رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

چقدر این روزا حالم خوب نیست !!

 

اصن حوصله هیچی ندارم، عین یه مرده متحرک شدم

 

حتی برنامه یه ساعت بعدمم نمیدونم چیه، چیکار قراره کنم ! اصن آینده دیگه واسم قابل درک نیست !

لینک به دیدگاه

نگارم!

 

 

دستان مرا به خاطر داری؟

 

 

 

همان یاس های بیقراری که محتاج نوازشند...

 

 

 

لمس کن آوازه عطرشان را..

 

 

 

بپوشان سایه سردشان را...

 

 

تا عمق تنهایی ات پیش می روند...

 

 

دستان دنیا را می گیرند...

 

 

 

و خوشبخت می شوند...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

28734766257295977476.jpg
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

سگی نزد شیر آمد گفتبامن کشتی بگیر

شیر سر باز زد

سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت

شیر از مقابله با من می هراسد

 

شیر گفت

سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند

که با سگی کشتی گرفته ام !!!:hanghead:

لینک به دیدگاه

در قلــــــــــــب کوچکم

فرمانروایــــــــــــی میکنی

 

بدون هیچ نائب السلطنه ای

 

کسی نمیداند چه لذتـــــــــــــــــــــــــــــــی دارد

 

بهترین پادشاه تاریخ را در

 

دل داشــــــــــتن....!

 

 

 

خیییییییییییلی دلتنگتم :ws37:

لینک به دیدگاه

امروز نزدیک بود همتونو از دست بدم نواندیشیااااا

آخه لپ تاپم رو محلی گذاشته بودم که اونجا امروز توسط سارقین سوئ قصد سرقت شده بود ....اما خوشبختانه تو همون محل دستگیر شدن ...اونم توسط هوشمندی یه دکتر خیلی محترم .ونترس.....خدایا شکرت ...

لینک به دیدگاه

امشب خیلی حالم بده،چرا اینقدر توقع دارم از دیگران نمیدونم،اینکه مثل خودم باشن ،مثل خودم رفتار کنن..

 

بارها باید با خودم تکرار کنم این نیز بگذرد ، مجبوری بگذری. مجبوری.....

لینک به دیدگاه

بعضی وقتا شرایط جوریه که ادم از خیلی از دوستان و آشنایان بیخبر میمونه دیشب خواب یک رفیق شفیق قدیمی رو دیدم چقدر توی خوابم جوون تر و تپل تر بود هزار ماشالله:ws3:

جالب بود برام از اون خوابای دنباله دار بود چند بار از خواب پریدم دوباره دنباله خوابم رو دیدم:ws3:

هر جا هست خدا پشت و پناهش:hanghead::icon_gol:

لینک به دیدگاه

هر وقت زيادي قاطي ميكنم / زيادي دلم ميگيره

 

زيادي گيج زندگي ميشم

 

زيادي ، زيادي ميشم

 

تو پروفايلم با خودم حرف ميزنم !!

 

اما اينبار دلم ميخواست يكي حرفام رو بشنوه ، نميدونم اون يكي كي ميتونه باشه ، يا اصلا كي هست !

 

خيلي از دست خودم دلگيرم !! دوست دارم گريه كنم

 

خودم يك جاهاي رو حسابي خراب كردم ، خيلي خراب !!

 

تازه الان فهميدم كه بزرگترين مشكل من اينه كه نميتونم عاشق باشم !

احساسي هستم

اما نميتونم دوست داشته باشم !

 

نميتونم :sad0:

 

اين نتونستن از بدي هاي منه ؟؟ يا از قصورات و عوامل اطراف و محيطم

 

فقط ميدونم امروز دوست داشتن برام سخت شده !

 

دلم گرفته !

 

فكر نميكردم تنهايي واقعي اينقدر پر مفهوم و سنگين باشه ، اونقدر سنگين كه وقتي بخواي دوباره ازش بيرون بزني و تنهايي رو رها كني

 

كلي پرده جلو چشمت باز ميشه و حقايقي رو از خودت درك ميكني كه ...

 

سخته آدم حس كنه خودش يكم پسته ...

 

من حس ميكنم پستم و اين سخترين احساس زندگيمه ...

 

و حالايي كه نميدونم بايد چكار كنم ،چه رفتاري داشته باشم

 

و وقتي كه داره تلف ميشه ، سلامتي كه حروم ميشه ، استعداد كه بجاي شكوفاي ، پر پر ميشه اينا همش دينه سنگيني هست كه گردنم رو ميشكنه

 

آرمان هام خدشه دار شدن ! خط خطي به معناي واقعي ... ديگه نميشه پاكشون كرد

 

 

ولي حرف زدم اما مبهم و نامفهوم .. هر كس هم خوند چيزي نفهميد

 

اما دلم ميخواست بگم ، بگم تا شنيده بشم ...

 

:5c6ipag2mnshmsf5ju3 مبهم هستم به اندازه كسر بي نهايت / بينهايتُم

لینک به دیدگاه

دست خودت نیست،زن که باشی

گاهی دوست داری تکیه بدهی،پناه ببری...

دست خودت نیست،زن که باشی

گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را...

شاید عطر تلخ و گس مردانه اش

لا به لای انگشتانت باقی مانده باشه...

دست خودت نیست،زن که باشی

گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی...

و قناعت می کنی به رویای حضورش

به این امید که او خوشبخت باشد...

دست خودت نیست،زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...

من زنـــــــــم...

نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن...

اگــــــــــر بخواهم

تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید

 

 

 

لینک به دیدگاه

چرا زندگی باهام راه نمی یاد؟ . . . : ( مدام بهش لبخندم میزنم و میگم اره داره اوضاع زندگیم خوب میشه . . .اره میتونم ادمای دوروبرم رو قانع کنم . . . اما نمیشه . . . دارم خفه میشم . . . خفه . . .

لینک به دیدگاه

سلام

امروز یکی از همکاران موضوعی رو تعریف کرد، اینقدر خندیدیم که دیگه از چشمامون اشک سرازیر شده بود.

قاه قاه میخندیدیم

 

موضوع از این قرار بود که چهار کارگر شهرداری در حین کار در اطراف شهر بازی شهرمون، بعد از اینکه کارشون تموم شده بود تصمیم گرفتند که به کودکهای درونشون توجه ویژه داشته باشند.

از این رو تصمیم میگیرند که یه دوری با چرخ فلک بزنند و دلی از عزا دربیاورند.

از همین رو 3 نفر سوار می شوند و نفر چهارم رفت که چرخ فلک رو روشن کنه.:gnugghender:

ولی این وسط حالا نمیدونم چه اتفاقی میفته که این نفر چهارم هم بعد از اینکه چرخ فلک رو روشن کرد، سریع دوید و سوار شدicon_pf%20%2834%29.gif

هر چهار نفر داشتند به کودک های درونشون حال میدادند.:w02:

ولی غافل از اینکه سرعت چرخش چرخ فلک مدام داره بیشتر میشه.icon_pf%20%2834%29.gif

خلاصه کسی نبوده که خاموشش کنه دیگه.:ws3:

این چهار نفر هم مدام داشتند طلب کمک میکردند ولی کسی به داد اونها نرسیده.

بالاخره بعداز ظهر (بعد از 7-8 ساعت) پاسگاه نیروی انتظامی این سر و صداها رو دنبال کرد و متوجه قضیه شدند و نجاتشون دادند.:ws28:

 

حالا جالب اینجاست که داشتد گیج میخوردند و حتی احساس مرگ بهشون دست داده بود.:ws28:

خلاصه اینقدر به این جماعت خندیدم که نگووووووو :ws28:

لینک به دیدگاه

یعنی اگه فقط یه چیز تو زندگیم فهمیده باشم اینه که خوش بختانه هیچ آدم بدی اونقدی که فکرشو میکنیم بد نیست و متاسفانه آدم خوبا هم اونقدا خوب نیستن (اونقدی که ازشون تو ذهنمون یه بت می سازیم) :sigh:به قول حافظ :

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند!

البته قانونش استثنا داره.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...