رفتن به مطلب

باز بوی بـاورم خـاکستری ست...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 424
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

قرار بود

کلاغ هم

 

کنار قناری و شباویز

 

حق داشته باشد

 

بخواند

 

حالا کجائید نغمه های شاد ؟

 

فقط کلاغ مانده

 

قاری غمهای بی قرار ما

 

سینا به منش

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نگاهم را نوازش كن

توی قلب نازكت جایی برای حرفهایم باز كن

و رویا را به دستانم بسپار

آن وقت شانه های خسته ی شب را ببوس

و دست سنگین ماه را بر پلك هایت گذار

امشب توی خواب به دنبالم بیا ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آسمان هم دلش گرفته از من .. !

کوچه هم دیگر رد پایم را نمیخواهد

درختان میگریزند از من ,

جوی آب هم موسیقی دلنوازش را گرفته از من , حتی به قیمت خشکیدنش!

پنجره هم دیگر رویی به من نمیکند

شب دوستم بود ,ولی خسته شده ازم

همیشه میگفتم رفاقت را از غم یادبگیر که تنهایم نگذاشته هیچوقت

اما انگار غمم از من خسته شده!

انگار همه میخواهند مرگم را ببینند

به چه گناهی؟؟؟!

چه دیدنیست لحظه رهاییم ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چه غم انگیز است زندگی. چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گریستن. و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گریه هایت را پنهان کنی .و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجیب است زندگی−همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازیچه خود قرار داده و هر زمان به سویی می کشد− و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزاید اما هیچ کس از رنج تو آگاه نیست، آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خا موش نمی یابی،آن زمان که بار غصه بر شانه هایت سنگینی می کند و انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و بر چهره ات سیلی می زنی تا زیر ضربه های غم،خم به ابرو نیاوری،آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلویت می شکند و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نیست تا گره از بغض هایت بگشاید، آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگی ات تک ستاره ای فا نوس راهت نیست، آن زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صدایت را نمی شنود، آن زمان که هیچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل دیگری است، تنهایی را با تمام وجود حس می کنی.

4.jpg

  • Like 7
لینک به دیدگاه

45-i-love-you-more-than.jpg

 

گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند.

اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود.

آه ميكشم بي آنكه دلم بشكند.

ديگرنگران نيستم.

مرگ نزديك است...

اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است.

این تنهایی ها قاموس زندگی من است.

همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است .

ديگر نگران نيستم

مرگ نزديك است...

این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند.

هیچ کس فرصت با ما یکی شدن را نخواهد داشت .

بیهوده در انتظار مباش اي دل...

ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم

و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد .

تو ای دل ساده و اي دل مرده...

اندکی درنگ کن.

نگذاركسي يا چيزي با نگاهش تارو پودهای بافته خیالت را به اتمام برساند

آری !

پايان اين تنهايي ها مرگ است...

هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست.

مشکل از دل ماست که به خواب زمستانی فرو رفته

بهاری شو ای دل

که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بگذارید بروم

من از این شهر شلوغ

من از این خلق دو رو

گذری خواهم کرد

می روم خسته و زار

تا که در تنهایی

ذره ای عشق بیابم به خدا

به خدایی که مرا ، زگل و خار شناخت

ز دلم یک غنچه

از وفا ، عشق نهاد

ولی افسوس

که دیگر هیچ جا

قطره ای باران نیست

سهراب ، آه کجایی که ببینی

شیشه ی چرک دلم را دیگر

قطره ای آب نشست

و وفا ، عشق ، صفا همه تنها ماندیم

ما در این شهر شلوغ

در میان این همه سنگین دل

تک و تنها ماندیم

بگذارید بروم

من گذر خواهم کرد

این زمین آلودست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...