*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ میگم روزه گرفتنم یه حالی داره هاا........واقعا احساس ارامش میکنم.....احساس میکنم دارم دوباره مثه سابق به خدا نزدیک میشم..... چقد خوبه که همیشه بدونی اگه هیچ کسی رو هم توو دنیا نداشته باشی که بهش تکیه کنی... اگه فقط یه نفر باشه که دوستت داشته باشه .... اگه فقط یه نفر باشه که به همه درد و دلات گوش بده و اعتراض به پر حرفیت نکنه... اگه فقط یه نفر باشه که هر وقت بهش نیاز داری کنارت باشه... اگه فقط یه نفر باشه که وقتی گریه میکنی نگه "ای بابا باز این شروع کرد!"...... اگه فقط یه نفر باشه که وقتی در نهایت ریا باهاش حرف میزنی و دروغ بهش میگی با نهایت خلوص و مهربونی بازم قبولت داره و میبخشدت،تازه کمکتم میکنه که ادم بشی...... اوون یه نفر جز خدا کسی نمیتونه باشه... 22 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ به راستی که بهترین نعمت خدا فراموشی است... و گرنه ....؟! 21 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ میگم ، خدایا ... چرا همه دوستای من یا عاشقن یا شکست عشقی خوردن ...؟ 26 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ بابا بزرگم همیشه بهم میگفت فراموشی بزرگترین نعمته، چون کمک میکنه انسان بتونه زندگیشو ادامه بده. همیشه بهم میگفت اتفاقات بدت رو زود فراموش کن. موفقیت هات هم زود فراموش کن. اما سعی کن یادت نره کی بهت محبت کرده. گرچه یادت میره! می گفت اسم اونایی رو که دوست داری رو یادداشت کن همیشه. بعد از 10 سال هنوزم، سر قبرش میرم گریه میکنم. هنوز آدم به خوبی اون نیومده تو زندگیم. روحش شاد. :icon_gol: 22 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ هرجایی درد داشته باشه میشه کاریش کرد...وقتی روح درد داشته باشه چاره ش چیه؟! دلم یه اغوش بی منت میخواد...! 15 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ یاد معلم نقاشی کلاس دوم دبستانم بخیر...... بدجوری عاشقش شده بودم. حساب کنین یک بچه 8 ساله ، عاشق یک دختر جوان 23 ساله بشه !!!!! پاک ترین عشق ها ماله زمان بچگیه،یه حس عجیبیه،چه قدر بامزه بودیم بچه بودیم و کمی خُل !!!!! 19 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ فردا صبح زود میزنم به جاده... اون قدر میرم که بخورم به یه جایی نمی دونم کجا... یه حسی ام که فقط جاده آرومم می کنه... اونم بی انتهاش... اونم با سرعت بالا...عین دیوونه ها... 15 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ عجب دنیایی شده ، وقتی آدم ناراحته همه میگن ولش کن بذار به حاله خودش باشه. وقتی میخندی میگن چیهههههههه بگو تا مام بخندیم ...!!! 14 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ نمیدونم چی میشه که یه کسی رو با اینکه کلی بهم دروغ هنوزم دوست دارم هنوزم با اینکه بهش فکر نمیکنم اما به فکرشم !!! ( پیچیده بود ) 17 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ ((آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فک کنه سالمه!)) چقد لوس شدم! همیشه بدم میومد از این آدمای نازک نارنجی که یه فیلم میبینن میشینن گریه میکنن! چی به سرم اومده که یکی دیالوگ میگه من اشکشو میریزم... 25 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۰ همسایه مان پشت در مانده بود.کلیدش را جا گذاشته بود داخل خانه.از دیوارشان بالا رفتم تا در را برایش باز کنم. یاد بچگی هایمان افتادم. آخه خیلی وقت بود طعم دبوار بالا رفتن را فراموش کرده بودم. 24 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ بعضی ادما خیلی عجیبن! زودی باهات جوش میگیرن... زودی صمیمی میشن... زودی عاشق و دلدادت میشن... زودی ازت سرد میشن و دل میکنن... زودی ازت متنفر میشن... عجب! 22 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم ... 19 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ فریاد زدم گلوگاه فهمید ، سکوت کردم زبان فهمید ، گریه کردم چشم فهمید حال در این دنیای نفهم ها ، گلوگاه و زبان و چشم فهیم شدند بگذر از عهدهای سخت خویش 15 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ در تالار هنرمندان نشسته بودیم دختر و پسری در مقابل هم روی میز کافه نشسته بودند ، با هم سیگار می کشیدند و به هم خیره شده بودند. نمیدانم چرا ، اما من هم به آنها خیره شده بودم. در تصورشان چه بود ، نمیدانم؟ شاید بقول دوستان این هم از آن خصلت های خودگیری من هست(!) پسر دستان دختر را گرفت ، دختر نگاه سردی به او کرد ، پسر متوجه شد ، سیگاری برداشت ، اتش زد ، شاید کمی فراموش کند اما نگاه سرد دختر در وجود او چون تیری نشست ، دقیق و به پیروا ترین حالتش! هیچ چیز بهم نمی گفتند ، دختر برخواست رفت ، چیزی نگفت پسر هم به دنبال او رفت ، سیگارش نصفه کاره ماند ، سیگار دختر آغشته به رژ قرمز رنگی بود هیهات ، گویی پسر در دستان دختر چون سیگاری پک میداد و از بین می رفت نمیدانم دوستم به شانه ام زد و خویشتنم را به سر میزمان برگرداند و به آغاز رسیدم باز! 15 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ این ته مانده چلاندیدگیه مغزم در اعصار گذشته بود: سپاهی نیست در پشتم و تنهاییست در پشتم که یاری نیست تا یاری کند من را هوا یخ بسته از این جور و این سکنی صدایی در نمی یابم کلامی سر نمی گیرد که گوید: ای رفیق خسته و غمگین ای تو گمگشته درون این همه " من ها" منم با تو ، منم در تو ، شده گر طول ها مانده که در یابم تورا اما همی دارم تو را ، هر چند بی مقدار چون ارزن از من گویدش ای دوست ، سبک کن راه خود را از چو من ها نی نخواهم دوستی از دوستان این دو دم آسا رها کن دست را کین دست ، چو لخته گوشتی ماند جدا از هر دم و شوری نگاهم نه نکن کین دم ؛ نگاهی که پر است از خالی و خالی ز هر نوری سرت باشد سلامت ، نی نگو بار دگر با من لبت چون فتنه انگیزد همه هوش از منش گیرد تو روی خویش از من سوی آنور کن که شاید آنطرف ، آن سر لبه شط التنم بینی مترسک ، بی رمق ، چون من! . . . . . . . 10 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ یادش به خیر دانشگاه. یادمه غذای دانشگاه اونقدر افتضاح شده بود،اعتصاب کردیم.بچه ها ظرف غذاها رو پرت میکردند رو زمین و داد و هوار می کردند. معاون دانشگاه با این که می خواست قضیه رو آرام کنه ، خط و نشون می کشید. یه نفر گوشه وایساده بود نگاه می کرد. . . . . داشت فکر میکرد حالا چه جوری باید این همه ظرفو و برنج و خورشتو جمع کنه . امروز خبر رسید که مرده. 33 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ کاش بارون بیاد بتونم زیر بارون قدم بزنم من و خدا تنهایی با هم .... 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ دیروز فیلم اینجا بدون من رو دیدم یلدا دختری که خودش رو با عروسک های شیشه ای گرم می کرد و همه دلخوشیش اونا بود. شاید نت هم برای من شده شبیه همون عروسک های شیشه ای..... 17 لینک به دیدگاه
Nightingale 10531 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ اصلا آروم قرار ندارم نمیدونم چمه ...... البته میدونم چمه نمیدونم اون چشه ........ ای کاش به حرف بیاد انقدر عذاب نکشم ! 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده