رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

خدایا برف ببارون

پارسال این وقتا چه برفی بود یادته که ؟

خیلی راها و اتوبانها بسته بود ؟

امسال هنوز هیچی ؟؟

یه خرده پایین بفرست خسیس !!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خدا یا مگه من با تو شوخی دار انقده رنجم میدی

 

 

پاسخ خدا نهمن با تو شوکی ندارم حقته بکش:ws3:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ادماااااااااا ، عاشقتونم

 

دوستون دارم

 

تمام زندگیم هستین

 

نمیگم منو ، همدیگه رو دوست داشته باشید

 

زندگی خیلی خیلی خیلی قشنگتر میشه

 

باور کنید

  • Like 8
لینک به دیدگاه

گلنار , گلنار کجایی ک از غمت ناله میکند عاشق وفادار

گلنار گلنار کجایی ک بی تو شد دل اسیر غم , دیده ام گهربار

گلنار گلنار دمی اولین شب آشنایی و عشق ما ب یاد آر

گلنار گلنار در آن شب تو بودی و عیش و عشرت و آرزوی بسیار

چ دیدی از من حبیبم گلنار ک دادی آخر فریبم گلنار

نیابی ای کاش نصیب از گردون

ک شد ناکامی نصیبم گلنار

بٌود مرا در دل شب تار آرزوی دیدار

تا ب کی پریشان تا ب کی گرفتار

.

.

:sigh:

یادته شبا میرفتیم پیاده روی با هم اینو میخوندیم

حالا نیستی باید تنها گوش کنمو حسرت بخورم :sad0:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

قوانین عجیب و ناراحت کننده ای دارن ادما

اونی که کوچکترین توجه و نگاهش کلی خوشحالت میکنه، حتی نیم نگاهی بهت نداره،

در عوض اونی که چشم نداری ببینیش و همیشه ازش فاصله میگیری مدام به پروپات میپیچه!

قانون جذب که میگن همینه؟!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

اخ اخ انقدر مزه میده روزای تعطیل تا لنگه ظهر بخوابی

بعد پاشی صبونه و نهار و یه جا بزنی تو رگ

یه کم کش و قوس بیای با لنگت دکمه پی سی رو بزنی و کش بیای تا برسی به صندلی

بعد از یه خواب اساسی حالا بیای ببینی دنیا چه خبره

دمت گرم خدا

حال داد:ws3:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

من که از 7 صبح ساعت گذاشتم تا پاشم درس بخونم, ساعت 7 زنگ خورد گداشتمش رو 7.30 890.gif

 

7.30 زنگ خورد تا خاموش کنم؛ شد 7.35 گفتم رُندش کنم و 8 پاشم درس بخونم ؛ این روند تا 9.5 ادامه داشت 890.gif

 

هیچی درس نخوندم:4564:

 

 

آخه چرا موقع امتحانا آدم همش دوست داره بخوابه,اه:sigh:

لینک به دیدگاه

وقتی سرما خوردم همیشه کنارم بودی...

وقتی تابستونا تشنه ام بوده نجاتم دادی...

وقتی هیچی نمی تونستم بخورم فقط تو بودی که دوستت داشتم...

 

بعد ازقهوه تویی که بهت مدیونم...

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 19
لینک به دیدگاه

بالاخره دیروز امتحانام تمومید!!!

و الان بیکار نشستم! و نمیدونم این دو هفته تعطیلی رو چیکار کنم؟!!!:icon_pf (34):

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آخه خدا این انصافه !!!!

یکی از بیکاری نمی دونه چه کنه ، اونوخ من موندم چه خاکی به سرم کنم با این امتحانای مزخرف !!!

یکی نیس به این وزارت علومی ها بگه : آقاجون ، به شهرساز بدبخت چه ربطی داره که اوناع پست های انتقال برق و انواع ولتاژاشون چیه !!!!!

من اگه از برق متنفر نبودم که همون موقع بعد از کنکور می رفتم برق رو انتخاب می کردم :icon_pf (34):

.

فقط 5 صفحه مونده این جزوه کذایی رو تموم کنم ولی بخدا دیگه نمی کشم ... از صب تا حالا نگاه نکردم به این 5 صفحه ... دیگه نمی کشم ... :4564:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

8 ساله بودم.با دایی 7 ساله بردیمون پارک.کلی خندیدیم.برامون موقع برگشت بادکنک خریدی.اون روز من همش بادکنکا رو ترکوندم.برام 8 تا بادکنک خریدی....

وقتایی که خونتون بودم 5 صبح داشتی ورزش باستانی می کردی....

همیشه خیلی ها با دیدن بدنت که پر از خالکوبی بود تعجب می کردن.....

وقتی آلزایمر گرفتی هنوزم ورق بازی یادت بود.....هنوزم بهمون تو بازی کلک می زدی.....یک لوتی به تمام معنا...

همیشه مامان میگه تو میگفتی آدم بد تو شیشه هم باشه کار خودشو می کنه ....

دوستت داشتم .... دوستت دارم ...... هنوزم وقتی میرم خونه مامان بزرگ جات خالیه.....هنوزم حس میکنم تو اتاقی.....

چرا مامان سال قبل نگفت تو حالت بده؟!!!منم میخواستم برای آخرین بار ببینمت....

حالا اگه همه یکساله ندیدنت من یکسال و نیمه ندیدمت.....

از صبح خیلی خودمو کنترل کردم....اما نشد....

  • Like 20
لینک به دیدگاه

داستان از کجا شروع شد؟!...

از یک باره پریدن از روی پرچین...یک پرچین از جنس بوته....یک بوته ی یاس...

می شه پرید؟...اون وسط.. مست گل یاس نمی شی...؟

یک هو..ترمز نمی کشی رو زمین و هوا..تا شیرجه بری برای بغل کردن یک دنیا خوبی؟..

از گذر از یک کوچه شروع شد....که اولش خاکی بود..به تهش رسیدیم آسفالت شد...

آخه ته کوچه رو می گفتن پایین محله....بالای کوچه رمی گفتن بالا محله...

از ورق زدن یک کتاب شروع شد....که اولش می گه به نام خدا.....

وسطش می گه اوف به دنیا.....آخرش میگه زندگی باید کرد.....

از کاشتن یک نهال...که فرق نکنه چی باشه....فقط یک چیز نباشه..

اونم هرز....نشه مثه حرف هرز..که هر جا می ریزه...حال دل رو بد می کنه..

از یک آسمون آبی...با یک زمین سبز....می گی همه جا پیدا نمی شه؟...

باشه از تونالیته های آبی و سبزم باشه...می شه کاریش کرد....

می دونی که آخر و اول تونالیته ها می رسه به سیاه و سفیده...

و..

و...

و...

داستان رو می شه از هر جا شروع کرد....

این چند تا رو من گفتم....بقیه اش با تو.....

دنیات پر از شروع خوب.....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یک چیز رو مطمئن شدم.من ادم بدی هستم.اونقدر بد که اگه تا اخر عمرم هم خوبی کنم تاثیری نداره.حالم از خودم به هم میخوره

  • Like 11
لینک به دیدگاه

ما همون آدمايى هستيم كه وقتى يكى از سرِ دوست داشتن زياد بهمون مهربونى ميكنه ، دلش رو ميشكنيم ...

 

اما مثه چى دنبال اونى هستيم كه حتى ما رو نميبينه و محل سگ هم نميده ...

 

آره ، ما هممون همينيم ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...