رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یلهِ

بر ناز کای ِ چمن

رها شده باشی

پا در خنکای ِ شوخ ِ چشمه ئی

و زنجیره

زنجیره بلورین ِ صدایش را ببافد

در تجــّرد شب

واپسین وحشت جانت

نا آگاهی از

سر نوشت ستار ه باشد،

غم سنگینت

تلخی ِ ساقه علفی که به دندان می فشری

همچون حبابی نا پایدار

تصویر ِ کامل ِ گنبد ِ آسمان باشی

و روئینه

به جادوئی که اسفندیار

مسیرِ سوزان ِ شهابی

خــّط رحیل به چشمت زند

و در ایمن تر کنج ِ گمانت

به خیال سست ِ

یکی تلنگر

آبگینه عمرت

خاموش

در هم شکند:ws37:

 

احمد شاملو

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نومید، کلافه، سرگردان،

جهان را به جستوجویِ دلیلی ساده

دشنام میدهم.

آیا هزار سال زیستن

از پیِ تنها یکی پرسشِ ساده کافی نیست؟:ws38:

 

 

نومید، کلافه، سرگردان،

همه، همهی ما

در وحشتِ واژهها زاده میشویم

و در ترسِ بیسرانجامِ مُدارا میمیریم.

 

 

جدا متاسفم!sigh.gif

 

 

سید علی صالحی:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تا کی به لبت ناله ی جانسوز بود

یا بر لب تو شعر غم آموز بود

بیهوده در انتظار فردا منشینsigh.gif

کامروز تو فردای پریروز بود:ws37:

 

مهدی سهیلی:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجويی

اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگويی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را

لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بويی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس دارد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید

بر پنجره ها

محتاجم

منهموارم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته چند

چه کسی می اید با من فریاد کند ؟

 

فریدون مشیری:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تورا من چشم در راهم شباهنگام

که میگیرند در شاه تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تورا من چشم در راهم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...