سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست 3 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ دردا که بهار عیش ما آخر شد دوران گل از باد فنا آخر شد شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما افسانه افسانه سرا آخر شد 1 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن براید 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ درویشی و عاشقی به هم سلطانیست گنجست غم عشق ولی پنهانیست ویران کردم بدست خود خانهٔ دل چون دانستم که گنج در ویرانیست 2 لینک به دیدگاه
Miladt 3681 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ ترا ميبينم و ميلم ز يادت ميشود هر دم مرا ميبيني و هر دم ز يادت ميكني در دم ز سامانم نميپرسي نميدانم چه سرداري بدرمانم نميكوشي نميداني مگر دردم 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم از نازش معشوقه خودکام شدم در هر نفسی پخته شدم خام شدم در هر قدمی دانه شدم دام شدم 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ ما نقد عافیت به می ناب داده ایم خار و خس وجود به سیلاب داده ایم رخسار یار گونه آتش از آن گرفت کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ مو را درد دلم خو کرده واته ندونی درد دل ای بیوفا ته بوره مو سوته دل واته سپارم ته ذونی با دل و دل ذونه با ته 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ مو را درد دلم خو کرده واته ندونی درد دل ای بیوفا ته بوره مو سوته دل واته سپارم ته ذونی با دل و دل ذونه با ته هر چند پير و خسته و ناتوان شدم هر گه كه ياد روي تو كردم جوان شدم شُكر خدا كه هرچه طلب كردم از خدا بر منتهاي همت خود كامران شدم 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ من حاصل عمر خود ندارم جز غم در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم (خیلی اینو دوست دارم) 3 لینک به دیدگاه
hamidrad 791 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ مو را درد دلم خو کرده واته ندونی درد دل ای بیوفا ته بوره مو سوته دل واته سپارم ته ذونی با دل و دل ذونه با ته هزااار فاصله گشتم ، نبودي تو به ياد و خاطره گشتم ، نبودي تو بهاي عمر دادم و ، هرگز به ياد اين دله تنها ، نبودي تو - من همه شعرام رو بداهه ميگم ... و هر وقت كسي اشكالي رو خواست بگه و خواست بگه كه ما مشاعره نكنيم ... حتمن گووش مي دم - حميد راد 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ هزااار فاصله گشتم ، نبودي توبه ياد و خاطره گشتم ، نبودي تو بهاي عمر دادم و ، هرگز به ياد اين دله تنها ، نبودي تو - من همه شعرام رو بداهه ميگم ... و هر وقت كسي اشكالي رو خواست بگه و خواست بگه كه ما مشاعره نكنيم ... حتمن گووش مي دم - حميد راد خيلي عاليه حميد راد عزيز من كه خوشحال ميشم استفاده كنم 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ و هو معکم از او خبر میآید در سینه از این خبر شرر میآید زانی ناخوش که خویش نشناختهای چون بشناسی دگرچه در میآید 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ و هو معکم از او خبر میآید در سینه از این خبر شرر میآید زانی ناخوش که خویش نشناختهای چون بشناسی دگرچه در میآید دوش گفتم بكند لعل لبش چاره ي من هاتف غيب ندا داد كه آري بكند :icon_pf (44): 3 لینک به دیدگاه
Miladt 3681 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ درختي كز جواني كوژ برخاست چو خشك و پير گردد كي شود راست؟ 4 لینک به دیدگاه
hamidrad 791 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ درختي كز جواني كوژ برخاست چو خشك و پير گردد كي شود راست؟ تو حرفم را ز يادت برده اي ، نه ؟ به همراهت دلم را برده اي ، نه ؟ دل تنهاي من در بي كسيهااست بگو ، تو دل زدنيا برده ي ، نه؟ 4 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است خورشید چو با بنده عنایت دارد عیبی نبود که بنده بیگه خیز است 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است خورشید چو با بنده عنایت دارد عیبی نبود که بنده بیگه خیز است تا كي ز جهان پر گزند انديشه تا چند ز جان مستمند انديشه 3 لینک به دیدگاه
hamidrad 791 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۸۹ هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است خورشید چو با بنده عنایت دارد عیبی نبود که بنده بیگه خیز است طنز : توهم ميزني دختر دلت خورشييد مي خواهد ؟! نميدانم چرا خورشييييد ! نمي داني چه مي خواهد ؟؟ دلت يك مااه ميخواهد كه عمري در برت باشد ... كه نورش مرهمي بر دل دواي ه مرهمي باشد 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده