رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

امروز داشتم به این فک میکردم که توی مدرسه از همون اول دبستان داشتن بهمون راه زندگیو یاد میدادن

 

مثلا همین روباه و زاغ

 

نمیخواسته وزن شعر رو یادمون بدن

 

میخواسته بگه آی کوچولو وقتی بزرگ شدی گول حرفای کسیو نخور

 

ولی چرا ازمون میخواستن حفظشون کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی با حفظ کردن چیزی عوض میشد؟؟؟؟:w58:

 

 

بهتر بود به جای حفظ کردنش میگفتن چه نتیجه ای ازش میگیرید.اونوقت نتیجشو آویزه گوشمون میکردیمو و شاید...شاید گول حرفای هیچ روباهیو نمیخوردیم

لینک به دیدگاه

چند سالی میشه این چند روز اول مهر برام حال و هوای دیگه پیدا کرده!!شده یه روزی که باید داخل تقویم برا خودم ثبتش کنم...روز جهانیه نسیم:ws38:

هر سالش یه اتفاق برام افتاده....هم خوش و هم تلخ

برای همین وقتی میرسه بیشتر دلشوره میگیرم....دلم آشوبه:sad0:

خدایا امسال خوشش کن:sigh:

زیاد انتظار این روزارو کشیدم ولی...اصلا نمیدونم چی قراره بشه!

فقط میخوااام...تو ...کنارم باشی...مثل همیشه

لینک به دیدگاه

چقدر جالبه همه از بوی ماه مهر بدشون میاد... چه حس مشترکی...

 

اما از یه جهت دردناکه .اینکه تو مدارس چه بلایی سرمون میومده که انقدر هممون متنفریم از این بوی ماه مهر :banel_smiley_4:

 

چه رفتاری باهامون شد ؟ واقعا چی شد؟؟ تاسف داره :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

چرا وقتی ازش پرسیدن سیگار بهتره یا مشرووون؟

گفت مشروب:w58:

چرا نگفت هیچکدوم:icon_pf (34):

مشروب کلاس داره!!!

چه بلایی داره سر جوونا میاد:sad0:قضیه چیه!

خدایا شکرت...:ws37:

 

لینک به دیدگاه

امشب دایی مهاجرت کرد به یه کشور دیگه . . .

 

نمیدونم مقابل دلتنگی ها و وابستگیمون بهش و مقابل گریه های مامان و شاد بودن دایی از اینکه بلاخره موفق شد بره شاد باشم یا ناراحت . . . :164:

لینک به دیدگاه

هر چقدر که

وانمود کنم به فراموش کردنت

حرف از مخاطب خاص که می شود

چشمان تو، هجوم میاورند به دلتنگی من ...!

 

من می مانم و عکست

که نه لبخند دارد ، نه احساس

 

P.S : امشب مطمئن شدم این سُرفه های خونی دلیلش نه سیگار ـه نه تو !:w58:

لینک به دیدگاه

یه وقتایی هست تمام تلاش خودت رو می کنی برای اینکه حال یکی رو خوب کنی...اما بعد از دو ساعت تلاش به خودت می گی: زرشک...داشتم آب تو هاون می کوبیدم :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

خدایا خستگی امانی برام نذاشته .....

به دنبال گریز از خودم میام اینجا ولی میدونم که گریزی نیست

از خودم و خاطراتی که تنهام نمیزاره .....

خدایا مثل دیروز بود ..... ولی یک سال پیش ....

از تیر هم میترسم .... خاطراتش خوبه ولی از اینکه بی او از هجوم روزها و ماه ها باید بگذرم و دل خوش بشم به خاطراتی که باید همه عمر با اون ها زندگی کنم......

اصلا از همه روزها و یاداوری خاطرات میترسم ....

سخته و و فقط تو میدونی چقدر سخته ....

 

دل تنگم و خسته ....

نجاتم بده

لینک به دیدگاه

نگارم

 

شب مامن عاشقان است!

 

 

و من مستانه نگاهم را به آسمان سپرده ام...

 

 

تو را در صورت زبیای ماه می کاوم...

 

 

تا زخم دلم را مرحمی باشم!

 

 

دلتنگم و لحظات بی تو بودن را برنمی تابم...

 

 

تو کجایی شاهزاده من؟

 

 

من تورا با عمق احساسم... با تمام وجودم این گونه می خوانم...

 

 

دوستت دارم و هرشب عاشقانه هایم را به ستارگان می سپارم تا برای تو نجوا کنند...

 

 

کافی است با حس مهتاب, پنجره اتاقت را باز بگذاری...

 

 

آنگاه خواهی دید که چگونه از تبلور نور محبت من, در چهره آسمان, بستر تنهاییت

 

 

می درخشد...

 

 

و مهربانی بی حد و مرز زنانه ام تورا با عشق می پوشاند ... مرا آرام می کند...

 

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

 

 

 
لینک به دیدگاه

مادرم... عریرنرینم... تکیه گاهم...

 

به یاد داری تقدیمی کتاب اولم را ...

 

می خواستم از تو بنویسم اما نمی دانستم چگونه!... هیچ کدام از کائنات را لایق تو

 

نمی دیدم...

 

چطور می توانستم تورا با آن همه وجاهت به تمثیل هایی تشبیه کنم که اصلا قابل

 

قیاس باتونبودند...

 

به یاد داری چقدر اشک ریختم و احساس عجز کردم...

 

نو چه عاشقانه مرا در آغوش کشیدی... اشکهایم را بوسیدی ...

 

و برای موفقیتم هستی ات را پیشکش کردی!

 

من از تو نوشنم, بی آنکه بتوانم حق مطلب را ادا کنم ... و تو چه بزرگوارانه مرا

 

پذیرفتی... بوسه بارانم کردی...

 

با چشمان اشکبار به من بالیدی... و خداوند را شاکر شدی...

 

مادرم... عریزم... خانمم... تکیه گاهم...

 

"رها" به خاطر لطف پروردگارم...

 

به خاطر حضور تو ... به خاطر نام مبارک تو...

 

به خاطر دعای تو... به خاطر پاکی و بی آلایشی تو
موفق شد...

من تمام عمرم را به چشمان پر مهرت که هیچ وقت بی مهر به من نظر نیانداخت...

 

به مامن وجودت که تکیه گاهی برایم شد...

 

و به دستان با سخاوتت که حامی تنهایی ام شد...

 

مدیونم!

 

من نه تنها کتاب هایم را که تمام کلماتش با احساسم عجین شده ...

 

بلکه, همه زندگی ام را به تو می بخشم...

مریم نازنینم... مادر مهربانم...
مریم مقدسم...

تورا می ستایم و تا آخرین نفس دوست دارم...

 

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

 

 

لینک به دیدگاه

عشق من

 

دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

 

چشمانت ....پاکی اسمان را ...

 

بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

 

سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

 

مرا ......

 

چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

 

شاهزاده ی من ...

 

 

مانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

41314829770766540469.jpg

لینک به دیدگاه

1370258463952.jpg

عشق من

 

 

شاهزاده ی من

 

 

دلتنگم

 

 

خیلی دلتنگ

 

 

انقدر که برای ارامشم .....اغوش دریا را برگزیده ام

 

 

دلتنگ نگاهت که چه زیباست کشف فلسفه ی عشق چشمانت

 

 

چه زیباست اعجاز ترنم امواج برای براوردن ارزویم

 

 

ارزویم که همان دیدار توست .......گرفتن دستان تو ...و بوسیدن لبهای توست ...

 

 

دریا ....نغمه ی عشقمان را مینوازد

 

 

دوریم از هم ..........اما چه نزدیک است دلهایمان به هم

 

 

عطر نفسهایت در ذره ذرات وجود من نهفته است ...

 

 

تو در وجود من زندگی میکنی .....

 

 

من از بازدم نفسهای تو نفس میکشم .....

 

زندگی من

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

فریاد زد بر سَرِ من...بیدار شو...بیدار شو سام...

 

و من خواب بودم...نَه!..خواب و بیدار بودم...

 

صداش رو نمی شنیدم...فقط لا به لای غشای اشکی که نمی دونم چرا تو چشمام بود...

 

تو تصویرهای محو...دهان باز شده و چشمام های گشاد شده اش رو می دیدم..

 

که از لب خونی شون می تونستم بفهمم..که داره فریاد می زنه..بیدار شو سام...

 

و من تمایلی برای بیدار شدن نداشتم...

 

.

.

.

 

یک لحظه سینه ام پر هوا شد...و چشم هام بازِ باز....

 

کمکم کرد...نشستم...و شروع کردم به سُرفه...

 

کنار ساحل بودیم...دائم می پرسید..خوبی سام؟...خوبی؟...

 

من دستی به روی صورتم کشیدم..گفتم چی شده؟

 

گفت دِ لامصب مگه نگفتم همون اَوَلاش واسا...جواب مادرت رو چی می دادم پسر خیره سر اگه نِفله می شدی؟!...بعد محکم زد تو پیشونیش...

.

.

.

دایی حمیدم بود...من 4 سالم بود...

 

نفسِ گریه کردنم نداشتم....

 

آروم که گرفت..وِلو شد رو شن های ساحل....

 

یادمه...اومدم سمتش...داد زدم...قلعه شنی مو چرا خراب کردی دایی؟!(با حالت بغض)

 

بلند شد..دید رو قلعه شنی م خوابیده...نمی دونست بخنده یا گریه کنه..

 

گفت ماچوره(اصطلاحی که تا حالا هم نمی دونم معنی دقیقش چیه،به زبان محلی وقتی می خواستن کوچولوها رو ناز کنن اینو می گفتن)..داشتی می رفتی اون دنیا گریه نکردی؟!!!!برای این گریه می کنی؟!!!!!

.

.

.

این یک خاطره ی مشترک بین من و یک دوستم هست...یک اتفاق مشترک که وقتی برای هم تعریف کردیم..باورمون نمی شد چرا تا این حد به هم شبیه بودن:icon_redface:

 

 

:icon_redface::icon_redface::icon_redface:

خواهش های یک دوست نه یک مدیر:

 

خواهش اول:می دونم گاهی اینقد آدم میره تو بُن بست که حتی نفس ازش در نمی آد...چه برسه واژه..

 

پس حسش رو تو لا به لای نوشته های دیگه پیدا می کنه و می خواد با قرار دادنشون..مرهم دلش بشه...

 

می دونم..درک می کنم...ولی خوب لطف می کنین به من و دوستای خوبتون که تا می تونین نوشته ها از خودتون باشه و کپی نباشه....

 

برای من و دوستانتون خوندن دو تا کلمه از خودتون لذت بخش تر هست از یک طومار نوشته ی دیگری...البته می دونم سخته..گاهی باید فقط نوشته ی دیگری وصف حالمونه...ولی تاپیک های دیگه ای واسه این کار تو تالار هست...یک عالمه...:icon_redface:

 

 

خواهش دوم:می دونم که می دونین...دوستانمون بعضی هاشون...با سرعت نت خیلی کم می آن تالار....باید یک جاهایی واسشون ما دیگه کار رو سخت نکنیم...

 

می دونم یک جور نمایش نوشته ها با تصویر کنارش هست....ولی می دونین واسه کسی که به نوشته هاتون علاقه داره چی سخته؟..اینکه به خاطر حجم بالای عکس هایی که تگ پستتون هست..نمی تونه نوشته ها رو بخونه....

 

پس اینجا که یک تاپیک عمومی و هست و یکجورایی محل گذر بیشتر بچه ها...فک کنین به کسی که با سرعت خیلی کم می اد..و برای اون از خواسته ی خودتون که گذاشتن تصویر هست بگذرین...

:icon_redface:

 

خواهش سوم:نقل قول گرفت سبک تاپیک های گفتگو محور هست...اینجا مثه نمایشگاه های شهری و خیابانی می مونه که هنرمند اثرش رو می زاره و می ره و رهگذر فقط اون رو می بینه و گاهی تامل می کنه روش..گاهی هم ندیده می گذره از کنارش....پس حرفی در موردش شکل نمی گیره...فقط خوبیش اینه که صاحب اثر اینجا ادرسش معلومه...

می شه برین پروفایلش..و اونجا نظرتون رو اعلام کنین...:icon_redface:

 

 

این درخواست های بود که کاربرهای دیگه به حق ،به من می گفتن..و من هم مثه یک دوست کوچیکی ازتون خواهش می کنم که رعایتش کنین...و با این کار به روحیه ی جمعی و قانون پذیری جمعی کمک کنید...:icon_redface:

 

آرامش پیشکش لحظه هاتون:icon_redface::icon_gol:

 

 

 

لینک به دیدگاه

شاهزاده من!

 

قلبم را به تو بخشیدم و در آرزوی تو عمری زیستم...

 

از همه دلخوشیهای دنیا گذشتم تا به مامن آغوش تو رسیدم...

عشق من!

 

من مظهر نازم... اما در مقابل چشمان تو نیازمند ترینم!

 

تو در در لحظه لحظه زندگی من حضور داری...

 

تو عاشقانه ترین اعجازی!

 

هر شب در وصف تو چند خطی می نویسم...

 

به این امید که نسیم فرخ بخش عشق
،
با طلوع خورشید همه را به گوش تو برساند...

 

من تو را ازخدایم هدیه دارم...

 

تو با تمام وجودت مرا حمایت می کنی...

 

و من دیگر از هیچ دسیسه ای واهمه ندارم...

 

گرچه
می گویند:

" غریب است زن در ابراز احساساتش پیشقدم شود..."

 

اما تو خودت خوب می دانی
،
تا بی نهایت می خواهمت...

 

پس دیگر چه نیازی ست که راز دل را پنهان کنم؟

 

آرام جانم !

 

سرم را ببخش به شانه هایت تا از عطرنفسهایت عمری دوباره بگیرم...

 

بر فراخ آسمان خوشبختی ام سر بسایم و شکر گذار سرنوشتم باشم...

 

من با تو همیشه در منتهای آرزویم هستم...

 

و بی تو تنها ترین
،
تنها...

 

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

لینک به دیدگاه

بیشتر ازان چیزی که فکرش را میکنی در وجود من نهفته شدی زندگی من .......

 

قلب من .......احساس من .........عشق من .......برای تو بوده و هست زندگی من ........

 

تو در تک تک لحظه های من وجود داری .....

 

در تک تک ثانیه های من........

 

همیشه قلبم به یاد تو و نفسهایم از تو زندگی من.....

لینک به دیدگاه

چه فرقی می کند مهر باشد

یا آبان و یا آذر ماه...!؟

وقتی تو باشی و پاییز باشد

باران، برگها و ابر باشند

زندگی رنگ دیگری دارد؛

من وپاییز هر دو عاشق توهستیم!

نگاه تو در شعرم پیداست،

فقط صدایم کن...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...