیی حس میکنم هستی کل دنیا با همه ی داشته ها و نداشته ها ماله منه:hapydancsmil:

بهت اعتقاد دارم پس اعتماد میکنم...و همه چیو میسپارم به خودت:w02:

وااای چقد دلم میخواد داد بزنم:shad:دااااااااااااااااااااااااااااادو فریااااااااااد:ws3:

اخیش:ws37:

لینک به دیدگاه

دارم خفه میشم از دیشب...

 

با نذر از خدا خواستم تا صبح حالم خوب بمونه و کسی رو بیدار نکنم شب....

 

خدایا تورو به این روزای خوب قسمت میدم حالم خوب کن....

 

قلبم سنگینی میکنه و هیچکاری نمیتونم بکنم....

کی اول صبح اینطوری اشک میریزه که من دارم میریزم....

 

.......

لینک به دیدگاه

بچه بودیم شوق مدرسه داشتیم! میگفتیم فقط بریم مدرسه دیگه همه چی خوب میشه

اومدیم دبستان گفتیم راهنمایی راحت تر میشه

راهنمایی گفتیم دبیرستان خوب میشه

دبیرستان گفتیم پیش دانشگاهی دیگه راحته

پیش دانشگاهی گفتیم دیگه کنکور که رد بشه و دانشگاه قبول شیم دیگه هتله!!!

دانشگاهم خبری نشد گفتیم دیگه ارشد راحت تره!

ارشد هم .... !!!!!!!!!!

الان برا ازدواج هم همینه! بچه ها فکر نکنین توی ازدواج همه چی راحته! مطمئن باشین سخت تره! شاید قشنگ باشه، اما سختی کم نمیشه! هیچ وقت!

 

 

این بود یه تجربه:ws37:

لینک به دیدگاه

خیلی وقته حوصله ی اومدن به انجمن رو ندارم.:icon_redface:

 

اینجا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که یکی یکی رفتن.

 

اول از همه MEMOLI (مرضیه عزیزم)که تو باشگاه مهندسان با هم دوست شده بودیم و بعدش اینجارو بهم معرفی کرد

 

بعدش با پرتو (زهرا) دوست شدم که مدیر تالار گرافیک بود.بعدش با متین(دلنواز)-عطر بارون-مینا-فریماه و...:sigh:

 

وقتی میام و نیستن خیلی دلم میگیره.

 

دوستای خوبم دلم برای همتون تنگ شده:icon_gol:

لینک به دیدگاه

تو از کجا رسیدی ناگهان؟

من و تنهایی ام نقشه ها میکشیدیم....

داشتیم با هم دنبال "خودم" میگشتیم که تو آمدی!...

اشک های این روزهایم تمام نقشه هایم را با خود میبرد...

حالا باید تو را کشف کنم!!..

راستش را بخواهی فکر میکنم کمی بی موقه بود...

پس تکلیف "خودم" چه میشود؟؟

 

مبهم

 

معلق

 

ما

 

یعنی چه میشود؟؟

خدا به دادم برسد...

لینک به دیدگاه

نمیدونم خوبه یا بد یا اصلا مهم هست یا نیست که تو جمع باشی و برای هیچ کسی مهم نباشه بود و نبودت ... که هیچ کسی هیچ جا یادت نکنه . که همه بعنوان یه انسان خشن ازت یاد کنند. خیلی بده . ازت نظرخواهی کنند بعد با دونستن اینکه یکاری درصد اشتباهش بیشتره بازم انجامش بدهند صرفا برای اینکه حرف و نظر تو نباشه .. هرچند بعدش به حرف تو میرسند که خیلی دیره .. دلم نمیخواد دیگه اصلا کسی ازم نظر بخواهد . سخته بدونی جلوی مسیر توی راه یه خطری هست و با گفتنت و گوش ندادن باقیه به حرفت اون خطرت و تجربه میکنند و دیگه زبونت از گفتن هر حرفی قاصره این وسط ... جای بدی از زندگیمم . یه قسمتهایشو اصلا دوست ندارم . خدا ردش کنه یا منو رد کن یکم باید دور بشم از محیطم . کمکم کن بخیر بگذرونمش

لینک به دیدگاه

بعضی ها در عین خر پول بودن چقدر فقیرند و خیلیا در عین فقیر بودن چقدر ثروتمند دلم برای دسته اول که فقیرند میسوزه خیلی .......

یاد اون داستان کوتاه در ییک روستا افتادم که یه بچه فقیری بود که در کلاس لباس درست و حسابی نداشت معلم یک دست کت و شلوار میاره سر کلاس و به بچه ها میگه بچه ها هر کیدوست داره کت شلوار به یکی برسه اسمشو بنویسه بده به من اسم هرکی دراومد میدیم به اون معلم یک اسم درومد علی همون پسر فقیر و اشک در چشمان معلم حلقه زد گفت خدارو شکر ولی وقتی خونه رفت دید تک تک بچه ها همشون اسم علی رو نوشتند فهمید همه خدایان در کلاس او جمع بودند ...:sad0:

میدونید اینا ثروتمندند نه اونایی که بینی رو بالا میگیرند و طوری روی زمین راه میرند که ....ولش کن نگم بهتره همه میدونید.....:icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...