هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ فكرشو بكن يه مشت بچه همه صب وقتي بيدار ميشن ميبينن تو جا شاشيدن بعد روشون نميشه بلند شن هميجوري تو جاشون غلط ميخورن تا يكيشون بلند ميشه دسته جمعي ميزنن زير خنده ... گاهي وقتا فك ميكنم حكايت ماست 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ جمعه به این نتیجه رسیدم که گاهی وقت ها لازمه که بگی لعنت به این زندگی و بعد پشیمون بشی... لازمه که یه اتفاق بد تو زندگی ات بیوفته و بعد فراموش کنی لازمه که درد بکشی و بعد درمون بشی... خدائیش عجب سیستم جالبیه. به قول بابابزرگ خدابیامرزم رو سنگ سفت (بوووووق) عاشقی یادت بره 17 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ بعضی وقتا دلم میخواد به خاطر غرور بیجای بعضی از دخترای فیس و افاده ای با سر برم تو دیوار! آخه آدم دردشو به کی بگه؟ چرا بعضیا جرات میدن به خودشون داشته های دیگران و نداشته های خودشون رو تخریب کنن ازش به چه نتیجه ای میرسن؟:JC_thinking: 8 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ زندگی کردن، تلف بود،ن پلاسیدن و نطفه ای را پرورش دادن برای زندگی کردن و این تکرار تکرار است و من تکرار تکرارم 11 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ خدایا یه بار شد بگی: ای کسانی که ایمان آوردید، حالتون چطوره؟:ydm47612zsesgift969 حال نداریم تفریحی نداریم...:viannen_38: به سلامتی پسربچه ای که با کفش پاره میره مدرسه دوستاش مسخرش میکنن یه لحظه به فکر پدرش می افته و به دوستاش میگه درسته کفشام داغونه ولی توش خیلی راحتم... 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ بشمار...یک...دو....سه.... خاطره های موندنی.... بشمار یک...دو... سه....چهار.... خاطره های رفتنی... بشمار...یک... دو...سه...چهار...پنج....شش...هفت...هشت...نه....ده......حوصله ندارم بشمرم...و الا آخر خاطره های بینا بین... و زندگی شده همین خاطره ای بینابین... در حالی که ما به همون یک...دو...سه...خاطره ی موندنی پابرجاییم.... ولی یک چیز هست که این یک...دو...سه...خاطره به ما میده...اونم امیده.... امید به تکرار شدن این یک...دو...سه...یا....اضافه شدن به اینا...تا طول شمارشش برسه به خاطره های بینابین... امیدوارم... 10 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ یکی از سخت ترین کارای دنیا اینـه کـه برای دیگران توضیح بدی دقیقا چـه مرگتـــه... 14 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ عاشق این حسم که بعضی اهنگا رو فقط من دوست دارم خوشم میاد وقتی هیچکی نمیگه قشنگه! اهنگایی که همیشه بکر میمونن! 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ تجربه نامیست که انسان ها بر روی اشتباهاتشون میگذارند :icon_razz: 12 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ فال حافظ گرفتم این اومد [TABLE=align: center] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] سالها دل طلب جام جم از ما میکرد [/TD] [TD=width: 202] وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است [/TD] [TD=width: 202] طلب از گمشدگان لب دریا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش [/TD] [TD=width: 202] کو به تایید نظر حل معما میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست [/TD] [TD=width: 202] و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم [/TD] [TD=width: 202] گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] بی دلی در همه احوال خدا با او بود [/TD] [TD=width: 202] او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] این همه شعبده خویش که میکرد این جا [/TD] [TD=width: 202] سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند [/TD] [TD=width: 202] جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] فیض روح القدس ار باز مدد فرماید [/TD] [TD=width: 202] دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 25] [/TD] [TD=width: 279] گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست [/TD] [TD=width: 202] گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد [/TD] [/TR] [/TABLE] 11 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ بهترین...روزم...تو...من...ما.... بدترین روزم...من...من....تنهاییی.... تفاوت حالم....دو حرف در یک کلمه...تو... حتی اگه نتیجه اش...یعنی تنهایی بشه 2.5 ساعت.... من...تو..ما.... همه اش دو حرفیم...نه زیادیم ..نه کم...هیچکدوم از هم سر نیستیم.... مساویه مساوی.... جای اینکه مثه ماهای الکیه این روز ها که فخر می فروشن به هم....دعوا میکنن سر تعریف از خود.... ما دعوامون وقتی که میخوایم به اون یکی بگیم...نه تو بهتری.... کاش....ما...معنی واقعی شو به همه نشون می داد... این همه مای قلابی دور برمون هست که فک میکنیم.... معنی ما رو می دونیم... ولی... خوش به حال اونایی که وقتی به هم نگاه می کنن... به جای دیدن خودشون توی چشمایش...یا دیدن خودش...ما رو ببینن..... نه کم...نه زیاد.... 9 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ بچه که بودم شمردن ستاره ها لذت دیگه ای داشت! 8 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ من کتایون میخوام یه اعترافی بکنم: تا حالا هیچوقت...یعنی هیچوقت ساعت 1:30 بامداد این جا نبودم... یعنی من حالم خوبه یا بد؟ 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ حالم خوبه یا نه؟... حال دلم ابریه... حالم ابری از یک انتظاره زیاد...با یک دیدار کم...و دوباره شروع انتظار.... همیشه یکی در میونه...دیدارو انتظار...ولی سهم ما از دیدار همش یک نگاه...یک لبخند....یک سلام.....یک خداحافظی... سرشار از یک هایی که نمی شه دو....همون یک می مونه.... تک... ولی...شیریته ای دیدار هنوز زیره زبونمه.... حال دلم الان صافه...صافه... من خوبم... ممنون از پست قبل که بهانه شد واسه این واژه ها... 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ من همان خسته ترین واژه ی ملموس غروبم ؛ کاش در این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید ... 12 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ وقتایی که منتظری انگار به سنگینی تمام عالم وزنه گذاشتن پای عقربه های ساعت تا هر چی می تونن کند تر حرکت کنن وقتی نگرانی دیگه حتی امیدی به گذشتن کند ثانیه ها هم نداری! فقط دل دل می کنی که اتفاقی نیوفته! چقدر بده وقتی نگرانی و هیچ کاری از دستت بر نمیاد جز زل زدن به ثانیه شمار و نجواهای معنوی... انتظار شاید سخت ترین مجازات دنیا باشد 15 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ نمی دونم تجربه داشتی....تجربه قدم زدن تو راه رویی بلند... یک راهروی تاریک و طولانی...که تهش یک روشنیه...و تو تنها قوت قلبت رسیدن به اونه... با آرامش نور اونه که صدای تق تق...کفش خودتو که منعکس میشه تو فضا تحمل می کنی... چند وقته دیگه گذرم به این راهرو ها نمی خوره... راهرویی که الان هر روز دارم رد می شم ازش... نورانیه... چون دیگه تو این راهرو تنها نیستم... هست یک نفر که رو پاگرد پله ته راهرو منتظرم واساده... به جای پخش صدای تق تق کفشم... صدای اونه که بعد از یک روز تو امتداد راهرو...با لبخند میگه خسته نباشی... خسته نباشین... 7 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ خیلی سخته تاوان سفاهت و بی عرزگی دیگران و پرداختن و سختر که خودت متهم بشی... نامردی تنها کلمه ای که اینروزا توذهنم میاد 8 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ شعر هایم همه از حنجره ی دلتنگی است ومرا با نفس ت پیوندی است ! 6 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ دوستت دارم به جنگل سوخته جانم سوگند نهال ععشقت را تا ابد باغبانم:texc5lhcbtrocnmvtp8 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده