رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دردم از یار است و درمان نیز هم

 

دل فدای او شد و جان نیز هم:icon_gol:

 

مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم

تو را میبینم و میلم زیادت میشود هردم

 

به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری؟

به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم؟

 

نه راه است اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

 

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و اندم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو دوری از برم دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

به جان دلبرم کز هر دو عالم

تمنایی بجز دلبرم نیست

 

تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست

 

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

 

 

اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم

 

فغان که در کف من اختیار باید و نیست:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست

 

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

 

 

اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم

 

فغان که در کف من اختیار باید و نیست:icon_gol:

تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

سزد اگر همه دلبران دهندت باج:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

 

از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

 

 

یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن

 

یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

 

از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

 

 

یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن

 

یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا:icon_gol:

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابتت

وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی

یا رب مکناد آفت ایام خرابت
:icon_gol:
  • Like 2
لینک به دیدگاه

تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم

 

در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم

 

 

تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال

 

چون شفق خونابهٔ دل می‌چکد از ساغرم

 

 

خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته

 

صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

 

 

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت

 

عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست

چون رخت از آن توست به یغما چه حاجتست

ای پادشاه حسن خدارا بسوختیم

اخر سوال کن که گدا را چه حاجتست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟

 

ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟

 

 

بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام

 

تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟

 

 

چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد

 

تو گریه سحر و آه شب چه میدانی؟

 

 

بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است

 

ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟

 

ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟

 

 

بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام

 

تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟

 

 

چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد

 

تو گریه سحر و آه شب چه میدانی؟

 

 

بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است

 

ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟

 

 

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من

 

طفل اشکم خویشتن داری نمی آید ز من

 

 

با گل و خار جهان یک رنگم از روشندلی

 

صبح سیمینم سیه کاری نمی آید ز من

 

 

آتشی بویی ز دلجویی نمی آید ز تو

 

چشمه ام کاری به جز زاری نمی آید ز من:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من

 

طفل اشکم خویشتن داری نمی آید ز من

 

 

با گل و خار جهان یک رنگم از روشندلی

 

صبح سیمینم سیه کاری نمی آید ز من

 

 

آتشی بویی ز دلجویی نمی آید ز تو

 

چشمه ام کاری به جز زاری نمی آید ز من:icon_gol:

 

نازها زان نرگس مستانه میباید کشید

این دل شوریده تا آنجعد و کاکل بایدش:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...