Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۰ شب را دوست دارم چرا که در تاریکی چهره ها مشخص نیست و هر لحظه این امید در درونم ریشه می زند که آمده ای ولی من ندیده ام ...! 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۰ تو هم شبیه دیگران هستی شیفته پرواز اما هیچ کس شبیه تو نیست آن ها هیچ کدام بال ندارند ... 8 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۰ او مرا از چشمش انداخت و من بلندش کردم تا اوج من روشنش کردم اما او خاموشی ام را جشن گرفت ...! 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ چگونه در این چشم های زیبا جا داده ای این همه دروغ را؟! . . . 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ قرار بود کلاغ هم کنار قناری و شباویز حق داشته باشد بخواند حالا کجائید نغمه های شاد ؟ فقط کلاغ مانده قاری غمهای بی قرار ما سینا به منش 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ این روزها ... یا به تو می اندیشم یا به این می اندیشم که چرا؟ به تو می اندیشم 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ از بــــا بــی تــــو بـــودن خـســتـــه ام .. !! 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ تو ُ موریانه ِ ی ِ ذهن ِ من ْ میشوی ْ ٬ و من ْ تماشا ْ میکنم ْ ٬ این ْ آب ْ شدن ْ ها را ْ ... ! 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ حالا كه رفته ای كل دنیا.. مرخصی گرفته اند برای خراب شدن روی سرم؛ چه خوب كه ویرانیم را نمی بیني .. !.!! 2 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۰ هیچ کس ندانست که کوه چون سنگ بود تنها شد ؟ یا چون تنها بود سنگ شد ؟ 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ نگاهم را نوازش كن توی قلب نازكت جایی برای حرفهایم باز كن و رویا را به دستانم بسپار آن وقت شانه های خسته ی شب را ببوس و دست سنگین ماه را بر پلك هایت گذار امشب توی خواب به دنبالم بیا ... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۰ آدم ، گاهي ، بايد ، شك ، كند ، به خودش ... كه ، شايد ، نبوده ، و ، نباشد ، هيچ وقت ... . . . از بس كه ديده نمي شود !!! 15 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۰ آسمان هم دلش گرفته از من .. ! کوچه هم دیگر رد پایم را نمیخواهد درختان میگریزند از من , جوی آب هم موسیقی دلنوازش را گرفته از من , حتی به قیمت خشکیدنش! پنجره هم دیگر رویی به من نمیکند شب دوستم بود ,ولی خسته شده ازم همیشه میگفتم رفاقت را از غم یادبگیر که تنهایم نگذاشته هیچوقت اما انگار غمم از من خسته شده! انگار همه میخواهند مرگم را ببینند به چه گناهی؟؟؟! چه دیدنیست لحظه رهاییم .... 4 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۰ چه غم انگیز است زندگی. چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گریستن. و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گریه هایت را پنهان کنی .و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجیب است زندگی−همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازیچه خود قرار داده و هر زمان به سویی می کشد− و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزاید اما هیچ کس از رنج تو آگاه نیست، آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خا موش نمی یابی،آن زمان که بار غصه بر شانه هایت سنگینی می کند و انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و بر چهره ات سیلی می زنی تا زیر ضربه های غم،خم به ابرو نیاوری،آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلویت می شکند و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نیست تا گره از بغض هایت بگشاید، آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگی ات تک ستاره ای فا نوس راهت نیست، آن زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صدایت را نمی شنود، آن زمان که هیچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل دیگری است، تنهایی را با تمام وجود حس می کنی. 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۰ باور تلخیست این همه شوق به عطر پیرهنت وقتی حتی٬ رهگذر نبوده ام کوچه یی را در کنار تو... 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۰ من و تلفن هر دو خاموشیم روزهاست كسی از ما صدایی نشنیده است! 9 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند. اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود. آه ميكشم بي آنكه دلم بشكند. ديگرنگران نيستم. مرگ نزديك است... اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است. این تنهایی ها قاموس زندگی من است. همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است . ديگر نگران نيستم مرگ نزديك است... این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند. هیچ کس فرصت با ما یکی شدن را نخواهد داشت . بیهوده در انتظار مباش اي دل... ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد . تو ای دل ساده و اي دل مرده... اندکی درنگ کن. نگذاركسي يا چيزي با نگاهش تارو پودهای بافته خیالت را به اتمام برساند آری ! پايان اين تنهايي ها مرگ است... هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست. مشکل از دل ماست که به خواب زمستانی فرو رفته بهاری شو ای دل که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم... 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ من خودم خدای چرخ و فلکهای ساکنام... 6 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ بگذارید بروم من از این شهر شلوغ من از این خلق دو رو گذری خواهم کرد می روم خسته و زار تا که در تنهایی ذره ای عشق بیابم به خدا به خدایی که مرا ، زگل و خار شناخت ز دلم یک غنچه از وفا ، عشق نهاد ولی افسوس که دیگر هیچ جا قطره ای باران نیست سهراب ، آه کجایی که ببینی شیشه ی چرک دلم را دیگر قطره ای آب نشست و وفا ، عشق ، صفا همه تنها ماندیم ما در این شهر شلوغ در میان این همه سنگین دل تک و تنها ماندیم بگذارید بروم من گذر خواهم کرد این زمین آلودست 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده