Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من ....سال ها شد كه منم بر در ميخانه مقيم 2 لینک به دیدگاه
MS-engineer 215 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ من اگرکامروا گشتم و خوشدل چه عجب عجرصبریست کز ان شاخه نباتم دادند 2 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دردم از يار است و درمان نيز هم....دل فداي او شد و جان نيز هم 2 لینک به دیدگاه
MS-engineer 215 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ می رسد صبح و اشارت می کند کاین گلستان خنده واری بیش نیست 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ تا غم آویز آفاق خاموش ابرها سینه بر هم فشرده خنده روشنی های خورشید در دل تبرگی های فسرده ساز افسانه پرداز باران بانگ زاری به افلاک برده ناودان ناله سر داده غمناک روز در ابرها رو نهفته کس نمی گیرد از او سراغی گر نگاهی دود سوی خورشید فریدون مشیری 1 لینک به دیدگاه
MS-engineer 215 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دوش میگفت به مژگان درازت بکشم یارب از خاطرش اندیشه بیداد ببر 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم با خط بد نوشتم و تو تمام خانه ها را گم کردی بمن نگفتی همسایه ها گفتند دیر آمدی پنجره بوی رطوبت داشت به من نگفتی که بیرون از خانه باران است احمدرضا احمدی 1 لینک به دیدگاه
MS-engineer 215 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ تاجري اره برقي آورد. پاي يک منظره را امضا کرد! حسن حسینی 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دیگر نه آتشی است ، نه داغی ، نه سوزشی فریاد من درون دلم خاک می شود دیگر زمان به گریه ی من خنده می زند اشکم به یک اشاره ی او پاک می شود نادر نادرپور 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 2 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ در دل ِ مه لنگان زارعی شکسته می گذرد پا در پای سگی گامی گاه در پس او گاه گامی در پیش. وضوح و مه در مرز ویرانی در جدالند، با تو در این لکه قانع آفتاب امــّا مرا پروای زمان نیست. احمد شاملو 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ تو نیک و بد خود از خود بپرس چرا باید ت دیگری محتسب 1 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد. 2 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ یک جفت دستکش با کلک های گرم خز در پشت تلق صاف و شفاف در جعبه محصور است سرما سرنیزه هایش را در زیر ناخن می خلاند انگشت ها آماس ها را در جیب ها از چشم می دزدند و چنگ های منفعل در پرده می مانند صندوق بسته است سر نیزه می خلد تا مغز استخوان مشت گره خورده بر قفل می کوبد سیما یاری 1 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ در دایره وجود موجود علیست اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست گرخانه اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علیست 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ تو شکوه دمیدم نوری که نشسته به سینه ی آب تو صدای شکفتن روزی که رسیده ز قله ی خواب تو گذشتی از توفان ها تو گذشتی از باران ها از بی کران ها تو رسیدی از آن سوی دریا گل و عشق و ترانه رسید گل یخ از نسیم تو پژمرد دل غنچه به سینه تپید تو بمان تو بمان تو بمان ای همیشه بهار ای شکوه سبزه زار ایرج جنتی عطایی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده