رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

 

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

 

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

 

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

 

برمیگردم چـون

 

دلـتنـگـت مــی شــوم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

هركسي دستمالي دارد

هر كسي آرزويي دارد

هر دستمالي مي تواند آرزويي باشد

من دستمال آرزو هايم را چكاندم

همين سه وا‍ژه از آن چكيد

زنده باد خانواده و رفيق

اما من مي گويم

زنده باد عشق عشق عشق

كه زيباترين واژه ي زندگيم بود،

هست و پس ازرفتنم

باز زيباترين خواهد بود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن

اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن

 

حرف از هیاهو کم بزن از آشتی‌ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن

 

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان

تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن

 

بر روی بوم زندگی هر چیز می‌خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن

 

تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن

 

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن

  • Like 6
لینک به دیدگاه

كاش دلت وسعت دريا ها را داشت، وقتي كه پاسخي براي نگاهت نداشتم.

كاش مي شنيدي زمزمه ي شبانه ام را.

كاش همنوا مي شدي با من حتي به پاس

حيات يك لحظه.

كاش دستانت را دوباره باز مي كردي تا اوج ، پر مي كردي سبدم را

از قاصدك هاي گم شده .

كاش وقتي گريه مي كردم بغض را پشت حصار نگاهت مي ديدم.

كاش و هزاران اي كاش ها... اين ديوارها بيهوده نام تو را فرياد نمي زنند.

لحظه ها تو را چون قديسي در بر خواهند گرفت.

بی آنکه بخواهی به گردابه زمان خواهی رفت.شايد هجرانت بدين گونه بايد باشد!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
Architect[/color];52070]من اکنون احساس می کنم ،

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،

تنها مانده ام .

و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.

و خود را می نگرم

و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،

این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .

و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر

که تو این جا چه می کنی ؟

امروز به خودم گفتم :

من احساس می کنم ،

که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.

 

همین و همین .

 

دکتر علی شریعتی

 

:sigh:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پرسیدم:چرادوستم داری؟

توی چشام نگاه کردو هیچی نگفت...

با خودم گفتم:

شاید واقعا دوسم نداره

وقتی رفت فهمیدم دوست داشتن دل میخاد نه دلیل.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دور از این هیاهو دلم کویر می خواهد و تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.

نه دیوار،

 

نه در،

 

نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،

 

نه پایی که در نوردد مرزهایم،

 

نه قلبی که بشکند سکوتم،

 

نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،

 

نه روحی که آویزانم شود.

 

من باشم و

 

تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند

 

و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به یـاد آور مــرا ،

 

درسکـوت ِ زنگــار گرفته ی فاصلــه ها!

 

درآب ِ مات مانـده ی حــوض ِ بــی ماهــی،

...

به یــاد آور مــرا،

 

درخــاک ِ بـاد بُــرده ی پاییـــزان،

 

در کاغـــذهای بـال گـرفتـه ی شاعــر!

 

به یـاد آور مـــرا در لبخنــدت،

 

که از نوسـانش به تـــو مــی رســم .

 

بــه یـــاد آور مـــــرا ،

 

و بخنـــد

:sigh:

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم گرفته

 

دلم گرفته از این شبهای تنهایی

 

از این روزهای تاریک و غمناک و بارانی

 

دلم گرفته از این قابهای خالی بر دیوار

 

از این گلهای خشکیده و خاطرات یک دیدار

 

دلم گرفته ازاین مردمان پر دروغ و فریب

 

از این حرفهای تلخ و این روزگار غریب

 

دلم گرفته از این شعرها و عاشقانه گفتن ها

 

از این عطرها و به یادت شکفتن ها

 

دلم گرفته از هر چه هست و نیست در دنیا

 

از زمین و آسمان و تمام آدم ها....

 

 

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شبها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه

زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه

شبها که بغض می کنی به مرز مرگ می رسم

به گریه کوچ می کنم ببین چقدر بی کسم

دریایی از آرامشی من طرحی از خروش رود

زیباترین شعر جهان چشمای غمگین تو بود

پشت کدوم ساعت شب درگیر این سفر شدی

چه دیر به هم رسیدیم و بی وقفه شکل غم شدیم

تو که به غنچه کردن گلای باغچه دلخوشی

از عمق خاکستر شب چگونه شعله می کشی

فرصت بده گریه کنم که بی نهایت عاشقم

فکره گریز از شب و طوفان این دقایقم

بگو کجای زندگیم گم شده بودی عشق من

که خاطرات من همه در تو خلاصه می شدن

شبها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه

زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ناگزیر از سفرم ، بی سرو سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر خنده معنایی ندارد ...

فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !

وقتی دلت خسته شــد ،

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم ...

حالا یک بار از شهر می رویم ...

یک بار از دیار ...

یک بار از یاد....

یک بار از دل ....

و یک بار از دست ...

آری گذشت دیگر آن زمان ...

 

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...