Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ یک وقت هایی حس میکنی دنیا رو بهت دادن! یک حس سرخوشی بی دلیل...! برای داشتن یک روز یا یک ساعت شاد دنبال دلیل نباشیم... گاهی باید گفت بی خیال دنیا؛بی خیال منطق های دست و پاگیر... سرخوشی کودکانه را خوش است... شاد باشین! 18 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ وای من خیلی خوشحالم :hapydancsmil: چقدر خوبه آدم بره به وطنش دیگه روزای آخریه که شیرازم(هرچند مدتش کمه ها ولی بازم خوبه!) شاد شاد باشید دوستان 12 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ اندر حکایت جماعت خبرچین همین بس که....دادن خبر به این جماعت همانا....چسبیدن خبرچین مورد نظر به شما همانا...:gnugghender: مثال زالویی که چسبیده و ول نمی کند!!! هر چی می مکد..تشنه تر می شود... خدمت گُل هایم خود عارضم که...گویند: گویند در خانه ی خواجه..... کنیزی زندگی می کرد کر و لال...:girlhi: خواجه هر گاه از زن عاصی می شد...می رفت و کنار کنیز می نشست و بدگویی و ناسزا نثار زن می کرد...دلش خالی می شد و به حجره ی خود بر می گشت... وقتی روزها به بازار می رفت برای کسب روزی.... ملت بازاری را در حال پچ پچ در گوش هم و در حال نگاهی زیر زیرکی به خود می دید.... اوایل اعتنایی نمی کرد....ولی بعد ها ظنش به یقین رسید که هر بار با کنیز نشست و بد بیراه گفت....روز بعد این اتفاقات هَمی افتاد... نیرنگی زد و آن شب به نزد کنیز رفت...رو کرد و بدو گفت:عجب...زن ما به این کَهیر المنظره ای و تو کنیز به این زیبایی...کاش تو زن من بودی او کنیز من.... کاش زبان داشتی و گوش..تا در همین وقت مُلا را صدا کَردمی و زنم را 3 طلاقه کَردمی تو را گِرفتَمی.... کنیز چشمانش گرد شد و به حرف آمد...که...سرورم راست می گوییی؟؟؟!!!! خواجه بلند شد و....ترکه آلبالو را از پس سر کشید بیرون و به زدن کنیز اقدام کرد....:zadan: حالا در حیاط منزل..کنیز بدو....خواجو بدو......کنیز بدو.....خواجه بدو....:th_running1::th_running1: پ.ن:جماعت خبر چین خود را زود لو می دهند......یک بار شما هم امتحان کنید....یک منفعتی رو جلوشون بندازین....براتون دُم تکون می دن و رنگ رخساره خبر می دهد و از سِرِ ضمیر! 18 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ حس خوبیه وقتی یه شاهکار رو آهنگ پروفایلت میزاری، این آهنگ من رو دیوونهع میکنههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه 6 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ دلم خیلی گرفته , دوست دارم یه دل سیر گریه کنم اما نمی تونم 10 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ اتاق نسبتا تاریکه... من نشستم و دارم آهنگ گوش میدم..... آهنگای آروم....... حالم خوبه..... غمی نیست... یعنی فعلا چیزی به ذهنم نمیاد...! احساس خوبیه 17 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ امضای یکی ازبچه ها خیلی جالب بود واسم خدایا یک کم نفهمیدن به ما عطا کن..مردیم ازبس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم..... ... . ..عجب! 9 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۱ هميشه رفتن رسيدن نيست، اما براي رسيدن چاره اي جز رفتن نيست. در بن بست هميشه راه آسمان باز است، پرواز را بايد آموخت! 8 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ دیدین عمر خوشی ها چقدر کوتاهه؟!! دقیقا الان باید همچین چیزی پیش بیاد که حال خوبمو داغون کنه! به قول نادر ابراهیمی خوب انگار که شتاب گذشتن دارد... خدا رحمتش کنه... 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ مرده شور TRT SPORT از ساعت 2 به زور چوب و چماغ خودم بیدار نگه داشتم تا رژه کاراون پاراالمپیک ایران ببینم تا اومد ایران رژه بره رفت فوتبال نشون بده شبکه 3 خودمون هم که....................... 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ میخوام برای دل خودم یکم فرش ببافم .. فقط موندم که چی ببافم .. نقشش چی باشه.. دلم میخواد هرکی طرح باحالی به ذهنش میرسه عکسشو بذاره تو پروفم .. ترجیحا کارتونی .. فانتزی .. عشقولانه .. همدلی یا یه چیزهایی توی این مایه ها.. قول میدم بعداز انتخاب تمام مراحل اجراشو براتون بذارم ...دلم فعالیت هنری میخواد تا شاد بشه.. مفید باشم.. الانم مثلا اومدم یکم کتاب بخونم فعالیت مفید انجام بدم.. 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ آخه چرا رئیسمون باید 5 روز تو هفته بره سره کار ولی من 6روز ؟ خیـــــــــــــــــــلی خستم :imoksmiley: 11 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ الان یه هفتس خونه تنهام...غذام همش شده تخم مرغ... الانم خیلی گشنمه ولی چیزی تو یخچال پیدا نمیکنم...تو نیم ساعت شونصد بار در یخچالو باز کردم ولی هیچی توش پیدا نمیکنم... پیک پیک آخره...میگن پیک مادره...سلامتیه همه مادرا... 11 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ بیچاره مادرا یعنی با غذا درست کردن تعریف شدن؟ خب پاشو برو برا خودت غذا درست کن:icon_razz: ماشالا الان دیگه نت و اینا هم هست دستور پخت و همه چیم میتونی راحت پیدا کنی تا چن سالگی مگه اونا باید غذا بپزن؟ یه حسی بهم میگفت حتما باید جواب بدم 15 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ من نوکر مامانمم هستم... غذا بهونه بود...دلتنگش شده ایم... 10 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ هنوز شهریورتموم نشده انجمن ضدحال زنان فرارسیدن مهر رو تبریک میگن!:icon_razz: برید خونه هاتون من فعلا با تعطیلات حال می کنم! 13 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ امروز کلی خوشحال بودم که غذای دیروز مونده لازم نیس واسه خودم چیزی بپزم نیم ساعت پیش در حالی که داشتم از گشنگی میمردم رفتم خورشت و برنج و گرم کردم آوردم سر سفره اول یه قاشق تو خورشت کردم خورشت با مو اومد بالا حالم بهم خورد بیخیال خورشت شدم گفتم برنجو با ماست میخورم یه قاشق از برنج برداشتم دیدم تو اونم مو هست نمیدونم اینهمه مو از کجا اومد یهو شانسه من دارم!البته ناگفته نماند که موی تو خورشت ماله خودم بود هیچی دیگه الان با آب شکممو پر کردم 9 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ سایت فنی حرفه ای فیـلتره ؟؟؟؟ من باید برم برنامه کلاسارو ببینمممممم به دوستام خبر بدم 6 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ الان دلم میخواد مثل اصحاب کهف یه سیصد سالی بخوابم بعد که بیدار شدم ببینم هیچی تغییر نکرده بعد بشینم هرهر کرکر بخندم اونقد بخندم که از خنده بترکم بعد داستان عبرت بشم برا بقیه افکار پریشانه ما داریم؟ 5 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ رفتم سایت دانشگاه ، دیدم تاریخ شروع کلاس ها رو زده ، 26 شهریور ....چه شوخیه مضحکی بود...:ws28: 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده