رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

چهار تا تکه چوب

نمی گذارد دوست داشته باشیم هم را

چهار چوب ها را آتش بزن

تا گرم شود دلم

فندک برای همین کارهاست!

  • Like 8
  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

یکی می چینم

که دستانت را

پس نزده باشم

و دندان می زنم سمت سرخ تر را

به یاد سال هایی که نخندیدی

باد که بیاید

عطر زخم سپید

تمام حرف های تو را

میان دردها قسمت می کند

  • Like 5
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

فکر می کنم

به هست و نیست

به بهار و زمستان

که از هرچه شادی و غم است

غم مرا برگزید

غمت مباد یارم

همین کافیست

  • Like 6
ارسال شده در

تا سیب های حیاطمان سرخ شوند

سیلی های زیادی خوردیم

پدر مرد

مادر دق کرد

و من آنقدر بی حوصله شدم

که فکر چیدن سیب از سرم پرید

 

حالا سیب ها هرسال

انقدر سرخ می شوند

که می افتند

بی آنکه کسی سراغشان را بگیرد

می گندند

مثل من

که سال به سال

طعم سیب را از یاد برده ام

تا مبادا

طعم سیلی سال های رفته

دوباره در دهانم

مزه کند

رضا شیبانی-

  • Like 7
ارسال شده در

لطفا کسی به خوابم نیاید !

امشب تا صبح را به کابوس هایم قول داده ام ...

 

  • Like 8
ارسال شده در

با گفتن یک

 

" عزیزم جایت خالیست ! "

 

نه جای من پر می شود

 

و نه از عمق شادی هایت کمتر !

 

فقط ...

 

دل خوش می شوم که هنوز ،

 

بود و نبودم برایت مهم است !!!

 

 

میلاد تهرانی

  • Like 4
ارسال شده در

به تو پرواز را آموختم

 

و رهایت کردم تا

 

ستاره ی دنباله دار باشی !

 

کاش با تو از عشق می گفتم

 

تا بیاموزی کمی وفادار باشی !

 

بادبادک کوچک من !

 

 

میلاد تهرانی

  • Like 10
ارسال شده در

دهان که به سخن باز کرد

بوی رفتن را احساس کردم !

و من چه کودکانه فکر می کردم

با آدامس نعنایی...

می شود سرنوشت را تغییر داد !!!

میلاد تهرانی

  • Like 7
ارسال شده در

خیالت راحت باشد

شعر تازه ای به ذهنم نمی رسد !

این روزها

نه آب برایم معنای زلال زیستن است

نه پنجره

پرواز را

در خاطرم زنده می کند ...

.

.

.

آسوده بخواب ...

من سالهاست از تو گذشته ام ...!

  • Like 15
ارسال شده در

خون تو بر کاخ شیطان خنده زد

خون تو بر مفرش سرد خیابان می نوشت

نام انسان بر کسی آیا سزد؟

روی سرخی خیابان رقص و شادی می کند

سرکه ریزان هوس

آن که بر خویشان خود دشنه ی خونین می نمود

بر کدامین خواب مرگ

چشم بر روی عزیزان بسته است

بر گلوی سرخ طفلان خنجری خونین نهادند

با قبای بیم و ذلت جان تو آذین گرفت

از چه با شیطان شما هم سفره اید

دیو در جان شما بیضه نهاد

در کدامین خواب آیا مرده اید ؟

  • Like 8
ارسال شده در

.

.

.

این شکست

ابتدای هیچ پیروزی ای نیست ...

یکبار که ببازی

دیگر بازی ات نمی دهند !

  • Like 13
ارسال شده در

خاطرات٫ این یادبودهای اشکبار دلم را می ساید

خنده های تلخ٫ گريه های شاد

این آنکه به خنده ی من گريه ی مادر فروخت

و آن اینکه به خنده ی حسرت گريه ی من

یکی را رلال اشک بدرقه کردو یکی را رلال آب

فریاد از آنی که زلال اشک و آب٫ هر دو نور را در کاسه ی بدرودشان رقصاند

خنده های تلخ٫گريه های تلخ

  • Like 4
ارسال شده در

چیزی شبیه "معجزه" است ...

وقتی هر شب بخیر می گذرد !

بی آنکه کسی به تو بگوید: شب بخیر ...!

  • Like 13
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

تو می روی روی وزنه اش می ایستی

و به این فکر میکنی

که چند گرم کم کرده ای !

و او

همه ی فکرش این است

که برای زنگ انشا بنویسد علم بهتر است یا ...؟!

  • Like 9
ارسال شده در

دیر آمدی موسی

دوره اعجازها گذشته است !

عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن که کمی بخندیم ...

 

شمس لنگرودی

  • Like 8
ارسال شده در

نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست

سالها بعد

چون دری قدیمی

بازش می کنند

زن بر دریچه خیره مانده

و مرد آرام دور می شود

حالا قلم مو را بردار

موهای زن را سفید کن

گرامافون را خاموش

و اندوه را

در قاب هایی تاریک

از تمام دیوارها بیاویز ...

در کشیدن تار عنکبوت آزادی

در بسته می شود

و نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست ...

سال ها بعد

چون قبری بازش می کنند

مردی

خودکارش

دستش

دلش

در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است ...

حالا قلم مو را بردار ...

  • Like 7
ارسال شده در

از یکی بود و یکی نبود

همسفر می شوم با تمام کلاغهای دنیا

و پرواز می کنیم در امتداد قصه ی روزها ...

.

.

.

می دانم

بودنمان به سر می رسد

و هیچ وقت به خانه نمی رسیم ...!

  • Like 11
ارسال شده در

دستان م سرد است

و قهوه ام

و رد پای جا مانده اش در باران

می درخشد رد پایم در انتظارش

...

  • Like 4
ارسال شده در

هيچ ، رد پايي از بهار ِِ توي ِ راه نيست

هم پرنده ها به لانه ها خزيده، بد شدند

هم درخت ها دچار ِ خواب ِ تا ابد شدند!!

  • Like 6
ارسال شده در

نیمکت های اینجا

 

برای تو و دلت

 

جایی

 

ندارند.....

  • Like 7

×
×
  • اضافه کردن...