- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ دلم برای داداشم تنگیده دو هفته دیگه باید صبر کنم 11 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ دوستی من شبيه باران نيست که گاهي بيايد و گاهی نه دوستی من شبيه هواست ساکت اما هميشه در اطراف تو... 15 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ دوستانم را دوست دارم هر اتفاقی که بیفتد! 14 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ شجاعت یعنی اعتراف بگناه و سعی در عدم تکرار ان و نه سعی در توجیه ان برای تکرار مجدد ! 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ اشک رو تو چشمات بینم...الهی... گاهی غبار می گیره....گاهی تار می شه....خاکستر می شینه تو سفیدی چشما... پس خوبه...این موقع خوبه....که پاک کنه...بیاره پایین خاکستر و از سفیدی چشمات... خوبه...از یک خوشحالی برسی به جایی که اشک از چشمات بیاد.... ولی نبینم اشک رو چشمات که از غم باشه.... از غم دوری.....غم دلتنگی....غم ناراحتی.... اینکه شکسته باشن دلت رو....یا شکسته باشی و حست...حس درد وجدان باشه... نبینم...که ریز ریز اشک از چشمات می آد.....میونش...هی نفس می گیری و لبات می لرزه... نبینم...سرخی گونه هات رو..از اینکه هی دست کشیدی زیر چشمات.... الهی...نبینم...الهی فقط اون چند سطر اول رو قبل از واژه ولی ببینم... آره حقته....دوست داری یک وقتایی....پیش میاد.... ولی آرزوم اینه....منم حق آرزو دارم..... یک وقتایی..این اشکا رو هدیه کن....هدیه کن به اون که لایقشه... اون که قطره قطره اش رو می زاره پا حساب خوبی هات.... به جاش...پاک می کنه...بدیهات رو...اگه داشته باشی... . . . لپ کلام....زیبایی چشمات به شفافیتشه.... هر وقت دیدت کدر شد....دل به دله اشک بده.... 13 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ نمیدونم واسه کسی پیش اومده وقتی که فکر بکنی که خیلی تو چشمی و برای یه شخص و یا یه گروهی خیلی حائز اهمیت هستی ولی بعدش بفهمی اصلا اینطوری نبوده و همه سرشون تو کار خودشونه و اصلا بهت توجهی نمیکردن... 15 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.... 14 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ داشتنت هم یک نوع خودخواهی داشتنت برای همیشه و برای خودم و کنارم.......... چقدر سخته حس من و تو اینقدر باهم متفاوته و چه تلخه وقتی هرجفتمون هم از این اتفاق آگاهیم.... بازم خدا باید ازت تشکرکنم که هیچ وقت هیچی رو دربست به من اختصاص نمیدی... میدونی که جنبهشو ندارم...... .......................... برای رهایی از حس بدم فقط بلدم به لاک هام اضافه کنم این تنها چیزیه که بعد از این همه وقت بهم آرامش میده لاک زددن... برای دله خودم و بس 9 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ امروز چقد گریه کردم دیگه چشام درد میکنه!!! کاملا حس میکنم چشمه اشکامخشک شده!!! 15 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ دیدین تو این فیلم ها یکی تیر میخوره میوفته به رفیقاش میگه: شما برید؟ زر مفته... من اگه تیر بخورم بیوفتم ببینم رفیقام دارن میرن از پشت همشونو میبندم به رگبار!! والا 14 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ [h=6]آنکس که نداند و نداند که نداند /. قطعاً خودش را به کوچه ء علی چپ زده است ! ۲ بار که جفت پا بروید توی دهنش , قطعاً بداند و بداند که بداند,,, ,,,امتحانش مجانیه ,,,, [/h] 11 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ [h=6]پیامبر به بالای منبر رفت و با صدای بلند گفت: چه کسی بعد من خلیفه میشود؟ علی و جنتی دستهایشان را بالا بردند!! پیامبر رو به جنتی کرد و گفت: احمد جون موقت می خوام، نه دائم !!![/h] چکیده ای از خاطرات احمد جنتی 15 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ میشه اینقدر حساس نباشید!؟ میشه اینقدر زخم زبون نزنید ؟؟؟ میشه فقط یکم کوتاه بیاید؟؟؟ فقط همدیگرو برنجونیدا؟!!!!!!!!!!!!!!!! مهم نیست، به من ربطی نداره که!!!! لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ نمیدونم چی بگم امیدوارم پشیمون نشم از کارم و هیچکس پشیمون نشه امیدوارم راه درست و بریم که اگه سختی راهو کشیدیم و جلو رفتیم فهمیدیم اشتباه بوده موقع برگشت وقتی دوباره به اون دوراهی که اشتباه راهمونو ازش انتخاب کردیم ؛ رسیدیم دوباره مجبور نشیم همه اون سختی ها رو بگذرونیم اما این بار برای برگشتن ... امیدوارم این برگشت تو سرنوشت هیچکس نباشه کاش راه و درست رفته باشیم تو این سن واسه اشتباه دیره شاید فرصت جبران نباشه ... یا حد اقل فرصت زیادی نباشه 6 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ به کجا چنین شتابان ...؟؟؟؟ !!! * * * * زمونه ی بدی شده ... شایدم ماها بد شدیم ... به خودمون دروغ میگیم ... به خودمون خیانت میکنیم ... خودمونو گول میزنیم.... بهونه گیر شدیم.. خودخواه و خودپرست شدیم... .... ولی دریغ از اینکه ذره ای درک داشته باشیم از کارامون ... 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ تو را صدا می کنم.... با صدایی که از جان می آید...به امید آنکه بر جان بنشیند.... حاجت ندارم....خواسته ندارم....فقط می گویم...صدا می کنم...تا بدانی که هستم... هستم در این دنیا که تو هستی....حالا دور...حالا نزدیک....فرقش در نزدیکی دلمان است... می گویی تو دلت که نزدیک است...چرا صدا می کنی او را... می گویم....آدمکم هنوز....هنوز برای اثبات بودم و بودش....نیاز به مدرک دارم... همین که صدا کنم مرا بس است....نیاز به شنیدنن جواب ندارم... در سر تقاطع شک...همیشه به یقین پیچیدم.... حتی اگه شک خود را نزدیک به واقعیت کرده باشد... می پیچد صدایم در دنیا...می گردد ذره ای از وجودم.... تا یپدا کند....آشنای خود را.... او را از انرژی خوبش می شناسد....چون چشم دیدن که ندارد.... . . . سکوت..هزاران معنا....صدا هزاران معنا.... هر لحظه... یکی به کار می آید.... هر آن... یکی هم نزدیک می کند تورا....هم دور..... 11 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ هیچ چیز بدتر از این نیست که شب امتحان گیر کنی توی خاطرات هرچقدرم تلاش کنی دست از سرت برندارن! خدایا یه آلزایمری نصیب بفرما! 13 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ " معرفت " واژه ای که بیگانه شده با ما آدمها ... * * * چشماتو میبندی و خودتو تو دنیایی تصور میکنی که مالکش خودتی ... همه چیز واسه خودته ... نیازی به دیگران نداری... زندگی ی جاده ی بی انتهاست... مسیر جاده رو چشم بسته میری ... صاف و همواره ... هر چندوقت ی بار یه دست گرم دستتو میفشاره ...تا باهات همراه باشه .. تا تو مسیر تنها نباشی ... توجه نمیکنی ... فقط خودت مهمی مگه نه ؟!! ...ادامه میدی .. * * یهو خلاء تمام وجودتو میگیره ... چشاتو باز میکنی تا با اون دست گرم خلاء درونتو نابود کنی ... چشاتو که باز میکنی ... چیزی جز خودت نمیبینی ... آره تنهایی ... تنهای تنها ... 10 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ از کجا شروع کنم؟ از صبح که یه عالمه کار از جمله دکوراسیون اتاق پسر قند عسل دختر خاله که هنوز به دنیا نیومده افتاد گردن من...حالا بماند که همچین سر رشته ای هم نداشتم و هر چی خلاقیت داشتم به کار بردم...همچین بدم نشد... از ظهر که بهترین دوستان با هق هق گریه زنگ زده بهم اون قدر حالم بد شد که نتونستم غذا بخورم... از عصر که رسیدم سر کلاس 5 دقیقه دیر شده بود دیدم پارتنر محترم جاشو عوض کرده من موندم بی پارتنر...به کدامین گناه آخه؟ :icon_razz: از شب که داشتم بر میگشتم رفیق گرمابه و بوستانم منو رسما با نرده های کنار در یکی حساب کرد و رفت... بعضی روزا همون بهتر که تموم شه... 13 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۰ مردم، خریدار خرده حرف های عتیقه اند سمسار زمزمه های قدیمی خواهان نغمه های تلنبار در گلو ای کاش می شد حنجره ام را از چهار گوشه مثل پتویی بگیرم و به رایگان_از پنجره_ روی سر عابران بتکانم! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده