"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۲ روایتی ازاحساس بی ریای یک معلول تو را به خدا قسم آدمهایی که سالم هستید به این باور برسید که معلولیت محدویت نیست! محبوبیت است! شاید توی خیلی از زمینه ها کسانی که معلولند از شما هایی که سالم هستید، بهتر باشند! پس چرا همیشه برایشان دل می سوزانید و به دید ترحم نگاهشان می کنید وتواناییهایشان را باور ندارید؟ چرا وقتی پسری عاشق همچین دختری می شود، ناراحت می شوید و دوست دارید رای اش را بزنید؟ یعنی فقط نقص جسمی باعث می شود یه زندگی مشترک نابود بشود! یعنی فقط سالم بودن، شرط لازم و کافی برای تشکیل یک زندگی است؟ چرا آنقدر اما و اگر می آورید که مادر چنین دختری باید از ترس سرکوفت زدن به جگر گوشه اش بترسد به خواستگاری جواب مثبت بدهد؟ آخه چرا فکر می کنید شماهایی که سالم هستید حق عاشق شدن دارید، حق زندگی کردن دارید، حق قدم زدن دارید، حتی حق گریه کردن دارید و آنهایی که معلولند مستحق تنهایی هستند! آهای آدمهای سالم توی کار خدا دخالت نکنید, پیش خدا هیچ کاری سخت نیست, توی یک چشم به هم زدن می شود یک آدم سالم معلول شود و یا با پیشرفت علم، حتی یک معجزه یک آدم معلول، سالم! من نمی گویم حق ندارید انتخاب کنید! هرکسی حق دارد از نظر ظاهری با ایدآلش زندگی کند! اما حق ندارد کسی را تحقیر کند و یا فقط به خاطر نقص جسمی اش به شایسته بودنش شک کند! آخه شماها چرا باور نمی کنید یک انسان معلول هم یک آدم عادی و معمولی است، مثل همه آدمهای دیگر که یک سری حسن دارند، یک سری عیب، یک سری استعداد دارند و یک سری توانایی و قطعاً یک سری هم ناتوانی! همه ما مثل هم هستیم! پس چرا شما آدمها فقط برای آدمهای معلول دل می سوزانید؟ چرا به تواناییهایشان شک می کنید؟ آن هم به تواناییهای افرادی مثل من که از بچگی روی پای خودشان ایستادند و با تواناییها واستعدادهاشان به همه ثابت کردند که فرقی با یک آدم عادی ندارند! حالا عیب آنها ظاهری است و عیب خیلی از آدمهای دیگر باطنی! پس چرا شما انسانها به آدمهایی که عیبهایی غیر نقص جسمی دارند مثل عیبهای اخلاقی و اجتماعی! ترحم نمی کنید؟ چرا به تواناییهایی آنها شک نمی کنید؟ چرا فکر می کنید آدم باید فقط سالم باشد تا بی عیب باشد! کسی که قاتل است، معتاد است یا دزدی می کند، نا نجیب است، بی وفاست، یا دروغگو، غیبت می کند یا حتی بداخلاق و پرخاشگر است و.... از یک آدم معلول خیلی بهتراست؟ خیلی بی نقص تر است؟ خیلی خوشبخت تر است؟ آنها که دارند به همه ضرر می زنند!اما یه آدم معلول سعی می کند تا آنجایی که می تواند خوب باشد و مهربان و به اطرافیانش کمک کند و روی پای خودش بایستد. آخه چرا فکر می کنید فقط یک آدم به ظاهر سالم تو این جامعه می تواند گلیم خودش را از آب بکشد بیرون و خوشبخت بشود؟ چرا چرا چرا... نازنین فاطمه جمشیدی 13 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۲ سر در گم ام...مثل پیرزنی که سالهاست دنبال اول کلافش می گرده ولی هرچی بیشتر می گرده، کمتر پیدا می کنه. هر لحظه دونستن این که بافتنی اش تا زمانی که ابتدا و اول و منشا کلافو پیدا نکنه، رو زمین می مونه، دستپاچه ترش می کنه و دلشوره ی حیف شدنش به سردر گمی اش اضافه... در خط به خط زندگیم دنبال موضوع گشتم. نوشتم بدون این که بدونم موضوع چیه! نتیجه هم تا حالا یه دفتر بیست برگ سیاه شده است... من کی ام؟؟ موضوع بودنم چیه؟ انتهای این دفتر چندمین برگه؟؟ نمی دونم... فقط به امید معلمم نشستم... اهدنا الصراط المستقیم 11 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ ببخشید یه کم طولانیه ولی از فرط شگفت زدگی از این نسل پیش رو دلم خواست اینو یه جا بنویسم!کلمه به کلمه ش ! امروز با مامانم تو حیاط بودیم که آجی کوچیکم ک مدرسه بود دروازه رو باز کرد ک بیاد تو ...دوتا از دختر کوچولوهای همسایه که به مامانم علاقه ی زیادی دارن با آجیم پریدن تو حیاط.... آجیم رفت تو خونه و این دوتا کوچولو ها رفتن پیش مامانم...منم پشت ستون مشغول مرتب کردن گلدونام بودم ... اونا منو نمی دیدن ، فقط صداشون میومد! یکیشون به اون یکی گفت :بگو دیگه! اون یکی گفت:نه تو بگو ، من خجالت می کشم! مامانم گفت چی شده؟ "لازمه بگم این بچه ها حدودا یکیشون 7 و یکیشون 9 ساله " یه کم باهم کل کل کردن!خلاصه بچه کوشولوئه برگشت گفت: خاله؟؟ مامانم گفت جون خاله ؟ دختر کوچیکه گفت: خاله بچه های همسن ما هم می تونن عاشق بشن؟! مامانم که کاملا میشه گفت هنگ کرده بود یه لحظه ساکت شد گفت : چی؟ یعنی چی ؟ اون یکی سریع ادامه اش گفت: آخه من از پسر همسایمون سعید همون پسر خوشگله خوشم میاد! تازه یه بارم به مامانش سلام کردم ، بهم گفت سلام دختر خوشگلم! فکر کنم مامانش از من خوشش میاد! نمی دونم چرا این مامان من دعوا کردن بلد نیست! بعدش گفت: زشته ! شما خیلی کوچولویین! شما یاید درس بخونین! دختره گفت: پس چرا تو این فیلما همه عاشق هم میشن ... "تاثیر فیلمای پرمحتوای ماهواره ای" مامانم گفت: خب اونا بزرگن ! شما باید ... دیدم مامان بیچارم کلا دیگه نمی دونه به اینا چی بگه اومدم از پشت ستون بیرون ، اونام سریع دوییدن رفتن ! اینا قراره چی بشن خدا می دونه! نمی دونستم به مامانم بگم اینقد به بچه جماعت چرا رو میدی یا از پدر مادرشون بگم که این چه وضع تربیت کردنه ...حداقل اون فیلمای بیخود که رو بچتون اونم تو این سن کم ،اینقد تاثیر میذاره رو تنها ببینین خب! با این تفاصیل خدا بخیر کنه! احتمالا اینا زودتر از ما راهی خونه ی بخت میشن! 18 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ چقد بده وقتی که باید خیلی خوشحال باشی از یه اتفاق...ته ته دلت یه غم کوچولوی کوچولو ..هی خودش میندازه جلو! یکی نیست بگه ..فضولی...بکش عقب بزار خوشحال باشیم. هر چه شد باداباد.... خدایا همه روزاتو دوست دارم هاااا...ولی الان دلم گرفته!نگرفته!خوشحالم!...نمیدونم فک کنم بیشتر نگرانم! خدایا بستم نیست این همه نگرانی....راحتم کن.یا اینوری یا اونوری! 17 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ دســـــتم به تو که نمی رسد ولی میدآنی!!! خدا سطح دسترسی خیالم را آزاد گذاشته است ... 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ من نمی دونم چرا این آدمهایی که یه دستی می زنن به بقیه و الکی یه چیزی می گن تا سر از تو کار بقیه در بیارن اینقدر احساس باحالی و قدرت می کنن 12 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ این هفته یجوریهایی بهم انرژی مثبت وارد شده .. لااقل یکی از کارهام (تنها کاری که درحال حاضر انجام میدم باشگاه رفتن) داره کم کم به نتیجه میرسه .. البته میدونم خیلی مونده هنوز ولی خب تو این هفته هم خودم هم مربی هم باقیه تقریبا راضی بودن ازم .. خدا میشه بهم بگی اون جاهایی که دقیقا نمیدونم باید چه غلطی کنم چکار باید بکنم؟ با بعضیها؟ 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ هیچ وقت نتونستم بفهمم مشکل آدما با سکوت دیگران چیه؟ من آدمایی رو که سکوت می کنن و به حرفای بقیه گوش می دن رو خیلی دوست دارم.... متین و آروم و ساکت...نه آب زیر کاه.... بعد از اینکه حرف ها تموم شد ۴ تا جمله ی درست حسابی می گن... نمی دونم چرا بعضی آدما فکر می کنن اگه حرف نزنن بقیه بهشون می گن لال! یه وقتایی سکوت خیلی خوبه...خیلی.... 13 لینک به دیدگاه
minoo_mn 1740 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ از سکوتم بترس....! وقتی ک ساکت میشوم لابد همه ی درددلهایم را برده ام پیش خدا... بیشتر ک گوش دهی...از همه ی سکوتم... از همه ی بودنم یک آه میشنوی و باید بترسی از آه... مظلومی ک فریادرسی جز خدا ندارد... 10 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ [h=5]رسولِ امت ِتنهاییم [/h]هائد 7 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ امروز رفتم دانشگاه خیلی خوب بود استاد خیلی مهربون وشوخ داشتیم باخودم گفتم چقدرخوبه آدم همیشه بخنده تلاشمو بکنم 10 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ يك حس بد و چندش دارم كه منو داره از زندگي سير ميكنه خدايا كمك كن باز امتحان ميان ترم گرفتي ؟؟؟؟ 10 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۲ خدایا شکرت... برا همه چی... 16 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ خدا جون برای همه دوستام سلامتی و شادی میخوام... مراقب همشون باش خدایاااا...شکرت فعلا.... 13 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ وقتــی ازم دوری وقتـــی بــه یـــادم نیستـــی وقتــی سراغــی ازم نمیـگیــری ... فکـــر میــکنـــی کـه مــن بــه یـادت نیستـــم .... نــــــه ... من برعکـــس تـــــــــــــــو تـو در تمــوم لحــظات زنــدگیــــــــم حضور داری شـــک نکــــن .... چــه دنیــای عجیبــیــه مــن غــرق در خیـــال تــو .... و تـــو غــرق در خیـــال دنـیـــای دیـــگری .... ! 6 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ نگارم! چشمانم هنوز بی قرار توست... و من تنها تر از قبل,اشک را در دیده گانم...آه را در قفس سینه ام...حبس کرده ام و به تو می اندیشم تورا در خواب و رویا می بینم... تو آنقدر به من نزدیکی که گاهی فراموش می کنم فرسنگ ها از من فاصله داري! پس با چشمانی پر از شبنم بر روي غبار جاده ها می نویسم! مهربانم! نمی دانم تا پایان فصل انتظار چند روز دیگر باقی است! من تا کی باید در حسرت دیدارتو,آلبوم خاطراتمان را مرور کنم و در قاب شیشه اي قلبم عشقت را به یادگار نگاه دارم؟ و چطور از مکنونات دلم سخن بگویم... اما به اندیشه هاي ابریشمی ام قسم! تا آخرین روز دنیا زمانی که خدا، خورشید را در صندوقچه قدیمی اش به یادگارمی گذارد... سایه ها را از انسان پس می گیرد... ستاره و ماه را از تابلوي آسمان پاك می کند... پل ها را از روي رودخانه ها برمی دارد... باغ ها را از روي زمین محو می گرداند... و تمامی خلقت اش را درون تابوت می گذارد... در انتظار وصال خواهم ماند! نازنین فاطمه جمشیدی 7 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ نگارم بدن سردم را در آغوش تو پنهان کرده ام... هق هق گریه هایم بی امان است... اشک هایم با زبان بی زبانی می خواهند... زجر دوري ات (مسافت بینمان) را به رخ گونه هایم بکشند... اما من, این لحظات را دوست دارم... این لحظه ها به رویاي شیرین نمی ماند... بازوان قدرمند تو که مردانه مرا در برگرفته به رویا نمی ماند... نفس هاي گرم تو که صورتم را نوازش می دهد به رویا نمی ماند... عطر حضورت...صداي دلنشینت... نه هیچ کدام به رویا نمی ماند... این آغوش گرم، امن، دلنشین واقعیت محض است که به اتبات می رساند من همه هستی ام مطلق به توست و به تو تعهد دارم... نگارم! من حق ندارم شمارش معکوس خوشبختی ام را بشمارم... من اشتباه نکرده ام... هرگز! تو عاشقانه دوستم داري... نازنین فاطمه جمشیدی 4 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۲ چرا باید دل کسی رو بشکونیم که ادعا میکنیم دوسش داریم ، دلمون از چی ساخته شده، چطور به خودمون اجازه میدیم اون فرد رو زیر سوال بیریم،چی بهمون ثابت میشه.. نه این حس دوست داشتن نیست .. به خودت اجازه نده همه حرفارو باور کنی :icon_gol: 13 لینک به دیدگاه
s.z.e 811 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۲ چقدر برا بعضی ها دلم تنگه و خاطرات داغونم میکنه دلتنگتم دلتنگتم 11 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۲ گاهی چه بی اندازه خوشحالم و چه بی دلیل می خندم... من پر از امیدم... در من هزاران هزار پرستو مشق پرواز می کنند... 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده