BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ تو را افسون چشمانم ز ره بردست و میدانمچرا بیهوده می گویی دلی جون استخوان دارم! من و تو هر دو فرزند جهانیم ابر یک حال بودن چون توانیم؟ تن ما نیز گردان چون بهار است که گاهی کودک و گاهی جوان است 4 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ من و تو هر دو فرزند جهانیمابر یک حال بودن چون توانیم؟ تن ما نیز گردان چون بهار است که گاهی کودک و گاهی جوان است تا نگرید ابر کی خندد چمن؟ تا نگرید طفل کی نوشد لبن؟ 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ نهان این شب اگر باد این وقت روز چه می بارد باید تعادل خود را از دست داده باشد توفان این وقت روز که شب هم با گورهای کهنه نمی ماند کو تا سحر که باد تازیانه نباشد پشتم چه تیر می کشد اکنون می خواهم از کنار زمین سیر بگذرم دستی میان آمدنت تا من شمشیر می شود ... 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دگر گوشی به آغوش درم نیست صدای آشنای باورم نیست بغیر از لاشه ی پوشیده دل درین خانه کسی هم بسترم نیست ... 5 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ تو کجایی؟ من این سوال را فقط از خدا می پرسیدم و تو تنها کسی بودی که جواب آن را می دانستی. و من می دانستم رفتن تو اول تنهایی من است 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ تو در من آن تب گرمی که آبم می کند کم کم نگاهت نیز چون مستی خرابم می کند کم کم منم آن کهنه دیواری بجا از قلعه های سنگ که باد و آفتاب آخر خرابم می کند کم کم 5 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ می گوید از لحظه هایی که می توانست باشد و نبود و خاطراتی که سال ها ست که بویه تازگی می دهد طعم انتظار تلخ است این را خوب می دانی تلخ تر از بادام های تلخی که از باغچه ی همسایه می دزدیدیم و تلخ تر از اضطراب دویدن باغبان از پی مان 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ نفس برآمد و کام از تو بر نمی آيد فغان که بخت من از خواب در نمی آيد صبا به چشم من انداخت خاکی از کويش که آب زندگيم در نظر نمی آيد 3 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دیوارهای خالی اتاقم را از تصویرهای خیالی او پر می کنم خدای من زیباست خدای من رنگین کمان خوشبختی ست که پشت هر گریه انعکاسش را روی سقف اتاق می بینم 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ من از تو حرف می زنم آیا تو نیز هم من با تو شاد و خوش دلم آیا تو نیز هم افسانه های خواب مرا ترجمان تویی گر دوست آیدت همه جان شو ، بخیز هم 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ مرا دردیست در جانان اگر گویم زبان سوزد اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد 4 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ در خلوتي از باغهاي احمد آباد هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز پيراهني سربي كه از آن دستمالي دزديده بودم چون كبوترها به تن داشت از بيشه هاي سبز گيلان حرف مي زد 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم ... 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرکشی هم فشاندی گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی شعر بعد از من...فریدون مشیری 6 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین در یکتای که و گوهر یک دانه ی کیست گفتم آه ز دل دیوانه ی حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ تو از عشق حقیقی بی نیازی دو رنگی کهنه کاری صحنه سازی تو یار ما نیی عاشق تراشی تو شمع ما نیی پروانه بازی مهدی سهیلی 5 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ یاد مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف ز رناسره بفروخته بود 6 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ دست تو چه قدر تاخیر دارد وقتی که چای گرم می شود و تو چای سرد را تعارف می کنی دو سه ماه دیگر این اطلسی که تو کاشته ای گل می دهد من به ساعت نگاه می کنم تو می میری شمع روشن را به اتاق آوردند اطلسی گل داده است قطار در سپیده دم کنار اطلسی منتظر تو در باد ایستاده است گل اطلسی بر سینه تو بود وقتی تو را برای دفن می بردند احمدرضا احمدی 5 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ در دلــم بود که بی دوست نباشم هرگـــز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ در آب ها که می نگریم از آن کرانه ساکت پسین جمعه پاییز که عاشقانه می گذریم در آبهای زلالی که طرح نیمرخ ما دو ماهی همراه سبکخرام شنا می کنند سوی بوته نور در آبها که صدف ها به سوی جنگل شیلاب گرفته کوله تقدیر خود به پشت روانند در آبگیر زلالی که ماهیان و وزغ ها را مظفرانه نشان می دهی و می گویی نگا نگاه کن آب آینه ست منوچهر آتشی 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده