Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ می روم ، آهسته غرق می شوم در تلاطم نور بی بهانه شاعرانه نه،عاشقانه ماندنم مرگ است مرگ باورها با باد همراه میشوم باد هم بغض من است دور می شوم تا گم شوم در سرزمین بی کسی باز هم من می روم ...... 3 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ درد را از هر طرف بنويسي همان درد است مثل درد من مثل درد تو مثل درد همسايه که دلش گرفته است و چراغ خانه اش را خاموش کرده است . من به روشني بد نکرده ام که تو افتاب کوچه مرا شکسته اي و قلبم را به رنج الوده اي و زخم خنجر بر پشت من نهاده اي من و تو غباري بيش نيستيم در اين ويرانسرا...يادت باشد 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ واژه ها قـَــد نمی دهند ! ارتفاع دلـــــتنگی ام را من فقط .. سایه نبودن تو را بر سر شعـــــر مستدام می کنم...! 3 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی 4 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ دلم برای یک نفر تنگ است.... نه میدانم نامش چیست... و نه میدانم چه می کند... حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم.... رنگ موهایش را نمی دانم.... لبخندش را هم ندیده ام.... فقط میدانم که باید باشد و نیست......! 6 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ آن که مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت... 7 لینک به دیدگاه
shide67 20 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ دنیا کوچکتر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی هیچ کس اینجا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی درمه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف آنچه به جا می ماند رد پائی است و خاطره ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را .... 2 لینک به دیدگاه
shide67 20 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالها هست كه در گوش من آرام، آرام خش خش گام تو تكرار كنان، ميدهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا، - خانه كوچك ما سيب نداشت 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ خیلی وقت است ، هُرم هیچ نگاهی آتشم نمی زند حتی ... نگاهی که رنگی از تو دارد می بینی !؟ شاید ، فراموشت کرده ام .... شاید !!! 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۰ دیدهام من شاعران را رنگزرد زیر پلها در پی یک بسته گرد من زنی را در میان زرورق دیدهام با دیدگان مستحق من زنی دیدم که مویش را فروخت خالیِ شبهای شویش را فروخت ... ساعتی پیش از دبستان شلوغ دختری آویخت خود را بر بلوغ 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۰ برای خودت زندگی کن کسی که ترا دوست داشته باشـــــــــــــد با تو میمانــــــــــــــد برای داشتنت میجنگــــــــــــــــد اما اگر دوست نداشته باشــــــــــــــــــــد به هر بهانهای میـــــــــــــــــــرود 6 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ من به دنبال کسی میگردم که نگاهش، نفسش بوی خدا را دارد. همه جان مهتاب است؛مست آلوده به عشق؛بی صدا اما نه! همه جانش فریاد؛ همه روحش بی تاب! من به دنبال کسی میگردم که تقدس ز نگاهش جاریست!! حسرت و سوختن وآه چه سود؟ تا خدا خواهم رفت؛درپی یافتنش من به دنبال کسی میگردم که نگاهش، نفسش بوی خدا را دارد... 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۰ ای كه دور افتاده ای از من، روح من نزدیك توست، چون پرنده روز وشب در خاطرم پر می زنی ،هر زمان تنها شوم همراه مهتاب خیال،از افقها بر در بام دلم سر می زنی 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۰ روزی یک قدم جلومی آیم روزی یک آجربالامی روی ما هیچ وقت همدیگررا نخواهیم دید. تو همیشه فراموش می کنی برای قلعه ات پنجره بگذاری! 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ تــــو را از ذهــــن بیـــــرون میکـــــشم! در آغــــوش میــــگیرم... چشــــمانم را میــــبندم و زمــــان ، تا ابــــد مـــــتوقف میـــشود... 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ اگر نرفته بودی هيچ گاه نمی دانستم دلتنگی يعنی چه "دلتنگی ام را به تو مديونم" 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ دروغ نگویم دلم برایت تنگ شده گاهی وقت ها یواشکی حالت را از آبِ چشم هایم می پرسم در این خشک سالی خدا را چه دیده ای شاید آسمان هم به هوای کسی سر بر سینه ی ابری سوخته بگذارد و گریه کند...! 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ تنگ بودن دل بهانه است.... بهانه ای به قدر بچگی.... به قدر پا کوبیدن های بچگی..در انتظار گرفتن یک بستنی... بهانه ای که دیدار می طلبد.... گاهی به قدر یک نظر... 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۰ اي قهرمان خسته تن و خسته جان من ! دانم تو كيستي دانم تو چيستي يكعمر در سراچه دلتنگ زندگي ـ مردانه زيستي در پيش خلق، خنده به لب داشتي ولي ـ پنهان گريستي . در چشم من مسيح بزرگ زمانه اي اي مرد پاكزاد بر جان پاك تو ـ از من درود باد ـ از من درود باد . 2 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۰ من به بی سامانی باد را می مانم من به سرگردانی ابر را می مانم من به آراستگی خندیدم من ژولیده به آراستگی خندیدم سنگ طفلی ، اما خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت قصه ی بی سر و سامانی من باد با برگ درختان می گفت باد با من می گفت : ” چه تهیدستی مرد “ ابر باور می کرد من در ایینه رخ خود دیدم و به تو حق دادم آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده