رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یکی می چینم

که دستانت را

پس نزده باشم

و دندان می زنم سمت سرخ تر را

به یاد سال هایی که نخندیدی

باد که بیاید

عطر زخم سپید

تمام حرف های تو را

میان دردها قسمت می کند

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

تا سیب های حیاطمان سرخ شوند

سیلی های زیادی خوردیم

پدر مرد

مادر دق کرد

و من آنقدر بی حوصله شدم

که فکر چیدن سیب از سرم پرید

 

حالا سیب ها هرسال

انقدر سرخ می شوند

که می افتند

بی آنکه کسی سراغشان را بگیرد

می گندند

مثل من

که سال به سال

طعم سیب را از یاد برده ام

تا مبادا

طعم سیلی سال های رفته

دوباره در دهانم

مزه کند

رضا شیبانی-

لینک به دیدگاه

با گفتن یک

 

" عزیزم جایت خالیست ! "

 

نه جای من پر می شود

 

و نه از عمق شادی هایت کمتر !

 

فقط ...

 

دل خوش می شوم که هنوز ،

 

بود و نبودم برایت مهم است !!!

 

 

میلاد تهرانی

لینک به دیدگاه

به تو پرواز را آموختم

 

و رهایت کردم تا

 

ستاره ی دنباله دار باشی !

 

کاش با تو از عشق می گفتم

 

تا بیاموزی کمی وفادار باشی !

 

بادبادک کوچک من !

 

 

میلاد تهرانی

لینک به دیدگاه

خیالت راحت باشد

شعر تازه ای به ذهنم نمی رسد !

این روزها

نه آب برایم معنای زلال زیستن است

نه پنجره

پرواز را

در خاطرم زنده می کند ...

.

.

.

آسوده بخواب ...

من سالهاست از تو گذشته ام ...!

لینک به دیدگاه

خون تو بر کاخ شیطان خنده زد

خون تو بر مفرش سرد خیابان می نوشت

نام انسان بر کسی آیا سزد؟

روی سرخی خیابان رقص و شادی می کند

سرکه ریزان هوس

آن که بر خویشان خود دشنه ی خونین می نمود

بر کدامین خواب مرگ

چشم بر روی عزیزان بسته است

بر گلوی سرخ طفلان خنجری خونین نهادند

با قبای بیم و ذلت جان تو آذین گرفت

از چه با شیطان شما هم سفره اید

دیو در جان شما بیضه نهاد

در کدامین خواب آیا مرده اید ؟

لینک به دیدگاه

خاطرات٫ این یادبودهای اشکبار دلم را می ساید

خنده های تلخ٫ گريه های شاد

این آنکه به خنده ی من گريه ی مادر فروخت

و آن اینکه به خنده ی حسرت گريه ی من

یکی را رلال اشک بدرقه کردو یکی را رلال آب

فریاد از آنی که زلال اشک و آب٫ هر دو نور را در کاسه ی بدرودشان رقصاند

خنده های تلخ٫گريه های تلخ

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست

سالها بعد

چون دری قدیمی

بازش می کنند

زن بر دریچه خیره مانده

و مرد آرام دور می شود

حالا قلم مو را بردار

موهای زن را سفید کن

گرامافون را خاموش

و اندوه را

در قاب هایی تاریک

از تمام دیوارها بیاویز ...

در کشیدن تار عنکبوت آزادی

در بسته می شود

و نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست ...

سال ها بعد

چون قبری بازش می کنند

مردی

خودکارش

دستش

دلش

در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است ...

حالا قلم مو را بردار ...

لینک به دیدگاه

از یکی بود و یکی نبود

همسفر می شوم با تمام کلاغهای دنیا

و پرواز می کنیم در امتداد قصه ی روزها ...

.

.

.

می دانم

بودنمان به سر می رسد

و هیچ وقت به خانه نمی رسیم ...!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...