جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ جواد جان باید با الف میگفتی ... آنکه از چشم تو افکند مرا بي تقصير چشم دارم به همين درد گرفتار شود ... بله جودی جان درست میگین شما ٬ پیام دادن تو چندتا سایت مگه هوش میذاره واسه ادم در آب و آذرم از چشم ودل به روز و به شب نه هيچ جاي مقام و نه هيچ روي مفر ... 1 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است بنويسيد که يک مرغ مهاجر بودهاست بنويسيد زمين کوچه ي سرگردانياست او در اين معبر پرحادثه عابر بودهاست 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است بنويسيد که يک مرغ مهاجر بودهاست بنويسيد زمين کوچه ي سرگردانياست او در اين معبر پرحادثه عابر بودهاست ترسم از پرده برون افتم چو گل کاين باد صبح زان گلستانها که روزي با تو بودم ياد داد... 1 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دامن کشان ز ديده ي من مي روي به ناز اما به دوستي قسم ، از دل نمي روي با سرگراني از بر من مي روي ولي دانم ز يار غمزده ، غافل نمي روي ... 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دامن کشان ز ديده ي من مي روي به نازاما به دوستي قسم ، از دل نمي روي با سرگراني از بر من مي روي ولي دانم ز يار غمزده ، غافل نمي روي ... يارب که داد آينه آن بت پرست را کو ديد حسن خويش و زما برد دست را ... 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ [/b] يارب که داد آينه آن بت پرست را کو ديد حسن خويش و زما برد دست را ... اه اگر راهی به دریاییم بود از فرو رفتن چه پرواییم بود؟ گر به مردابی ز جریان ماند اب از سکوت خویش نقصان یابد اب 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ با نام حق کنم آغــــــاز شعر خویش شاید که از سر لطفش روم به پیش 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ با نام حق کنم آغــــــاز شعر خویششاید که از سر لطفش روم به پیش شصت پای من از این غصه ورم خواهد کرد شصت پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ شصت پای من از این غصه ورم خواهد کردشصت پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... تاب من از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر من سپید 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ تاب من از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر من سپید در دل خویش چو این رای گزید پر زد و دور ترک جای گزید 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ در دل خویش چو این رای گزیدپر زد و دور ترک جای گزید در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید دیده بگشود به هر سو نگریست دید گردش اثری زین ها نیست ان چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دیده بگشود به هر سو نگریستدید گردش اثری زین ها نیست ان چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند دل چو بیناست چه غم دیده اگر نابیناست خانه ی اینه را روشنی از روزن نیست دیده ی شوخ تو را اینه در زنگارست دل اگر زنده بود هیچ غم از مردن نیست 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ دل چو بیناست چه غم دیده اگر نابیناست خانه ی اینه را روشنی از روزن نیستدیده ی شوخ تو را اینه در زنگارست دل اگر زنده بود هیچ غم از مردن نیست تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟ وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه؟ پر كن قدح باده كه معلومم نيست اين دم كه فرو برم برآرام يا نه؟ 2 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ هدهد رهبر چنین گفت ان زمان انکه عاشق شد نیندیشد ز جان چون دل تو دشمن جان امدست جان بر افشان ره به پایان امدست 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ هدهد رهبر چنین گفت ان زمانانکه عاشق شد نیندیشد ز جان چون دل تو دشمن جان امدست جان بر افشان ره به پایان امدست تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانه مراد رسید ای محب خموش.... 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ شربتی از لب لعلش نچشیدم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت 3 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ شربتی از لب لعلش نچشیدم و برفتروی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت تو گفتی خروسان شاطر به جنگ فتادند در هم به منقار و چنگ یکی بیخود از خشمناکی چو مست یکی بر زمین میزند هر دو دست 2 لینک به دیدگاه
جواد2020 136 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ تو گفتی خروسان شاطر به جنگفتادند در هم به منقار و چنگ یکی بیخود از خشمناکی چو مست یکی بر زمین میزند هر دو دست تو را افسون چشمانم ز ره بردست و میدانم چرا بیهوده می گویی دلی جون استخوان دارم! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده