رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

یادم می آید میگفتند دانشمندی(اسمش از یادم رفته،این روز ها اسم تو فقط در ذهنم می ماند)میگوید:

"عشق همچون ساعت شنی ست،همچنان که دلت را پر می کند مغزت را خالی میکند"

نگاه میکنم به خودم،مأیوس میشوم!

ساعت را بر میگردانم!

یادم آدم اسمش انیشتین بود!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

باورم ندارد...

به تمسخر میگیردم...

میگویم سفید،سیاه تحویلم میدهد...

میگویم روز،شب را نشانم میدهد....

میگویم برو،که کنارم بماند برای همیشه اما اینبار میرود...

سال های زیادی گذشته اند و من هر روز رو به آیینه می ایستم و میگویم بمیر، اما بعد از این همه سال هنوز زنده ام!!!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رقیب من !

 

تو می دانی

 

آن نازنین یارت

 

ــ عشق نافرجام من ــ

 

هر نیمه شب در خواب من پرسه می زند ؟!

 

که هر شب سر همان قرار همیشگی

 

می آید و من از ترس خیانت از خواب می پرم ؟!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

گفتی که : « چو خورشید ، ز سوی تو پر

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر ! »

اندوه که خورشید شدی

تنگ غروب !

افسوس که مهتاب شدی

وقت سحر !

  • Like 4
لینک به دیدگاه

همیشه که نباید برای کسی که دوست دارم شعر بنویسم!!!!

فقط میخواهم بگویم :

"ببخش مرا مهربانم از بابت تمام نامهربانی هایم...

حلالم کن..."

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دوباره نمیخوام ، چشای خیسمو کسی ببینه

یه عمره حال و روزه من همینه، کسی به پای گریه هام نمیشینه

 

باز هم دلم گرفت و گریه کردم ، بازم به گریه هام میخندم

باز هم صدای گریه مو شنیدن، همه به گریه هام میخندن

 

دوباره یه گوشه، میشینم و واسه دلم میخونم

هنوز تو حسرت یه همزبونم، ولی نمیشه و اینو میدونم

 

بازم دوباره، دلم گرفته،.... دوباره شعرم، بوی غم گرفته

کسی نفهمید ، غمم چی بوده، دلیل یک عمر ماتمم چی بوده.....

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...